✍️حسین ثنایی نژاد
پانزده سال بیشتر نداشتم ولی شور و شوقی که تمام جامعه را فرا گرفته بود مرا در همان نوجوانی چنان به وجد آورده بود که خیال می کردم با فرود پرواز انقلاب همه آرزوهای من اوج خواهند گرفت و بر بام فلک خواهند رقصید و مرا و همه مردم را خوشبخت ترین خواهد ساخت.
ما تلویزیون هم نداشتیم تا مراسم آمدنش را که قرار بود مستقیم پخش شود ببینیم، گوش به رادیو چسبانده بودیم تا توصیف لحظات آمدنش را بشنویم. او آمد و هنوز از هواپیما پایین نیامده بود گزارش مستقیم رادیو و تلویزیون قطع شد و من دیدم مردمی را که تلویزیون خود را شکستند، از فرط عصبانیت قطع برنامه ورود امام شان به میهن! در همان حال و هوای بچگی این عصبیت برایم غیر قابل درک بود.
البته یک حادثه غیر قابل درک دیگری را هم حدود یک ماه قبل دیده بودم. در یک شب سرد صاف مهتابی همه مردم به ماه نگاه می کردند و با اطمینان هر کس به دیگری می گفت که آنجاست، درست روی قرص ماه و بعد صلوات می فرستادند که عکس امام را روی قرص درخشان ماه دیده اند!
شاید اگر همان روز آن امام در کنار بیانیه هایی که هر چند روز و گاه هر روز صادر می کرد، بیانیه ای هم برای این می داد و می گفت که عکسی از او بر روی ماه نیافتاده و آن را خرافه و گزافه مینامید، کار از همان ابتدا بر مسیر خردورزی و خردگرایی بیشتری پیش می رفت.
به هر حال او آمد و ۴۲ سال از روزی گذشت که او با کمک افرادی مثل من که متولد سال ۴۲ بودیم و او سربازان خودش نامیده بودمان، انقلابش را به پیروزی رساند ولی نه رادیو تلویزیونش توانست مردم را آنگونه که او می خواست اسلامی کند و نه آب و برق مجانی شد و نه بسیاری از آرمان های دیگری که ما آن روز خود را در اوج آنها تصور می کردیم رویی نشان دادند!
اکنون خیلی دیر شده است؛ اما همچنان اگر رهبران جامعه اراده ای برای بهبود اوضاع کشوری دارند که ۴۲ سال قبل وعده داده بودند از آن بهشتی خواهند ساخت بر روی زمین، باید به مدار خردورزی برگردند و دست از َگزافه گویی بردارند و منطبق بر واقعیت های جامعه و جهان سیاست شان را تنظیم و اجرا کنند.