✍️ محمد حیدرزاده
مرگ بهنام محجوبی و هدی صابر از جهاتی شباهتهای بسیاری به یکدیگر دارند . این که یک زندانی در حالی که مدت محکومیت خود را سپری میکند و در نهایت به شکلهای مختلف جان خود را از دست می دهد، چیز تازهای نیست، کافی است کمی سابقه زندانها را در چند سال گذشته مرور کنیم. زندان، قمارِ زندگیِ زندانی است. گویی که زندان دالانی است به سوی مرگ که بر حسب اتفاق، یا قبل از مرگ آزاد میشوی یا تمنای آزادی، در مرگ خفه میشود.
البته که میتوان پرسشهایی از این دست را پیش کشید که حقوق زندانی چرا تعریف یا مراعات نمیشود؟ آیا حق دادرسی عادلانه برقرار شده است؟ و پرسش های دیگری که در سازوکارهای حقوقی و قضایی، خود زندانی میشوند. این پرسشها میتواند مفید باشد اما آنها جایی میتوانند نافذ باشند که حق حیات بشر در آن دائما در ستیز با نیروهایی نباشد که همه چیز مردمان را به گروگان گرفته باشند. مرگ بهنام محجوبی شکلی عریان و بی پرده از خشونتی است که روزانه به سوی مردم روانه میشود. خشونتی دائمی که زیست روزمره مردم را مختل کرده است. خلق انبوهی که نان را نسیه تهیه میکنند. فاجعه، هولناک و ویرانگر است. نان ابتدایی ترین مایحتاج بشر است. بسیار بهنامانی که هر روزه کشته میشوند ولی در خاموشی، در میانه دالان زندگی خاموش خود و نه در دالان زندان. اما چرا مرگ اندوهبار بهنام محجوبی شکلی عریان از خشونتی است که هر روزه بر ما اعمال میشود؟ بهنام را نباید به زندان میبردند ولی بردند، باید مداوایش میکردند ولی نکردند، باید به بیمارستان برده میشد به تیمارستان بردند! تمامی آنچه باید انجام میشد و نشد، حقوقی بدیهی و خدشه ناپذیر! اکنون پرسش بنیادین و اساسی این است: مردم برای چه چیزی حکومت تشکیل میدهند؟
احتمالا دم دست ترین پاسخها صلح، امنیت و آزادی باشد. به عبارتی هر حکومتی باید دست کم هر سه آنها را محقق کند. اما نبود جنگ، صلح نیست، بلکه صرفا فقدان وضعیت جنگی است، امنیت صرفا ممانعت از تروریسم درون مرزهای کشور نیست، و صحبت از آزادی در جایی که به نظر میرسد از وضعیت طبیعی فراتر نرفتهایم، بیهوده است. بنابراین هیئت حاکمه نه تنها وظایف ابتداییاش را بجا نیاورده است بلکه زیست مردمان را نیز به خطر انداخته است.
مردم در وضعیت طبیعی برای زنده ماندن و به حیات خود ادامه دادن، به هر کاری دست میزنند، که این حق طبیعی نه هر انسانی بلکه هر موجودی است که در طبیعت است و کوشش میکند تا خود را حفظ کند. تشکیل جامعه و متعاقبا حکومت، جهت تسهیل وضعیت طبیعی و رشد و ترقی انسان است. اما اینجا و اکنون مشکل مضاعف شده است. انبوه خلق برای زنده ماندن باید با حکومت نیز ستیز کنند. حجم انبوهی از مرزنشینانی که با کولبری و سوختبری معاش خود را تامین میکنند، در هراسی دائمی از تیراندازی ماموران، کوههای صعب العبور و بیابانهای بی انتها را میپیمایند. حاشیه نشینان بی شماری که قربانی توهمات قِسمی حکمرانی نامطلوب شدهاند.
در واقع مرگ فردی با مختصات بهنام محجوبی در زندان سیستمی که این چنین حق حیات مردم را به محاق برده است، ناشی از کوتاهی و اغفال و سهل انگاری نیست، بلکه نتیجه و خروجی ضروری سیستمهایی از این دست است.
بنابراین مرگ بهنام محجوبی توسط کسانی که زیست روزمره مردمانی را با خطر روبهرو کردهاند، تنها عریانی وضعیت است. وضعیتی که به نظر میرسد پایداری ندارد و اساسا نمیتواند هم داشته باشد چرا که هیچگاه مردم به آن اندازه از قدرت خود دست نمیکشند که حیاتشان ساقط شود.