پایگاه خبری / تحلیلی نگام – رحیم قمیشی
علی، کودک ۱۵ ساله ایذهای، زبانههای آتش را دید، دید تنها راه رسیدن به دو بانویی که داخل خانه گیر افتادهاند، رد شدن از میان آتشی است که همه خانه را گرفته است.
آنقدر فریاد زده بود؛ “نترسید از میان آتش بیایید بیرون” که صدایش دیگر درنمیآمد، اما زنها میترسیدند. شاید هم دود از پا انداخته بودشان.
زنگ زده بودند آتش نشانی، اما مگر ماشین میرسید… زنگ زده بودند اورژانس، اما مگر مأمورانش میرسیدند… علی نوجوان که حالا احساس مرد بودن میکرد به آسمان نگاه کرد، سیاهی دود نمیگذاشت خدا را ببیند تا بگوید:
“خدای من، تو خودت کاری بکن!”
علی نگاهی به اطرافش کرد، همه نگران بودند، اما از دست هیچکس کاری بر نمیآمد، تنها سطلهای آبی که همسایهها میرساندند و هیچ اثری بر شدت آتش نداشت. داد زد چرا آتش نشانی نمیرسد…
دیگر بغض و گریه را در صدای نازکش میشد احساس کرد.
هیچکس ندید “علی لندی” کی زد به آتش.
هیچکس وقت نکرد به او بگوید بگذار یک سطل آب رویت بریزیم کمتر بسوزی.
حالا از وسط آتش و دود صدای سرفههای تند علی هم شنیده میشد.
کسی باور نمیکرد علی بتواند هر دو خانم را از آتش بیرون بیاورد، اما آورده بود.
علی افتاده بود روی خاکها و خودش را میغلتاند شاید آتش لباسهایش خاموش شوند، اما نمیشدند. علی دیگر گریه نمیکرد، شاید هم میخندید و کسی نمیدید.
دو نفر را نجات داده بود، به دو انسان جان داده بود، دو مادر را به فرزندانشان رسانده بود…
علی حتما میدانست چند روز بعد، روی شانههای مردم تشییع خواهد شد، برای همین تقلا هم نکرد نیمه جانش را نگه دارد.
اربعین دارد میرسد
من در سوگ علی ایذهای محزونم. حتما در کتابهای درسی، بعدها از علی خواهند نوشت برای نوجوانان، و خواهند گفت او حتی در میان آتش هم بلند بلند فریاد میزد؛ نترسید… فریاد میزد؛ بیایبد با من، آنطرف آتشها زندگی است…
اربعین نزدیک است
عدهای رفتهاند مرز شلمچه، حمله کردهاند مرز را بشکنند، بتوانند بروند زیارت حسین، گفتهاند ما نذر داریم، ما عاشقیم!
۵۰ نفر مجروح شدهاند، زیر دست و پا رفتهاند، تا بگویند میخواهیم لبیک بگوییم به حسین…
یادشان رفته حسین در عراق نمانده، حسین آمده در جسم علی، در همین نزدیکی، در ایذه…
اربعین است
شهرداری تهران امکانات فراوانی فرستاده نجف و کربلا، مقامات عراقی همه متحیر ماندهاند؛ “ایران چقدر امکانات دارد!”
کسی نیست به آنها بگوید؛
علی لندی ما سوخت، رفت زیر خروارها خاک، تا دستگاههای اتش نشانی ما، تا دلارهای ما برسد به دست شما، فقرای ما کلی عوارض و مالیات دادهاند تا شما دهانتان باز بماند از امکانات جمهوری اسلامی…
کسی نیست به آنها بگوید، ما در ایرانمان هم اربعین داریم، کربلا هم داریم، فقط خبر نداریم!
علی جان، پسر نازنینم!
حالا که رفتهای نزد خدا، آنجا که دیگر دود نیست، آتش نیست. فریاد و ضجه نیست.
از خدا بپرس؛
آیا این اسلام اوست؟
آیا این سرنوشت ماست؟
ما در آتش باشیم و ماشینهایمان نزد همسایه؟
بگو یعنی او هم راضی است؟
بپرس از او
یعنی حسین تنها در کربلاست؟