بسیاری از فلاسفه ، علما ، روانشناسان و بطور کلی اندیشمندان علم انسانی تعاریف مختلفی را از مفهوم آرامش ارائه داده اند.
عده ای آرامش را نقطه مطلوبیت انسان در رسیدن به خواسته هایش معرفی کردند ، عده ای آنرا محدود به کلمه خوشبختی کرده اند ، گاها به اشتباه آرامش ، رفاه و آسایش تعریف شده است و …
اگر چه تجربیات پر تکرار بشر صحه بر این مدعاست که عصر گفتن جملات قطعی و تضمینی گذشته است اما هیچ دلیلی بر این نیست که اگر انسانی در مسیر آگاهی خود به قطعیت به جمله ای ، مفهومی یا حتی کلامی رسید ، خود را از گفتن آن بازدارد
میتوان تمام جملات قطعی و با اطمینان رو گفت مادامی که نظریه و ادله ای در جهت نقض اون بوجود بیاید ، اما این نکته غیر قابل کتمان هست که دراوج قطعیت باید وجه گذر زمان لحاظ شود ، به این معنی که با حجم آگاهی شخص تا آن زمان ، این برایند حاصل شده است و هیچ تضمینی برای عدم نقض آن در سطوحات بالاتر از آگاهی در امتداد زمان نخواهد بود …
حال میخواهیم بگوییم ، آرامش تنها وجه غایی از فلسفه وجودی انسان هست
به بیان دیگر انسان خلق نشده است ، مگر برای قرار گرفتن در مسیر آرامش خود
در این به چرایی و چگونگی خلق بشر و هستی نمیپردازیم ، بلکه فقط به دنبال این هستیم که آگاه شویم مادامی که انسان از مسیر دستیابی و نزدیک شدن به آرامشش فاصله میگیرد ، در مسیر اشتباهی گام مینهد ، که اثرات آن اشتباه بطور مستقیم به خود شخص برمیگردد .
بالاتر از آن مفهوم ، میخواهیم بدانیم انسان نمیتواند کاری را بکند مگر برای حرکت تحکیمی به سمت آرامش خود .
حتی کسی که میگوید من برای آرامش خود تلاشی نمیکنم ، در اصل مفهوم آرامش در ذهن او متفاوت است و اتفاقا اون به میزان زیادی در همین مسیر تقلا میکند چرا که دارد جمله ای میگوید که ابراز و بیان ذهن اوست و همین رگه هایی از رسیدن به آرامش محتوای ذهنش هست .
و اما براستی آرامش چیست ؟
بعید میدونم با توجه به پراکندگی آرا و تفکرات موجود در دایره اذهان بشر ، بشود به تعریف جامع و واحدی از آرامشی رسید ، اما در صدد این هستیم مسیر مشخص تر و قابل قبول تر برای دستیابی به آرامش ترسیم نماییم .
خودشناسی جهان بینی برنامه ریزی هدف گذاری / اولویت بندی قناعت رضایت آرامش
انسان ، به درک از انسان بودن خود نمیرسد مگر با خودشناسی
یکی از تفاوت های انسان ، با سایر موجودات زنده در همین هست ، که حیوانات و گیاهان ، آگاه بوجود خود هستند ، اما آگاه به چه بودن وجود خود نیستند .
یعنی حیوان میفهمد که زنده است و غذا نیاز دارد و … اما قدرت درک اینکه چه هست و چرا هست را ندارد
انسانی که در مسیر شناخت خود تلاش نمیکند ، از لحاظ ماهوی تفاوتی با حیوانی که در بدیهی ترین سطوح درک زندگی میکند ندارد
خود شناسی تنها یک مفهوم مقطعی یا گذری نیست ، انسان مادامی که در مسیر شناخت است ، خود را میشناسد
انسان نمیتواند دیگری را بشناسد مگر خود را بشناسد و …
تمام این جملات بظاهر فلسفی و عقلانی صحه بر این اصل است که انسان برای آنکه بتواند زندگی را در قالب انسانیت خود انجام دهد نیاز به شناخت خود دارد
مراتب شناخت “خود” بسیار پیچیده و زیاد هست و علیرغم اینکه ابتدا دارد ، انتهایی ندارد
در این جا منظور از خود شناسی ، ساده ترین مفاهیم شناخت شخصی و شخصیتی است
پاسخ به سوالاتی از قبیل :
چی چیز های دوست دارم ؟
سلایق سبک زندگی ام چیست ؟
چه شرایطی بصورت اجبار دارم ؟
چه استعداد هایی دارم ؟
چه توانایی ها و مهارت هایی دارم ؟
چه نقطه ضعف ها و خلاء هایی دارم ؟
پس از این مرحله انسان نیاز دارد ، متناسب با آگاهی از خود ، از محیط پیرامون خود آگاهی پیدا کند ( جهان بینی )
چه شرایطی در اطراف من هست ؟
در چه عصری با چه ویژگی هایی زندگی میکنم ؟
محدودیت ها و موانع محیطی چه هستند ؟
متناسب با درکی که انسان از خود و جهان پیرامون خود بدست میارد ، باید هدف گذاری نماید
تعیین هدف بمنزله درک انسان از خود و محیط هست
هرچه انسان در گام کسب آگاهی کمتر زمان بگذارد و اشتباه تر عمل کنم ، به اهداف بی ربط تر و غیر مناسب تری برای خود میرسد
پس از هدف گذاری ، انسان باید متناسب با شرایط و ضرورت اهداف خود آنها را اولویت بندی و دسته بندی کند
انسان به هدف خود از مسیر معقول و درست نمیرسد ، مر با برنامه ریزی
هیچ ابزار و اهرمی برای بشر کاربردی تر از برنامه ریزی ، نمیتواند تسهیل کننده رسیدن به هدف باشد
هدف گذاری و مسیر رسیدن به هدف ، خود هدف هست
گاها حس میکنیم اگر به هدفی که در ذهن داشتیم نرسیدیم ، یعنی موفق نشده ایم و شکست خورده ایم
درحالیکه تنها درست گم نهادن در مسیر بدون هیچ توجهی به نتیجه خود بالاترین المان برای بیان دستیابی به هدف است .
در مرحله قناعت به کمک انسان میاید ، قناعت اصلا به معنی کم خواستن و یا نخواستن نیست
به معنی درست و معقول خواستن است
گاها در هدف گذاری های خود اشتباه میکنیم ، و یا در برنامه ریزی ، اولویت بندی و …
اینجا باید لحاظ کنیم که قانع بودن به معنی بررسی شرایط در محضر عقل و سنجیدن منطقی اتفاقات هست و هرجا عقل حکمی داد باید آنا پذیرفت
به معنی دیگر باید قانع به عقل بود ، عقلی که در بالاترین حد خواستن است .
اگر در مسیر قرار گرفته باشیم ، به هرچه که دست یافته باشیم موجب رضایت ماست ، هر تعریفی که از هدف داشته باشیم ، و به هر سطحی که از آن ، از مسیر درست برسیم ، به نحوی به رضایت ما منتج شده است
اگر احساس عدم رضایت کردیم ، یعنی یکی از مسیر های قبلی رو اشتباه طی نموده ایم
انسان به میزانی که به سطح رضایتی از خواسته اش میرسد ، آرامش درونی خود را بدست میاورد
هیچ انسانی نمیتواند بگوید آرام هستم اما راضی نیستم
و در آخر بهتر است بدانیم آرامش به معنی آسایش یا رفاه نیست ، بلکه گاها رفاه بدون هدف و خواستن میتواند سلب آرامش هم بنماید
آرامش به معنی صلح و راکت بودن و خوش بودن صرف نیست ، گاها انسان آرامش خود را در عمیق ترین مفاهیم غم بدست میآورد ، انسان میتواند همه وجود و دارایی خود را از دست بدهد ، اما کاملا بر محور رضایت درونی و آرامش خود قرار گرفته باشد .
جه بسی بزرگانی در طول تاریخ و یا حتی حال باشند که جملاتی در سخت ترین و دردناک ترین لحظاتی از خود برجای گذاشتند که صحه بر همین مدعاست ، جملاتی چون :
ما رایت الا جمیلا ….