خاطراتم از هاشمی
اگرچه سلسله مطالبی که شروع کرده بودم در مورد رابطه شهید مفتح با رؤسای جمهور، تا هاشمی آمد و در اولین منزل هاشمی ماند! لکن فعلاً تصمیم دارم به تدریج خاطرات کودکی تا امروزم را از آقای هاشمی بنویسم (هنوز دلم نمیآید برای ایشان بنویسم مرحوم…!) شاید پس از آن، آن سلسله ناتمام را ادامه دهم… شاید تنها برای دل خودم!
گفته ام که زمانی را به یاد نمی آورم که پدر و مادرم را می شناخته ام ولی هاشمی را نه! به اندازه سالهای عمرم او را شناخته، و البته همواره دوست داشته ام، با فراز و نشیب هایی صد البته! هاشمی شخصیت عجیبی داشت. نمی شد با او روبرو شوی، دمی بنشینی به گپی و گفتی، و دوستش نداشته باشی. مهره مار داشت!
کودک بودم، سال 51 شمسی بود، و من کودکی پنج ساله! همسایه بودیم در تهران، قلهک، بن بست حسینی. با هاشمی و بهشتی. هر روز برای پدرم روزنامه کیهان می آوردند دم منزل، و من عکسهای روزنامه را می بریدم، و به هم سنجاق می کردم. در عالم کودکی برای خودم آلبوم درست کرده بودم. روی آن هم عکس شاه، فرح، و ولیعهد را زده بودم! به بزرگترها عکس شاه را نشان می دادم، و عکس ولیعهد را، که این شاه شماست و این شاه ما! پدر و مادرم و … می خندیدند، فکر می کردم تشویقم می کنند، ولی بعدها فهمیدم به حساب بچگیم گذاشته اند!
روزی که آقای هاشمی از زندان آزاد شده بود. (در همان سالها مکرر ایشان را گرفتند و آزاد شد، و من خاطرات متعددی از این دستگیریها و آزاد شدنها دارم، که انشالله خواهم نوشت) به منزل ایشان رفتم. بچه ها شاد بودند. یادم نیست فاطمه خانم (فاطی به زبان آن زمان ما) یا فائزه خانم، و شاید آقا محسن، که گفت «برو آلبومت رو بیار و به بابا نشون بده» رفتم و آوردم. آلبوم را نشان دادم، عکس شاه را بوسیدم! و فرح را نبوسیدم چون نامحرم است! و ولیعهد را هم بوسیدم!
آقای هاشمی خندید، شاید دستی هم بر سرم کشید. پرسید شاه خوبه؟ گفتم بله، گفت پس چرا عموتو زندان کرده؟ (عموی من مدتی بود زندانی سیاسی بود) گفتم پلیسا عمومو گرفتن، پلیسا بدن ولی شاه خوبه. گفت مگه پلیسا به حرف شاه گوش نمیدن؟ گفتم چرا. گفت مگه میشه پلیسا بدون دستور شاه عموتو گرفته باشن؟ ….
جملات دیگری هم گفت، و من انقلابی شدم! و در حرکتی انقلابی عکس شاه، فرح و ولیعهد را کندم و پاره کردم!
———————————-
در زیر مطلب ایشان نوشتم:
آیا اگر امروز ببینید پلیس ها (یا سایر نهادها) افرادی را دستگیر کردند که در عمل نباید میکردند و خوب هم میدانید از چه کسی دستور گرفتند حاضرید با همان روحیه انقلابی عکس های آن “دستور دهنده ” را پاره کنید؟! ☺️ به گمانم انقلابی ماندن سخت تر از انقلابی شدن باشد… این طور نیست؟
مهرداد گ
……………………………………………
مهدی خزعلی؛
جناب مفتح؛
دوران بچگی ما این گونه بود که عکس شاه اول کتاب را می کندیم و بر آن شاخی کشیده و در توالت مدرسه معکوس نصب می کردیم!
و مدیر بود که خطرات این کار را به پدر گوشزد می کرد! و می گفت ساواک بیاید می فهمد کتاب چه کسی عکس ندارد!
یادم می آید کوچکتر که بودم-قبل از مدرسه- پسر عموی اطلاعاتی ام که 6 سال بزرگتر بود در اتاقش با یونولیت زده بود (خدا، شاه، میهن) به زحمت خودم را به آن رساندم و شاه را کندم!
آنها از ترس خدا و میهن را حذف کردند و گلایه ای به پدر!
راستش اولین چیزی که ما در خانه پدری آموختیم دشمنی با کسی بود که پدر را زندان کرده بود!
بعدها فهمیدم که نصب عکس مسئولین نوعی بت سازی و بت پرستی و خلاف تمدن، حریت و مخالف توحید است!
امروز عکس هیچ مسئولی را در منزل، دفتر کار و موسسه ام نصب نمی کنم!
فقط نام خدا بالای سر ما کفایت می کند
حسبنا الله و نعم الوکیل
مهدی خزعلی