✍️ محمد شبیری
آیا رد تمام ماجراهای بعد از انقلاب در فرضیهٔ هاشمی رفسنجانی نهفته است : « در اختیار داشتن مطلق قدرت، در دست روحانیت»
? در مطلب قبلی در خصوص «نقد هاشمی رفسنجانی از جانب موسوی خوئینیها رواست یا نا رواست؟» قول دادیم که به نکتهٔ اصلی مصاحبهٔ آقای خوئینیها بپردازیم.
جناب سید محمد موسوی خوئینیها، مطالب متفاوتی در مورد انقلاب و برخی از شخصیتها گفته است، یکی از آنها در خصوص آقای هاشمی رفسنجانیست، در بین سخنانی که در خصوص او گفته، به نظر میرسد کلیدیترین و مهمترین نکته مصاحبهٔ خوئینیها این است:
«قبل از پیروزی انقلاب، خود انقلاب و نهضت برایش اصل مسلم بود و همه چیز برایش در حاشیه آن تعریف میشد. بعد از پیروزی انقلاب هم به دست آوردن قدرت، یک اصل مسلم در نگاه آقای هاشمی بود. من اینها را از زبان خودش شنیدم که میگویم. میگفت قبلا روحانیون غفلت کردند و با هزاران خوندل کشته دادند بعد که پیروزی میرسید، دیگران میگفتند خیلی خوب، مبارزه کردید دستتان درد نکند، التماس دعا، تشریف ببرید در همان مساجد، هر وقت لازم شد باز هم خدمتتان میآییم. ایشان ایندفعه میخواست این قضیه را محکم بگیرد که از دست نرود. دیگر برایش فرقی نداشت کسی برنجد یا بدش بیاید یا لازم باشد به تخت سینه کسی زده و او را کنار بزند. آقای هاشمی در عمل اینطور بود نه اینکه در نظر اعتقادی به رأی مردم نداشته باشد./سازندگی»
اینکه برخی از گرایشات روحانیت اساساً بدنبال کسب قدرت بوده است، البته از زبان بسیاری به انحاء مختلف گفته و نوشته شده است.
اما اينبار از زبان خود روحانیت بوده است. ولیکن اصل موضوع این است که در حذف «دیگران» هیچ ابایی نداشتهاند! ایشان به روشنی و وضوح قابل توجهی نگاه هاشمی به قدرت را بعد از انقلاب ترسیم میکند. (این درحالیست که اوایل حتی امام خمینی نیز معتقد به کسب قدرت روحانیت را صلاح نمیدانست؛ خود نیز بعد از انقلاب به قم رفته و سکونت کردند) بنا به گفتهٔ خوئینیها، هاشمی معتقد بود روحانیت همواره زحمت کشیده و بعد از هر واقعهای از قدرت کنار زده شده است؛
«ایندفعه میخواست این قضیه را محکم بگیرد که از دست نرود»
نکتهٔ قابل توجه و عنایت این است که او به دستیابی به قدرت روحانیت اعتقاد اساسی داشته است و به نظر میرسد تمامی حوادث بعد از انقلاب را در جهت تحقق این فرض طراحی کرده است! تا به حدی که با اختلافات شدید با روشنفکران و تکنوکراتهای انقلابی و غیر انقلابی از دولت بازرگان تا بنیصدر و سایر احزاب و اشخاص بر این مبنا بوده است که از این نگرانی تاریخی(از دست دادن قدرت از کف روحانیت) پیش گیری و جلو گیری گردد. ودر این راه همه را با انحاء مختلف کنار زدند!
گویا تمامی برنامههای بعد از انقلاب هاشمی در این وادی سیر میکرده است. اساساً تشکیل حزب جمهوری اسلامی که تمامی شورای مؤسس آن روحانیون سیاسی مانند بهشتي و خامنهای و رفسنجانی و باهنر و موسوی اردبیلی بودند، هستهٔ مرکزی این نظریه را تشکیل میدادهاند. تشکیل حزب (جمهوری اسلامی)نیز برای دستیابی به قدرت از جانب روحانیت بود که با توان تشکیلاتی از اینکه قدرت بهدست روشنفکران و تکنوکراتها بیفتد جلوگیری کنند…به تک تک وقایع اگر که توجه شود این نگرانی تاریخی هاشمی را با وقایع اتفاق افتاده در دوران بعد از پیروزی انقلاب میشود بخوبی رصد نمود.
شباهت وقایع با منویات هاشمی و همراهی نیت هاشمی (در آنچه که خوئینیها نقل کرده است: سودای قدرت روحانیت و حذف دیگران) با مسائل پیش آمده برای روشنفکران و تکنوکراتها و سایر طبقات غیر روحانی را هماهنگ میبینیم!.
از ابتدای بعد از انقلاب، نقش روشنفکران و دانشگاهیان در رهبری و ایجاد و نقش اساسی در انقلاب انکار گردید و به انحاء مختلف با غیر روحانیان برخورد دفعی شد تا مبادا اتفاق گذشته مجدداً برگردد و روحانیت از قدرت باز مانده ، سرش بی کلاه بماند!
دولت بازرگان را با تمامی قوا از همه طرف طوری در فشار قرار دادند که روحانیت مسلط شود. لاجرم دولت بازرگان استعفا داد. در انتخابات ریاست جمهوری بنیصدر انتخاب شد و علیرغم نظر روحانیونی که در سودای قدرت مطلق بودند، بنی صدر رأی آورد، اما ناسازگاری حزب جمهوری اسلامی با بنی صدر به حدی رسید که طولی نکشید که روحانیت صاحب سیاست و قدرت او را کنار زد. تا اینکه (آیة الله خامنهای (رهبر کنونی) را حزب جمهوری اسلامی پیشنهاد و کار سازی کرد تا امام خمینی علیرغم اعلام قبلی خود مبنی بر عدم پذیرش مسئولیت ومدیریت روحانیت در کشور، از نظر خود برگردد و آقای خامنهای را به عنوان نامزد ریاست جمهوری قبول کند؛ که امام نیز نظر حزب را پذیرفت و ایشان کاندیدا و بهعنوان اولین رئیس جمهوری تاریخ ایران انتخاب شدند.
با توجه به نکتهمهمی که خوئینیها از هاشمی نقل میکند تمامی این جریانات در این گفتمان هاشمی مبنی بر قدرت یابی و تسلط بر قدرت توسط روحانیت در کشور متمرکز بوده است. حتی تغییرات در قانون اساسی و حذف نخست وزیری، اضافه شدن ولایت «مطلقه فقیه»، تشکیل تشخیص مصلحت و بازیگری در تغییر و تعیین جانشینی امام خمینی و سایر موضوعات دیگر، نقش اصلی و یا تعیین کننده داشته است.
هاشمی در دوران قبل از ۸۴ تمامی هم و غماش بر تسلط روحانیت در قدرت بوده است، و در این مسیر تمامی وقایع و اقداماتی را که تا کنون در کشور رخداده است را اغلب او طراحی و برنامه ریزی نموده است.
این فرض هاشمی که در انقلاب اسلامی ایران نباید قدرت از دست روحانیت خارج و به دست دیگران بیفتد! تا سالیان مدیدی فرض اصلی هاشمی در سیاست کشور بوده است! این دیگران هر که میخواهد باشد!
اما هاشمی روی دیگر و چهره عبوس قدرت را نمی دانست که به احدی رحم نمیکند، (قدرت) بی احساس است و فکر نمیکرد حتی بخود او هم که نقش اصلی در تسلط روحانیت بر قدرت را داشت،رحم نمیکند.
نکتهٔ کلیدی مصاحبهٔ سید محمد موسوی خوئینیها همین فرض اساسی هاشمی از قدرت گرفتن روحانیت است که رد پای تمامی حوادث و رویدادهای کشور را از این فرضیه میشود گرفت…
پ. ن: روشن است که هاشمی رفسنجانی در برههٔ آخر حیات خود در بسیاری از مواضع اولیهٔ خود تجدید نظر کرده و به خطا بودن آن در صحنهٔ عمل سیاسی پی برده بود، و سعی کرد در کنار مردم باشد، ولیکن نقد در سیاست امری اجتناب ناپذیر است وعمل سیاسی مثبت یا منفی برای کشور پی آمد سیاسی مثبت یا منفی را در پی خواهد داشت و دارد؛ دیگران به هر حال در بارهٔ عملکرد سیاسی نظر خواهند داد و قضاوت خواهند نمود.