✍️ حبیب رمضانخانی
جلوتر از من در صف ایستاده است، ماسک زیر چانه و می گوید برای خرید روغن آمده، ولی نبود. خریدش را از سبد خالی و کارت خود رو کشید، سرش را تکان داد و با لبخندی تلخ، پلاستیک محتویات خرید را به نشانه کم بودن خرید، بالا و پایین کرد و گفت، شد صد و پنجاه تومن! فروشنده کارت بانکی را پس داده و گفت شماره تماس رو لطف می کنید، برای قرعه کشی میخواهم. در حالی که روی خود رو به سمت خروجی گرفته بود، گفت ما اگر از این شانس ها داشتیم، تو این خراب شده به دنیا نمی آمدیم! راهش را گرفت و شماره نداده سوار بر پراید داغان خود شد و رفت…
اتفاق بالا مربوط به خرید من در یک فروشگاه زنجیره ای بود که به خاطر جمله آخر آن سخت فکرم را مشغول کرد. چرا به این شرایط و وضعیت دچار شدیم که اینگونه ناامیدانه می اندیشیم و با این ادبیات صحبت می کنیم؟
چه کرده ایم با مردمی که در طول تاریخ انواع مشکلات و یورش دشمنان را به جان خریده٫ دم نزده و پای وطن و هویت ایرانی ایستادند؟
این مکالمه می توانست یک گفتگوی پیش پا افتاده و از روی هیجانات فرد باشد، ولی وقتی در تمام ابعاد جامعه این یاس و ناامیدی را می بینیم و در عمل برای رفتن از وطن در یک نظر سنجی ۷۰درصد اعلام آمادگی می کنیم، آنوقت بیشتر در آن دقیق می شویم و سری به تاسف تکان می دهیم! به راستی چه شد آن آرمان ها و رفاه و سعادتی که به مردم وعده دادیم و گفتیم به کمتر از این ها دلخوش نباشیم؟
شرایط بد حکمرانی و سال ها مدیریت غلط در کنار تحریم و محدودیت، آینده تیره ای را در مقابل چشمان مردم قرار داده است. در این تنگنا ارتقا و شکوفا کردن استعدادها و رسیدن به علایق، نه بر پایه استعداد و اراده، بلکه با کارت تعهد و ارادت سالاری انجام می شود.
در این مسیر نخبگان و استعدادها، چون کاوه مدنی نادیده گرفته شده و جایگزین آن فروغی هایی می شوند که با کارت اقازادگی و وابستگی بر صدر می نشینند. افراد بی استعدادی که مبنای عملکرد زیر مجموعه خود را در وفاداری از طریق در مدار بودن و خارج از مدار شدن تقسیم کرده و نظر و خواست مردم را به هیچ می انگارند.
در این شرایط، وقتی اندک فرصت های شغلی نه بر پایه تخصص، بلکه تعهد از کف اکثریت بیرون می شود، مردم و جوانان از این رقابت نابرابر، دلسرد می شوند. سهمی و عرصه ای برای شکوفایی استعدادها و برآورده شدن علایقشان نمی بینند. در نتیجه با جلای وطن و دور شدن از خانواده، سختی ها و انواع مشکلات را به جان می خرند، تا شاید جایی آن ها دیده شوند و قدر دانسته شوند.
قدر دیدن و بهره گرفتن از تخصص و استعداد جوانان، بی شک انتظار نابجایی نیست که به لطف مدیران و مسئولان ما در مهاجرت و خارج از وطن یافت می شود. در نتیجه سیل نخبگان و جوانانی که هر ساله با رفتن خود، میلیاردها دلار هزینه و خسارت متوجه کشور ما کرده و همان اندازه اعتبار برای کشورهای مقصد خلق می کنند. جوانانی که طبق آمار گاهی میانگین تحصیلات آن ها بالاتر از میانگین تحصیلات کشور مقصد است. نخبگان و جوانانی که در خارج از کشور در زمینه های علمی می درخشند. ورزشکارانی که زیر پرچم دیگر کشورها بر سکو می روند و با بغض پرچم کشور دیگری را بر دوش می کشند. و ما مردمی مانده در وطن که در نبودشان می سوزیم و طبق عادت این سالهایمان افسوس می خوریم.
آری، سال ها ندا دادند که شما را به قله پیشرفت و عزت می رسانیم. حال مردم بعد از اینهمه وعده و شعار، قید قله را زده، به دامنه راضی هستند تا بیشتر از این به قعر دره نروند. اگر امروز شرایط به گونه ای شده که خارج از این ملک، زیستن و انگیزه برای رفتن وافر هست، از برکت چهار دهه مدیریت و کشورداری مشعشع حاصل شده است! مدیریتی که با کشتن انگیزه در داخل، مردم را به ترک وطن پی تکه نانی و جرعه ای آزادی وادار می کنند.