دیروز هر چه چشم انداختم و دنبالت گشتم ندیدمت , نمیدانم چشمهای من کم سو شده یا تو در میان جمعیت گم شده بودی , امروز هم سر قرار همیشگی ندیدمت , نمیدانی چه آتشی در جانم افتاده , مگر میشود نباشی , دوسال هر روز میدیدمت هر روز با هم قدم میزدیم تو از دغدغه هایت میگفتی و من لی لی کنان به تو گوش می دادم امروز که ندیدمت دستانم یخ زد , مگر می شود دوسال دستان کسی را در دست گرفته باشی و حالا با نبودنش دستان و تمام تنت از نبودنش یخ نزند , سراغت را از هر که گرفتم خبری از تو نداشت, با معرفت امروز دلم لک زد برای دوباره شنیدنت برای چشمهایت و برای دستانت . انگار آب شده ای و در زمین فرو شده ای . نمیدانم عادت بود یا خوش خیالی از این که همیشه داشتمت که حتی شماره ات را از تو نپرسیده بودم. شاید اصلا شماره ای نداشتی که بخواهم به آن زنگ بزنم . نمیدانم دیروز و امروزکجا رفته ای که قرارمان را یادت رفته. دلم برای عطر تو تنگ شده . دوسال تمام تو را بو کشیدم. ببخش که گاهی اشک هایم را برایت به ارمغان می آوردم راستش را بخواهی جز تو کسی را نداشتم که با او درد و دل کنم .کسی جز تو شیطنت ها و حرف های یک دختر 18 ساله را نمی فهمید .کسی مثل تو آنقدر صبور نبود که حرفهایم را گوش کند بعد دستهایش را در دستانم قفل کند و بگوید بیخیال دنیا بیا کمی بچگی کنیم . امروز تازه فهمیدم چقدر عاشقت بودم و نمیدانستم امروز فهمیدم که نداشتنت درد دارد . باید فردا پیدایت کنم اگر کسی آدرسی از تو داشته باشد . مادر میگوید دختران گل فروش را عده ای از خدا بی خبر اجیر کرده اند و به دستفروشی مجبورشان کرده اند. نمی دانم باید سراغت را از کدام از خدا بی خبر بگیرم؟؟؟