✍️مجید شیعه علی
آغاز به کار اصلاحطلبی پس از انقلاب اسلامی به عنوان یک جریان سیاسی موثر، دوم خرداد بود چرا که اگر چه جریان هایی با گرایشهای ملی و اسلامی، پیش از این به ضرورت مبارزه مسالمت آمیز و تدریجی برای گذار به دموکراسی پی برده بودند ولی این احزاب و گروه ها به دلایل گوناگون از بسیج بخش قابل توجهی از جامعه برای دنبال نمودن اهداف خویش ناتوان بودند.
مشکل اصلاحطلبی آنجا آغاز شد که مجموع حامیان دولت اصلاحات که الزاماً اصلاحطلب نبودند، جبهه اصلاحات نامیده شدند. به واقع حمایت از دولت اصلاحات توسط ائتلافی از نیروهای تغییرخواه انجام شد. تغییرخواهی نسبت به یک نظام سیاسی را میتوان در سه سطح متمایز نمود. نخست تفکری که خواهان تغییر کلی حاکمیت و نظام حاکم بر کشور شده محدودیتی برای استفاده از خشونت قائل نیست و پروژه براندازی را دنبال مینماید. دومین تفکر خواهان تغییر ساختارهای سیاسی موجود شده اما این هدف را با استفاده از ابزارهای قانونی و مسالمت آمیز دنبال میکند و سوم خواهان تغییر در سطح سیاستهای جریان محافظهکار شده و در نهایت به تغییر خط مشی و سیاستهای جاری قناعت میکند.
پر واضح است که اگر درون یک حکومت غیردموکراتیک در تناسب با هدف “گذار به دموکراسی” این سه دسته عمده را بخواهیم نام گذاری و هدف سنجی کنیم. گروه نخست براندازان هستند که نتیجه منطقی کنش ایشان در شرایط موجود جامعه ایران نه گذار به دموکراسی بلکه فروپاشی یا در بهترین حالت بازتولید استبداد خواهد بود. جریان دوم اصلاحطلبان هستند که هدف ایشان گذار به دموکراسی است و برای تحقق این هدف از ابزارهای مسالمت آمیز و تدریجی استفاده میکنند. جریان سوم را میتوان “بهبودگرایی” نامید. این جریان به دنبال گذار به دموکراسی نیست بلکه خود را در درون حاکمیت غیردموکراتیک تعریف کرده و تنها به ضرورت گشایش فضای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی در جهت حفظ حاکمیت موجود پی برده است و به همین جهت خواهان تعدیل سیاستهای خارجی و اقتصادی متناسب با این اهداف است.
کسانی که از بر روی کارآمدن دولت اصلاحات حمایت کردند و اصلاحطلبان نامیده شدند از مجموع دو جریان بهبودگرا و اصلاحطلب تشکیل شدند و به همین سبب تا امروز هم این کژتابی که اصلاحطلبی چیست ادامه داشته و با حمایت از دولت اعتدالی موجود توسط ائتلاف ایشان بر این کژتابی افزوده شده است. امروز اصلاحطلبان امکان حضور در قدرت را نداشته و حتی برای حضور رسانهای با مشکل مواجه هستند. همین امر موجب شده تا در عمل بهبودگرایان هم نمایندگی رسانهای این ائتلاف را برعهده داشته و هم عمومیت مردم صرفاً شاهد عملکرد بهبودگرایان در حاکمیت به عنوان نماینده جریان باشند. که این مسائل باعث ضربه خوردن سرمایه نمادین جریان اصلاحات شده است. تخریب سرمایه نمادین اصلاحات موجبات ریزش چشمگیر پایگاه اجتماعی ایشان را فراهم آورده است. با توجه به اینکه تنها ابزار اصلاحات برای دنبال نمودن اهدافش تقویت همین پایگاه اجتماعی است. طبیعی است که این اندیشه پدید آید که حضور سیاسی بهبودگرایان مانع اصلی تحقق هدف اصلاحات شده و پروژه گذار به دموکراسی را متوقف نموده است.
اما این سوال که تقویت بهبودخواهی برای گذار به دموکراسی یک سد است یا به وقوع آن کمک میکند سوال اصلی است. برای پرداختن به این سوال باید بیندیشیم که مسیر گذار به دموکراسی چگونه میگذرد. نظریاتی که در خصوص گذار به دموکراسی وجود دارد را میتوان به دو دسته کلی تقسیم نمود نظریاتی که به بررسی شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مناسب برای گذار میپردازند و دسته دوم نظریاتی که به بررسی چگونگی عملکردهای کنشگران سیاسی پرداخته و تاثیر عملکرد ایشان را بر تحقق گذار به دموکراسی میسنجد.
در دیدگاه اول به طور کلی بیان میشود که مدرن سازی کشور شرایط را برای گذار فراهم میکند این مدرن سازی در برخی نظریات با توجه به رشد صنعتی و اقتصادی به آن پرداخته شده و در برخی دیگر این دیدگاه رایج است که رشد اقتصادی به تنهایی کافی نبوده و در واقع این صنعتی شدن جامعه، باید باعث تقویت طبقه متوسط جدید گردیده و همچنین در ادامه با افزایش رفاه نسبی، گسترش آموزش و فرهنگ مناسب، شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برای گذار به دموکراسی فراهم گردد. و باز در برخی از دیگر نظریات، این فرهنگ سیاسی مناسب است که خود سرسلسله تغییرات دیگری میشود که منجر به گذار به دموکراسی خواهد شد. بنابر این دست نظریات به نظر میرسد نه تنها تقویت بهبودخواهی حکومتی باعث تقویت مدرانیزاسیون شده و شرایط را برای گذار به دموکراسی فراهم میکند بلکه گویی این جریان مهمترین عامل گذار محسوب میگردد.
اما اگر از نظرگاه نظریات عاملیتمحور به چگونگی تحقق گذار به دموکراسی نگاهی بیندازیم در مرحله بندیهای معمول در این نظریات، مرحله نخست را میتوان “آزادسازی سیاسی” دانست. این مرحله که با تفوق نسبی بهبودگرایان بر محافظهکاران در درون حاکمیت آغاز شده شرایط اجرای پروژه بهبودگرایی را فراهم مینماید. پروژه بهبودگرایی همان بهبود نسبی شرایط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. تحقق این پروژه در عمل با توجه به ایجاد فضای باز سیاسی، شرایط را برای انسجام و گسترش تشکیلاتی اصلاحطلبان و اندیشه اصلاحطلبی در درون جامعه فراهم میآورد.
فربه و منسجم شدن اصلاحطلبان موجب این میشود که حاکمیت توان انکار این بخش از جامعه را از دست داده آنها را به رسمیت شناخته و در نتیجه شرایط برای گذار به دموکراسی مهیا گردد. علاوه بر اینها حضور موثر جریان بهبودگرا در حاکمیت، قوه سرکوب و فضای امنیتی را ضعیفتر کرده باعث شکاف جدی در طبقه حاکمه گردیده و امکان فرهنگ سازی متناسب با اندیشه دموکراسی را فراهم میآورد که اینها همه شرایط را برای اقدامات بعدی در جهت گذار به دموکراسی تسهیل مینماید. در نظریات عاملیت محور گذار تاکید شده است که مرحله “آزاد سازی” به طور کامل قابل بازگشت بوده و ممکن است محافظهکاران دست به اقداماتی برای بازگشت از این مرحله بزنند.
با این اوصاف در ابتدا به نظر میرسد که تقویت حضور بهبودگرایان در حاکمیت به تحقق شرایط گذار به دموکراسی کمک مینماید اما همانطور که ذکر شد این ائتلاف سیاسی موجود بین اصلاحطلبان و بهبودگرایان تحت عنوان اصلاحطلبی، باعث توقف عملکرد اصلاحطلبان حقیقی گردیده است چرا که پایگاه اجتماعی اصلاحات نه تنها چنان که رفت دچار ریزش گردیده بلکه از سوی دیگر، با توجه به این عملکرد بهبودگرایان پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان به تبع پروژه اصلاحطلبی که آگاهسازی عمومی، گسترش تشکیلاتی، انسجام دموکراسیخواهان و فشار جنبشی بر حاکمیت است را به فراموشی سپرده و صرفاَ در انتظار تحقق مطالبات توسط بهبودگرایان در قدرت است. که در مجموع باعث رکود سیاسی در درون جریان اصلاحطلب میگردد.
در نتیجه به نظر میرسد که هرچند حمایت از بهبودگرایان در قدرت به گذار به دموکراسی یاری میرساند اما ائتلاف نابهنگام این دو جریان باعث ضربه به اصلاحطلبی و در نتیجه ضربه به پروژه دموکراسیسازی گردیده است.