✍️محمد سروش محلاتی
اما متفکرانی مانند علامه طباطیایی هم هستند که با عقل و قرآن این روایات را کنار میگذارد و میگوید: اگر بنا شود مردم در برابر حکومتهای استبدادی اعتراض کنند، هزینه سنگینی برای مردم دارد، آیا مردم سکوت کنند تا امنیت جامعه برقرار شود یا اعتراض کنند و هزینه بدهند؟ معمولا امنیت را بر آزادی مقدم میدارند و میگویند که برای تامین امنیت آزادی را محدود کرد. اما خطر استبداد مشخص شده است و استبداد هزینه بیشتری برای جامعه از هزینه این اعتراضات دارد.
اما میبینیم با روشنگری های امثال علامه طباطبایی و شهید مطهری، ریشه های فرهنگی و ذهنیت استبدادزده همچنان در جامعه غالب است و این استبداد به عنوان یک امر و دستور دینی توجیه شده است.
انقلاب اسلامی این را مطرح کرد که باید فرهنگ استبداد را کنار گذاشت و جامعه این را پذیرفت، اما در دهه های اخیر یک شکل و توجیه جدید در فرهنگ ما مطرح شده است.
به عنوان مثال به کتاب “حکیمانهترین حکومت” اشاره میشود که در این کتاب هم نگاه علوی وجود ندارد و برعکس تاکید شده است: انتقاد از حاکمان جائز است اما آنقدر برایش شرط و مقدمه و قید میآید که عملا غیرممکن میشود، هرکسی در هردجایگاهی حق انتقاد از حکومت ندارد و کسی میتواند انتقاد کند که یقین داشته باشد حاکم اسلامی اشتباه میکند، آن هم یقین فلسفی و یقین ریاضی. ” اگر من یقین پیدا کنم ولی فقیه اشتباه کرده است نباید به دستور او عمل کنم، اما فرض اینکه کسی به این یقین برسد باید در حد و اندازه ولی فقیه باشد و دیگران براحتی نمیتوانند بفهمند که ولی فقیه اشتباه کرده است یا نه”
این یعنی هیچ کس در آن جایگاه نیست، چون فرض بر این است که بالاترین فرد جامعه به عنوان ولی فقیه انتخاب شده و عملا هیچ کس در حد او نیست.
البته یک قید دیگر هم اضافه میشود که اگر کسی میخواهد از ولی فقیه انتقاد کند باید قداست ولی فقیه را در نظر گرفت و رعایت کمال احترام و ادب در برابر او ضروری است و حفظ شانش بر همه واجب است وانتقاد به گونهای مطرح شود که هیچ خدشهای به قداست و جلالت جایگاه او وارد نشود.
این را بگذارید در کنار سخنان امیرمومنان که هیچ قداستی برای خود قائل نمیشود و میگوید همه آحاد جامعه از من انتقاد کنند و میفرماید: من خود را در جایگاهی نمیبینم که خطا نکنم، مگر آن که خدا لطف کند.
امیرمومنان به مالک اشتر میفرماید: حاکم هم یک انسان است مثل همه انسانهای دیگر اما ما میگوییم که ولی فقیه قداست و جلالت دارد.
قید دیگری هم میزنند که انتقاد از رهبر باید بگونهای باشد که دشمن سوء استفاده نکنند، اینهم که قابل تضمین نیست که دشمن سوءاستفاده نکند پس نباید اصولا انتقاد کرد. آیا به امیرمومنان اعتراض نکردند؟ حتی خوارج به او نسبت کفر هم ندادند؟ آیا معاویه به عنوان دشمن سوءاستفاده نمیکرد؟ چرا حضرت با انتقاد واعتراض زبانی خوارج برخورد نکرد و جلوی اعتراضشان را نگرفت؟