بهزاد صبری
چه میشود که انقلاب میشود؟ این دو میشود، به دو فکت جدا از هم مربوط نیستند. انقلاب یک شبه اتفاق نمی افتد. مطالبات روی هم تلنبار شده و انفجارهای گهگاهش، حوادثی را رقم میزند که پس از ایجاد یک سلسله، به انقلاب منتهی میگردد. حادثه، از درون جمجمه افراد آغاز میشود. از فحشها و کینه هایی که شاید حتی جسارت ندارند به زبان راهی شوند. هیچ دیکتاتوری نمیتواند همه فضاها را به زانو درآورد زیرا فضایی درون هر فرد وجود دارد که کاملا مخفی است و دست هیچ دیکتاتوری هم به آن نمیرسد. میتوان با قلدری یا تزویر، مکان را در اختیار گرفت… خیابان را خلوت کرد؛ روزنامه را بست، قلم را شکست و حتی گلوله حواله سینه پرفریاد کرد ؛ اما داخل جمجمه را نمیتوان اسیر و سرکوب نمود. انقلاب در شرایط ذهن ها اتفاق می افتد و این شرایط اجتناب ناپذیر است.
فرض کنید ایران قبل از انقلاب ، سوییس بود، همه رفاه داشتند، همه آزادی داشتند، اما سوال اساسی این است که چرا باید یک سوییس انقلاب کند؟ به هر حال ضعف های بزرگی وجود داشته که جامعه را وادار به انقلاب کرده.
انقلاب خودبخود به وجود نمی آید. انقلاب محصول انباشت کینه ها، آرزوها، نشدن ها، نبایدها و حذفهایی است که از کاسه صبر اجتماع سرریز میشوند(جمجمه های فردی) و دیگر جای یک قطره هم باقی نمی ماند.
هگل زمانی گفته بود:”تنها واقعیت، خوب است”. از این جمله برداشت انقلابی میشد. یعنی آنچه بد است و مطلوب نیست، واقعیت ندارد و دروغی است که باید از بین برود. انقلاب چنین منطقی دارد. اگر انقلاب اتفاق افتاده ، پس به حق بوده است. دلیل انقلاب، خود انقلاب است. انقلاب ، زیر و زبر شدن جامعه است. چرا باید جامعه ای که در رفاه و آزادی بوده ، زیر و زبر شود؟
جامعه ای که دچار آفت فقر و نبود آزادی است، سرانجام دچار انقلاب خواهد شد و این واقعیت دارد. ادامه شرایط بحران برای هیچ جامعه ای برای سالیان سال امکان پذیر نیست و این هم واقعیت دارد. بحران، مطلوب نیست پس دچار انقلاب خواهد شد. وقتی حاکمیت دچار اعتراض و ایستادگی مردم شد، دو راه حل دارد که هر دو برایش بد است. اما از میان بد و بدتر باید یکی را انتخاب کند. انتخاب بد، اصلاحات است. بد به این دلیل که مجبور است در راستای نیازهای جامعه، منابع ثروت را تقسیم کند، آزادی بدهد و جامعه مدنی را به رسمیت بشناسد(بد از دید حاکم و مطلوب از دید جامعه). به این ترتیب هم خودش میتواند حیات داشته باشد، هم اپوزسیون. انتخاب بدتر این است که انتخاب اول را انجام ندهد. به راه خود ادامه بدهد. سرکوب کند، بازداشت کند و بکشد. واضح است که این شرایط بالاخره به انقلاب خواهد انجامید.
حاکمیت نمیتواند ادعا کند که به اصلاحات ارزش میدهد، در تلویزیونش از آن حرف بزند و هرازگاهی افرادی را به عنوان اصلاح طلب به پای برنامه ای بکشاند و حرفهایی گفته شود؛ و از طرف دیگر طیف مربوط به اصلاحات را با انواع محدودیتها اعم از زندان و حصر و اعدام و … سرکوب نماید. در صحنه داوری اجتماعی، همه چیز باید یا رومی روم باشد یا زنگی زنگ. کاسه مردم گنجایش سیاستهای فریب را تا یک مدت محدود خواهد داشت. اصلاحات آلترناتیوی جز انقلاب ندارد. حاکم عاقل، انقلاب را انتخاب نمی کند. اگر انقلاب اتفاق بیافتد، حق بوده چون حاکم ناعاقل باید دفع شود. شرایط ، هیچگاه وضع نامطلوب را تحمل نمیکند. ظهور انقلاب، حق انقلاب است.