نگام ، سیاسی _اینکه سعی نمائیم دولت فرضی آقای رئیسی را در آیندهی پس از انتخابات تجسم کنیم! وضعیت اقتصادی معیشتیاش، سیاست خارجیاش، آزادیهای سیاسی و اجتماعیاش و تولیدات فرهنگی و هنریاش را به تخیل در آوریم! سخنرانیاش را در نشست خبری بعد انتخابات و یا در جمع عمومی سازمان ملل از ذهنمان عبور دهیم! احساس دردناکی و استیصالآوری که از این تخیل به ما دست میدهد، در عالم واقع هم چندان دور از تصور نیست! اصلا باورم نمیشود اگر کسی بگوید ممانعت از چنین فاجعهای ارزش رأی دادن را ندارد!!…
سید ضیا نبوی ، کلمه :درصد قابل توجهی از مردم این کشور قصد شرکت در انتخابات را ندارند و رغبتی به رأی دادن نشان نمیدهند. این البته مسئلهی جدیدی نیست و تقریبا در همهی انتخاباتها اوضاع کم و بیش به همین منوال بوده است. در مورد این افراد با قطعیت تمام میتوان ادعا کرد جزو هواداران ایدئولوژیک و اعتقادی نظام نیستند مسامحتاً میشود اظهار نمود که از جرگهی ناراضیان و یا معترضان وضع موجود به حساب میآیند.
همهی ما در میان دوستان و اطرافیان خود کسانی از این دست را میشناسیم و یا با آنها برخورد داشته ایم. خیلی از اوقات این افراد را انسانهایی اصولی و شرافتمند دیدهایم که هرگز قدمی برخلاف حقوق دیگران برنداشتهاند و اطرافیانشان نیز به سلامت نفس و درستی کردارشان گواهی میدهند. البته اینکه چرا این افراد حاضر نیستند در انتخابات شرکت کنند میتواند دلایل متفاوت و متکثری داشته باشد. برخی از آنها از اساس به نظام حاکم و عملکردش بیاعتماد و بدبینند و برخی از مکانیزم انتخابات و اصلاحات متناظر با آن ناامید شدهاند. بعضی از زخمخوردگان دههی شصت و یا حوادث هشتاد و هشتند و بعضی بر اثر دشواریهای معیشت و زیست اقتصادی به چنین نتیجهای رسیدهاند.
به هر روی دلایل پرهیز آنها هرچقدر هم که متنوع باشد باز در یک نقطه احتمالا مشابه و مشترکند و آن اینکه احساس خوبی نسبت به فعل رأی دادن ندارند. بسیاری از آنها حتی در عمل رأی دادن نوعی آلودگی و همدستی با وضعیت موجود را احساس میکنند و میپندارند که با این کار به مشروعیت سیستم و ساز و کاری میافزایند که ناکارآمدیها و کاستیهایش را با پوست و گوشت لمس کردهاند و یا آثار زخمها و جراحتهایش را همچنان به همراه می کشند.
آنها میخواهند حداقل این امتیاز خود را حفظ کنند که آلوده به شر زمانهشان نشدهاند و قدمی در راه تثبیت آن برنداشته اند. شخصا به هیچ عنوان این حق را برای خود قائل نیستم که از آنان بخواهم در مورد احساس خود نسبت به وضع موجود تجدید نظر کنند و میتوانم حدس بزنم که بسیاری از آنها در حال دست و پنجه نرم کردن با دشواریها و مشقتهایی هستند که مرا هیچ راهی به فهم آنها نیست اما امیدوارم که دست کم در پایان این مطلب نشان داده باشم، که میان فهم و احساس این عزیزان نسبت به وضع موجود و رفتاری که در قبال انتخابات پیش گرفتهاند، آنقدرها هم که فکر میکنند رابطهی قطعی و ضروری وجود ندارد و چه بسا تناقض و تباینی هم این میان در کار باشد. حقیقت این است که ما شهروندان ایران چه خوشمان بیاید و چه بدآیندمان باشد در کشوری زندگی میکنیم که حکومتی در آن مستقر است و قوانینی در آن جاری و ساری است.
حکومتی که نه حقیقتاً دموکراتیک است و نه انصافاً دیکتاتوری و قوانینی که نه میتوان کاملا موجه و بخردانهاش خواند و نه میشود که یکسر بیپایه و دلبخواهانهاش دانست. در این ساختار قدرت برخی مسئولیتها و ردهها متاسفانه غیر منتخب و انتسابیاند و ما چارهای جز پذیرش آنها نداشتهایم و بعضی هم خوشبختانه انتخابی میباشند و میتوانیم با حدی از آزادی و اختیار در تعیینشان اثر بگذاریم. قصد زیادهگوئی ندارم و نمیخواهم که در مورد کیفیت این شرایط قضاوتی ارائه دهم اما حداقل در یک نکته میخواهم توافق مخاطب را جلب کنم و آن اینکه این شرایطی است که به هر حال وجود دارد و به عبارتی جزو ورودیها و دادههای مسئلهی ماست . یعنی اگر ما دوستش نداشته باشیم و انکارش کنیم، باز هم چیزی در عالم واقع تغییر نمیکند و تبعاتش ما را درگیر خواهد کرد.
البته قبول دارم که کنار آمدن با برخی اقتضائات این وضعیت حقیقتاً دردناک و رنجآور است، مثل پذیرفتن احکام ناعادلانهی قضائی، قانون حجاب اجباری، نظارت استصوابی شورای نگهبان، ممیزی کتب و نشریات، منع تبلیغ ادیان و باورهای متفاوت و بسیاری امور از این دست که انسانهای شریف و آزادیخواه را میآزارد اما علیرغم همهی این احوال باز هم اگر صادقانه بنگریم میبینیم که همهی ما کم و بیش با این وضعیت سازگار شدهایم و یا حداقل اینکه با زیست اجتماعی و تعامل هر روزهمان با نهادهای اداری و حکومتی آنها را به رسمیت شناختهایم. حتی همراهی با این وضعیت گاه چنان برایمان عادی شده است که قوانین آمرانه و ناعادلانه را به بداهت نفس کشیدن رعایت میکنیم و در این همسازی هیچ تشویشی به خاطرمان راه نمیدهیم. تا اینجای کار البته هیچ چیز عجیبی وجود ندارد. به هر حال اینها قوانین موضوعه و نهادهای مستقر کشورند و اگرچه برآمده از سویههای غیردموکراتیک قانون اساسی میباشند اما نمیبایست انتظار داشت که همگان به اصلاح و تغییر آن بیاندیشند.
آنچه که در این بین اما مایه شگفتی و حیرت است آن شرمی است که بعضی از ما نسبت به حضور در انتخابات و استفاده از ظرفیتهای دموکراتیک قانون اساسی داریم! انصافا تناقض غریبی است!! البته احتمالا قسمت عظیمی از این احساس به تبلیغات ایدئولوژیک موافقین و مخالفین حاکمیت بر میگردد که برخی رأی دادن را میثاق مجدد با نظام و ارزشهای والای انقلاب و رهبری می دانند و برخی دیگر آن را مشروعیت بخشیدن به یک حکومت فاسد ظالم دیکتاتورمآب معنا میکنند.
شخصاً اما ضروری میدانم که به یک چنین تفاسیر ایدئولوژیکی بیتوجه بمانیم و فکر میکنم که وفاداری به روشنبینی و شفافاندیشی در این مورد ما را به تصویر و تصمیمی رهنمون میسازد که جای هیچ تشکیک و تردیدی در آن وجود ندارد. اینکه میبینیم انتخابات پیش رو یک فرصت نصف و نیمه اما موثر برای مداخله ی دموکراتیک در سرنوشت خودمان است. نوعی تلاش برای برگزیدن شخص اول اجرایی کشور از میان افرادی که اگرچه به شیوهای غیررقابتی غربال شدهاند اما انصافاً تفاوتهای معناداری با هم دارند.
تفاوتی که شاید فاصلهی مطلق میان یک شخصیت دموکرات آزادیخواه با یک دیکتاتور تمامیتخواه را به ذهن متبادر نسازد اما تجربه نشان داده است که بیتوجهی به این تمایزات نیز هزینههای بسیاری برای کشور در بر خواهد داشت. میدانم که بسیاری از ناراضیان، یک چنین شیوهای از انتخابگری را دوست ندارند و از ما میپرسند که تا کی میخواهیم در این چرخهی معیوب سرگردان بمانیم، اینکه چرا نمیخواهیم به چارهای اساسی بیاندیشیم و برای برون رفت از این شرایط اقدامی بکنیم.
در برابر یک چنین پرسشی علیرغم همهی مخالفتهای نظری و ملاحظات سیاسیام تسلیم میشوم و از در همراهی در میآیم اما سوال من از آن عزیزان این است که به راستی برای اندیشیدن به یک چنین چارهی اساسی و عملیاتی کردن آن آیا بهتر نیست دولتی معتدل و متمایل به اصلاح طلبی داشته باشیم تا دولتی افراطی و متمایل به پوپولیسم؟ آیا منطقی نیست که بپذیریم چنین چاره جستنی در ساحت اجتماع نیاز به حداقلی از آزادی، رفاه و امنیت دارد؟ آیا در غیاب آزادیهای اساسی و با وجود دشواریها و تنگناهای اقتصادی و تنشها و بحرانهای امنیتی و بینالمللی هیچ مجالی برای اندیشیدن به راهکارهای برونرفت از این شرایط باقی میماند؟ نمیدانم… شاید که نمیتوانم تمامی ترس و تشویشی که از بیرغبتی و بیاشتیاقیمان در برخورد با انتخابات و نتایج فاجعه بار آن احساس میکنم را انتقال دهم. اصلا شاید استدلالورزی در این میان وسیلهی مناسبی نباشد و به کار گرفتن تخیل در این مورد بیشتر به کارمان بیاید.
اینکه سعی نمائیم دولت فرضی آقای رئیسی را در آیندهی پس از انتخابات تجسم کنیم! وضعیت اقتصادی معیشتیاش، سیاست خارجیاش، آزادیهای سیاسی و اجتماعیاش و تولیدات فرهنگی و هنریاش را به تخیل در آوریم! سخنرانیاش را در نشست خبری بعد انتخابات و یا در جمع عمومی سازمان ملل از ذهنمان عبور دهیم! احساس دردناکی و استیصالآوری که از این تخیل به ما دست میدهد، در عالم واقع هم چندان دور از تصور نیست! اصلا باورم نمیشود اگر کسی بگوید ممانعت از چنین فاجعهای ارزش رأی دادن را ندارد!!