برای یک ایرانی هیچ چیز مهمتر از ایران نیست و نباید باشد. هر ایده و کنشی باید مفهومی به نام ایران و واقعیتی روی زمین به شکل گربه و به مساحت 1648195 کیلومتر مربع را مبنا قرار دهد.
هر نقطه شروع و تمام شدنی باید ایران باشد. خدمت و خیانت باید با شاخصی به نام ایران سنجیده شود. هر نشست و برخواستی، هر انعقاد پیمانی و هر فسخ قراردادی، هر همکاری و عدم همکاری و هر دوستی و دشمنیای میباید بر اساس منافع و مصالح قطعی ایران باشد؛ همان ایرانی که به شکل گربه است و از کودکی در کتابهای دبستان عکس آن را به ذهن سپرده و در قلب جا داده و به احترام سرود ملیاش به پا خواستهایم. همان ایرانی که تیمهای ملیاش را در مسابقات جهانی ستوده و تپش قلب و ضربان نبضمان را به افت و خیز آنها پیوند زده و پای تلویزیون بالا و پایین پریده و خوشحال و بدحال شدهایم. همان ایرانی که جوانانش برای دیدن مسابقات تیم فوتبالش در جام جهانی از روزها قبل قرار و مدار گذاشته و تخمه و بساط تدارک کرده تا با هم به تماشای فوتبال و هنرنماییهای قهرمانانش بنشینند.
آنچه این همه را گرد هم میآورد و افسون میکند و در لحظه غرق و رها و شناور میکند و به زمین میخکوب میکند تا در اثر این چسبندگی به زمین بتوانند به هوا بپرند در آنجا همدیگر را در آغوش کشند و به همدیگر تبریک گفته یا دلداری دهند، آنچه که به مانند نخ تسبیحی محکم و پاره نشدنی میتواند این همه کثرت و تنوع و رنگ و قوم و زبان و آرمان و طبقه را به هم چفت کند و هم چون لولایی روان آنها را در کنار هم نشاند، مگر غیر از ایران است؟
این تصویر، همانی که نام و شکلاش را و مشخصاتش را بلد بودیم و هر کداممان در گوشهای از آن چشم گشودیم و بالیدیم، اکنون با همه وسعت و بزرگیاش در میانهی یک معرکهی تاریخی است. بزرگی و قدرتاش را رقبای تاریخیاش در مقیاسِ جغرافیا برنمیتابند و قدر و اهمیتاش را حاکمان درک نمیکنند. در این میان اما، مردم میان دو لبهی این قیچی که هر دم در حال نزدیک شدن به هم هستند، قرار گرفتهاند.
چاره چیست؟ فکر کردن به ایران و مصالح آن و امید چاره و بهبود را از هیچ جا و هیچ کس غیر از خود نخواستن، همان چارهای است که از به هم رسیدن دو لبه قیچی جلوگیری خواهد کرد، همان گونه که تا کنون کرده است.
ایرانیت و درک درست از آن، سایه شوم و هولناکی را که مدتهاست بر سر ایران در حال جولان دادن است دور خواهد کرد. این درک و تحلیل، به معنای فرونهادن نقد و اعتراض از سوی مردم نیست. این شرایط بحرانی مجوز بستن گوش از طرف حاکمیت برای نشنیدن نیست. این وضعیت جواز بیاعتنایی به مردم و مطالبات آنها، به امید فردایی که فقط ورد زبان است نیست.
این شرایط بهانهای نیست که بنا به آن حاکمیت، از ترس مردم یا بیاعتنا به آنان در خود فرو رفته و حلقهی خودیها را تنگتر کند و بر آنان سخت گیرد. برعکس، این وضعیت بهترین شرایط ممکن برای گشودگی درهای گفتگو و درز گرفتن مجاری اختلافآفرین است.
حاکمیت در بالاترین سطوح و مردم در سطوح نخبگی و نیز عمومی لازم است با دریافت این شرایط، با وانهادن اسباب شکاف و اختلاف، با همگرا شدن به خاطر حرکت به سوی منافع ملی، آن هم با خوانشی بینالاذهانی و مورد اجماع مردم و حاکمیت، بقا و عزت و اقتدار ملی را تضمین کنند، چرا ک تداوم آن جداً در معرض مخاطرات فراوان است.
این مهم زمانی صورت عینی به خود خواهد گرفت که حاکمیت، بداند و متوجه باشد که معدل فهم و درک و دانایی عمومی مردم که در لایههای فرهنگی و طبقات اجتماعی و اقتصادی منتشر بوده و جریان دارد، به مراتب از فاهمه دیوانسالاری و مناسبات ناشفاف و ناسالم مسلط بر منابع قدرت، عمیقتر و قابل اتکاتر است.
بر مبنای این تصویر و تحلیل مبتنی بر آن است که ما نیازمند یک همگرایی ملی و تاریخی هستیم. این همگرایی دو سو دارد، مردم و حاکمیت. مردم نیز در درون خود نیازمند این همگرایی هستند. مردمی که در درون خود و مناسبات فیمابینشان، نتوانند یا نخواهند که کنار هم قرار گرفته و به اتحاد و اتفاق استراتژیک رسیده و با قرار گرفتن بر سکوی چنین اتحادی با حاکمیت گفتگو و رابطه داشته باشند، قطعا جز زیان نصیبی نخواهند برد. همچین است داستان و تکلیف حاکمیت. حاکمیتی که پشتگرم به مردم نباشد و در داخل خود مسئله و اختلاف و شکاف داشته باشد، بی هیچ برو برگردی نخواهد توانست از منافع ملی و مصالح عمومی دفاع کرده و از موضع قدرت با بیگانگان مواجه شود.
فراسوی سیاست