در روز یک شنبه ۱۵ مهرماه، مجلس از میان ۲۷۱ نماینده حاضر در جلسه علنی ، با اکثریت ۱۴۳ رای موافق در مقابل ۱۲۰رای مخالف و ۵ رای ممتنع کنوانسیونCFT به عنوان اخرین لایحه FATF را تصویب کردند.
نمایندگان مخالف تصویب CFTچنان گرد و خاکی راه انداخته بودند که گویی به زیر و بم FATF و CFT آگاهند. آنها ادله قوی و منطقی برای مخالفتشان نمی آوردند فقط با شانتاژ رسانه ای سر وصدا می کردند و هشدار می دادند که نباید این لایحه ننگین که چونان ترکمنچای است تصویب شود.
مخالفت نمایندگان تندرو به حصر عقلی به سه علت دلیل قابل ارجاع است ۱- از آنجا که این لایحه توسط کشورهای غربی تصویب شد، ما نباید به آن گردن بنهیم. ۲- تامین مالی تروریسم و شفافیت مالی جمهوری و دردسر بعضی پس از آن ۳- سخن رهبر جمهوری اسلامی را دال بر مخالفت ایشان با تصویب لایحه تلقی کردند، و شروع به پاره کردن متن لایحه کردند!
برخی به دلیل اول توسل جستند، برخی از شفافیت و رسوایی واهمه داشتند و برخی نیز سخن دو پهلوی آقای خامنه ای را دال بر مخالفت ایشان با لایحه دانستند.
پس از تصویب لایحه، در بیرون از مجلس عده ای از مردم عادی شعار می دادند: عزا عزا است امروز، روز عزا است امروز.
چرا این عده که شمارشان هم کم نیست، در چنین زمان هایی شعار های این چنینی سر می دهند؟
یقینا آنها پولی جا به جا نکرده اند که از شفافیت آن بترسند، ولی آنها بی آنکه خود آگاه باشند به خیل نمایندگان و کسانی که تنها دلیل شان ” ترس از رو شدن اموال شان” است، پیوستند.
چرا؟
جیمز معلم امریکایی در یک دبیرستانی در امریکا در سال ۱۹۶۸ ” تاریخ معاصر” تدریس می کرد. روزی یکی از دانش آموزان از جیمز پرسید، چرا آلمانی ها خودشان را از جنایات نازسیم در جنگ جهانی دوم مقصر نمی دانستند؟ چرا معلم، پزشک، کارگر، دانشجو، مردم عادی همگی تصور می کردند که آنها فقط کارهایی که به آنها محول شده بود را انجام می دادند بی انکه درکشتار مردم شریک باشند؟
جیمز پس از مدتی برای پاسخ دادن به پرسش آن دانش آموز، آزمایشی را طراحی کرد که معروف شد به “آزمایش جیمز”. او زمایش خود را «موج سوم» نامید.
جیمز بی آنکه به دانش آموزان درباره ایده اش چیزی بگوید، مقرراتی وضع کرد، مقرراتی چون: سر وقت آمدن و سر وقت رفتن، نحوه لباس پوشیدن و راه رفتن، چگونگی تکیه دادن به صندلی و میز.
به آنها گفته شد که برای جنبش خود “سلام ویژه ای” بسازند. از آن پس همه باید با آن علامت سلام می کردند.
بچه ها بعد از چند روز با این مقررات عادت کردند، جیمز آنها را تشویق می کرد که دارای “دیسیپلین و پرستیژ” هستند.
جیمز که الان در نقش یک انسان منظم و مقتدر بود، چنان رفتار می کرد که گویی یک ” ناظم با اتوریته بالا” است.
رفته رفته دامنه ” مقررات جیمزی” از کلاس به مدرسه گسترش پیدا کرد، از معلمین و خدمتکارها همگی به موج سوم پیوسته بودند.
جیمز به دانش اموزان گفته بود که باید طبق نظم گفته شده رفتار کنند، دانش آموزان کسانی را که تخلف می کردند، مثلا فراموش می کردند، سلام ویژه کنند، را به جینز معرفی می کردند.
آنها در یک محیط کاملا آزمایشی و کاملا بسته چنان رفتار می کردند که گویی تنها آنها انسان های منظمی هستند که می توانند موفق شوند.
یکی از دانش آموزان به نام ” رابرت” که دانش آموز کم هوشی بود در این آزمایش عملی اما بسیار سرآمد بود، که برای دریافت جایزه، مو به مو کارهای گفته شده را انجام میداد.
دانش آموزان به این محیط “شرطی” شده بودند، و گویی جز وجودشان شده بود. جینز اینجا دیگر خود را یک دیکتاتور میدید. کسی که امر و نهی میکند و افراد تحت امرش با رضایت دستورات را انجام میدهند.
جیمز دانسته بود چطور شور و هیجان در دانش آموزان ایجاد کند. او سخنانش را به صورت حماسی می گفت: افتخار چیزی بیشتر از بنر و سلام های ویژه است، افتخار چیزی نیست که کسی بتواند از شما بگیرد،وافتخار دانستن این است که شما بهترین هستید، و این چیزیست که نابود شدنی نیست”( ترجمه از علیرضا مجیدی).
او رفته رفته به دانش آموزان چنان تلقی می کرد که جنبش سوم محدود به مدرسه نیست، بلکه کل کشور باید به این موج بپیوندد.
روز جمعه روز آخر آزمایش بود، جیمز همه را در یک سالن جمع کرد، او به ۲۰۰ نفر گفته بود که ما می خواهیم امروز راهپیمایی باشکوه کنیم، از از قبل عکاس و فیلمبردار آورده بود. قرار بود یک سخنران در تلویزیون سخنرانی کند.
دانش اموزان پیش از شروع سخنرانی، همگی سلام ویژه را انجام دادند و منتظر بودند که آن ” رهبر” سخنرانی کند، اما تلویزیون برفک نشان می داد.
هیچ خبری از سخنران و رهبر نبود.
یک نفر فریاد زد” هیچ رهبر جنبشی در کار نیست، مگر نه؟”. دانش اموزان مبهوت مانده بودند.
اینجا جونز چراغ ها رو خاموش کرد، و گفت:بچه ها همه شما شستشویی مغزی شده بودید، نه رهبری در کار است و نه جنبشی. بچه ها همه شما خودتان را آماده کرده بودید که همچون نازی ها رفتار کنید.
شما بی آنکه خود بدانید، فرمانبر همدیگر شده بودید، قضاوت و تصمیم انفرادی را فراموش کرده بودید. شما چونان ابزاری به دست یک رهبر فرضی بودید که اراده تان را به چنگ گرفته بود.
جیمز پس از این سخنان عکسهای سربازان نازی را به بچه ها نشان داد، رایش سوم را می دیدند که از انضباظ، برتری، اقتدار و خشونت منظم سخن می گفت.
جیمز به آنها گفت همه شما کار خودتان را انجام میدادید، و به این اندیشه نبودید که از کار و وظیفه تان تخطی کنید. آری شما فقط وظایف خود را انجام می دادید.
نازی ها هم درست مثل شما می اندیشیدند. آنها هم مطیع و منظم بودند، برتری و نظم تمام وجودشان شده بود.
غرض از آوردن این آزمایش که من از اینترنت با ترجمه آقای علیرضا مجیدی اخذ کردم این بود که نشان دهم، انسان ها می توانند در یک محیط بسته خود را چنان بپندارند که دیگر برتر از آنها وجود ندارد.
کسانی که در مقابل مجلس شعار ” عزا عزا است امروز، روز عزا است امروز” نیز در یک محیط بسته زندگی می کنند، آنها می پندارند برتر از خودشان کسی دیگر وجود ندارد. برتر از راه و ایده و مذهب و مقام آنها چیزی وجود ندارد. چنین انسانهایی ناآگاهانه در یک موقعیت ” خودبرتر بینی” قرار می گیرند. آنها فرمانبران عالی هستند، مشارکت تیمی شان بی نظیر است، معمولا به کسانی که به راهشان شک و تردید می کند، به دیده خوب نظر نمی کنند، آنها در عین اینکه منظم هستند، می توانند خشن و نا منظم شوند.
انسانهایی که به اطراف خود با شک و تردید نگاه می کنند، آنها که با خود درگیری فکری دارند، یقینا در تیم این تیپ انسانها جایی ندارد.
آنها همیشه کارت زرد و قرمزشان همراهشان است که به محض تخطی یک نفر از تیم، به او هشدار و سپس اخراج کنند.
انسان های خشن و ویرانگر، الزاما آنهایی نیستند که بی نظم، بی دیسپلین، شورشگر هستند. نسبت خشونت به نظم نسبتی بسیار نزدیک است.
خرد را اگر به دست اراده جمعی ناآگاهانه بدهیم، می تواند ویرانی به بار بیاورد. چنان که در نازیسم ویرانی به بار آورد.
نیکی و بدی در نهاد آدمیست، تربیت می تواند هم نیکی را و هم بدی را بزرگ کند؛ پس مراقب تربیت فرزندان مان باشیم.