گورباچف «آخرین رهبر اتحادیه جماهیر شوروی» یکسال قبل پیشبینی کرده بود که «جهان برای جنگی تمام عیار با ایران آماده میشود» و مدتی قبل مقالهای را در نشریه بریتانیایی ایندپندنت به چاپ میرساند که خلاصه آن بدین شرح بود: «آمریکا، خاورمیانه را به سمت یک جنگ تمام عیار پیش میبرد که از آن طریق بتواند کسری تراز بازرگانی و اقتصاد نابسامان خود را ترمیم نماید، زیرا با وجود انباشت سرمایههای مالی کشورهایی چون عربستان، قطر و سایر شیخ نشینهای حاشیه خلیج فارس، دیگر بانکهای اروپایی و آمریکایی قادر به پرداخت سود حاصلهی این سپردهها نیستند و برنامهریزی برای وقوع یک جنگ میتواند از یکسو باعث استهلاک این سپردها گردد و از سوی دیگر با ایجاد گردش پول، از طریق فروش نجومی تسلیحات و همچنین جهش نجومی قیمت نفت تا ۳۰۰ الی ۴۰۰ دلار در هر بشکه! آمریکا را که از تولیدکنندگان عمده نفت است، در موضع برتر قرار داده و هم از رشد اقتصادهای نوظهوری مانند چین، هند و … جلوگیری نماید. با نابودی زیرساختهای خاورمیانه، مجددا چرخه بازگشت سرمایه به این کشور (آمریکا) تضمین میشود.»
حتی در این مقاله «بِر اگزیت» (خروج انگلستان از اتحادیه اروپا) که دارای ذخایر نفتی دریای شمال است را، مصداقی بر آن مدعا کرده بود؛ «استراتژی مهار چند گانه» که ظاهرا درست به نظر میرسید.
اما به نظر میرسد امروزه دیگر نفت متغیر تاثیرگذار در معادلات روابط قدرتها همچون چند دهه قبل نیست. با آغاز اولین بحران نفتی در اوایل دهه ۷۰ میلادی و دومین شوک نفتی (با انقلاب ایران)، رفته رفته از نقش استراتژیک نفت کاسته شد. اما بحران اقتصادی غرب که ناشی از بلوک نقدینگی و سرمایه است، در چند سال اخیر موجب شد تا کشورهای صاحب سرمایه مالی در عرصه روابط بین المللی به بازی گرفته شوند و نقش پر رنگتری در این حوزه ایفا نمایند. بعنوان مثال مصر که در زمانی نه چندان دور کلید ورود به جهان عرب و پدر معنوی اعراب به حساب میآمد، امروزه در زیر سایه عربستان، استحاله شده، و یا قطر که کمتر شهروند اروپایی و آمریکایی نامش را شنیده بود، هم اکنون به دلیل دارا بودن سرمایههای هنگفت مالی، داعیه رهبری اعراب را در سر میپروراند. اما باید خاطرنشان نمود که این نقشها کوتاه مدت و موقتی است. زیرا با ترمیم بحران اقتصادی اروپا، حضور فعال روسیه در منطقه و گرایش کشورهای تاثیرگذار مانند ایران و اخیرا هم ترکیه، به نظر میرسد روابط به گونهای دیگر رقم بخورد.
«ساموئل هانتیگتون» در کتاب برخورد تمدنها اشاره دارد که در هزاره سوم روسیه به تمدنهای شرقی و اسلامی نزدیک خواهد شد و با ائتلاف تمدن کنفسیوسی و بودایی و اسلامی در برابر تمدن غربی- مسیحی قرار خواهد گرفت. استاد «سیدجواد طباطبایی» در کتاب «نظریه تاریخ» عنوان میکند که برای ظهور یک پدیده، ابتدا به یک شرایط «امکان» نیاز است و سپس شرایط امکان بسوی شرایط «وقوع» حرکت میکند که در نهایت منجر به بروز پدیده و یا انقلاب میشود.
در علوم جامعه شناسی نیز آموختهایم که هر پدیده در جامعه دارای دو کارکرد «آشکار» و «پنهان» است و جنگ و انقلاب هم از این موضوع استثنا نیست.
«هانا آرنت» در کتاب «انقلاب» مینویسد: «جنگ برای انقلابیون موهبتی است آسمانی» زیرا به واسطه آن مجوزهای اجتماعی بسیار قدرتمندی در سرکوب احزاب و گروههای بعضا مخالف در درون کشور را بدست می آوردند و از سوی دیگر همگرایی و همشکلی با نظام ارزشی- انقلابی را به اوج میرسانند.
از اینروست که میتوان گفت در صورت بروز جنگ، و یا حتی زمزمههای وقوع آن در کنار مهلک بودن ضربات آن، منفعتهایی نیز برای رژیم جمهوری اسلامی میتوان متصور شد که میتواند مشروعیت سرکوب احزاب مخالف حاکمیت و نیز ایجاد حس همگرائی و اتحاد در جامعه را دنبال کند. و حال با نظر به اشارات فوق، باز میگردیم به پرسش ابتدای مقاله، که آیا اینبار نیز برخلاف سال ۵۹، حوادث ما را بهسوی جنگ خواهد کشاند؟
در پاسخ باید گفت که این جنگ مدتهاست که آغاز شده و تنها تفاوت آن در عیار پایین (غیر مستقیم یا به عبارتی دیگر نیابتی) بودن آن و نیز نحوه رویارویی است که به نظر میرسد دیگر زمان تقابل مستقیم فرا رسیده است.
در پایان نیز سخنی از «تئودور روزولت» شاید حُسن ختامی باشد بر مطالب فوق: «جنگ نسبت به صلح کم هزینهتر و صلح نسبت به جنگ بسیار دشوارتر است.»