- ایرج شهبازی / منبع: کانال تلگرامی تحلیل اجتماعی
یکی از ویژگیهای جوامع سنتی بتسازی است. در این جوامع استادان و انسانهای بزرگ به سرعت به موجوداتی کامل و آرمانی تبدیل میشوند که نه نقد آنها ممکن است، نه نادیده گرفتنشان و نه عبور کردن از آنها. در چنین جوامعی هر استاد بزرگی، در هر یک از شاخههای علم و هنر، میتواند ناخواسته چندین نسل را تباه کند؛ به این معنا که باعث میشود نسلهای بعدی کارشان تبدیل شود به تعریف و تمجید از او، حاشیه و شرح نوشتن بر آثار او و تقلید کردن از او. به این ترتیب افراد در انسانهای بزرگ متوقف میشوند و به جای این که خود قهرمان زندگی خویش باشند، آنها را قهرمانان زندگی خود میدانند.
کافی است به تاریخ ایران زمین نگاهی بیندازیم و ببینیم مردم با استادان و بزرگان خود چگونه برخورد کردهاند. در زمینۀ فلسفه قرنهاست که عموم فیلسوفان فرهنگ ما مقلد ابن سینا و فارابی و شیخ اشراق و ملاصدرا هستند، عموم شاعران یا مقلدان فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا هستند یا پیروان نیما و اخوان و فروغ و شاملو و سپهری، عموم خوشنویسان کارشان تقلید از میرعماد و کلهر و درویش و میرزا غلامرضاست و در دیگر زمینهها، مانند عرفان و فقه و سیاست نیز قضیه به همین منوال بوده و هست. در جوامع سنتی، افراد وقتی به دانهدرشتهای فرهنگ خود میرسند، خودبهخود ذهنشان قفل میکند، خلاقیتشان خاموش میشود، رشدِ شخصیشان به محاق میرود و کارشان میشود شورمندانه ستایش کردن از آن بزرگان. بیگمان بزرگانی که تنها به کارِ هویتسازی و تفاخر میآیند، به موانعی بزرگ بر سر راه رشد و پیشرفت جامعه تبدیل میشوند.
در غرب نیز اوضاع چنین بود و فیالمثل فلسفۀ غرب در طول بیش از هزار سال چیزی نبود جز حاشیهنویسی و شرحنویسی بر ارسطو، و کمتر با فیلسوفی خلاق و صاحبسبک روبهرو بودیم. اما در دوران جدید چنین نیست و استاد هر قدر بزرگ و نابغه باشد، نسل بعدی او را به چالش میکشند و از او عبور میکنند؛ زیراکه تعهد آنها تنها به حقیقت است، نه به افراد. به همین سبب است که در غرب عمرِ عموم مکاتب هنری و علمی و فلسفی و ادبی از بیست سال درنمیگذرد و هر نسلی مکتب ویژۀ خود را دارد. بیگمان اگر بزرگانی از نوع نیوتن و انیشتن و داروین و فروید و دکارت و کانت و هگل و ویتکنشتاین و هایدگر و راسل و امرسون و ویکتور هوگو و داستایوفسکی و تلستوی و نظایر آنها در ایران ما بودند، هر یک از آنها میتوانست چند نسل را در خود متوقف کند.
اما در جوامع سنتی، تعهد انسانها نه به حقیقت و رسالتِ شخصی خودشان، بلکه به افراد بزرگ است. در این جوامع حقیقت به آسانی در پای افرادی که به بت تبدیل شدهاند، قربانی میشود. ما ایرانیان هنوز در همین حال و هوا تنفس میکنیم؛ برای نمونه در روزگار ما عموم کسانی که در زمینۀ موسیقی سنتی کار میکنند، در استاد شجریان متوقف شدهاند، غالب خوشنویسان از استاد امیرخانی تقلید میکنند و بسیاری از اهالی ادبیات مقلد استاد شفیعی کدکنی هستند و هرگونه خروج از مشی آن بزرگان، یا هر نوع انتقاد از آنان را کفر به شمار میآورند.
ما باید بیاموزیم که احترام گذاشتن به استادان به هیچ روی به معنای متوقف شدن در آنها و پرستیدنشان نیست. باید یاد بگیریم که میتوانیم به بزرگان کشورمان احترام بگذاریم، اما آنها را نقد کنیم و از تبدیل کردن آنها به بت بپرهیزیم. باید بدانیم که تعهد ما تنها به حقیقت است، نه به افراد. زمان آن رسیده است که ما بپذیریم تنها قهرمان زندگیِ ما خودمان هستیم؛ بنابراین به هیچ روی نباید به نام عشق و احترام به بزرگان و استادانمان، سهم خود از زندگی را نادیده بگیریم.