خشونت سیستماتیک در شرق سر میبُرد و در غرب خفه میکند
✍️ مجید ابراهیمپور
پدر رومینا اشرفی که ناموسش را در خطر میبیند، سر دخترش را با داس میبرد.
پلیس سفیدپوست آمریکا آنقدر با زانو روی گردن جورج فلوید فشار وارد میکند که او میگوید «نمیتوانم نفس بکشم، خواهش میکنم من را نکش» و خفه میشود.
مأموران شهرداری به قصد تخریب به منزل آسیه پناهی هجوم میآورند و با زن ۶۱ ساله درگیر میشوند. به او گاز فلفل میزنند و او را به زور سمت کمپ ترک اعتیاد میبرند و او در این کشوقوس جانش را در بیمارستان از دست میدهد.
آیا ارتباط معناداری میان آنها برقرار است؟ آیا این خشونتها صرفاً ناشی از خشم و عقدههای درونی افراد است که لحظهای فوران میکند و قربانی میگیرد؟
این ماجرایی پیچیدهست که ریشه در روابط و نیروهایی دارد که نظم موجود بهواسطه آنها خود را پایدار نگه میدارد و خشونت مهمترین ابزار این نظم است که خود را در بدنهای مختلفی مادیت میبخشد: یکبار در بدن پدر، یکبار در بدن پلیس و یکبار در بدن مأمور تخریب.