پایگاه خبری / تحلیلی نگام_یکی از ایرانیان مقیم کانادا یادداشتی با امضای رزمنده دیروز ، به تاریخ ۳۰ مارچ ۲۰۲۱ به رشته تحریر در آورده و از تجربه واکسیناسیون در آن کشور سخن می گوید.
در ادامه با هم یادداشت این ایرانی مقیم کانادا را می خوانیم.
امروز ساعت ۸ شب رفتم به کلینیک نزدیک منزلم و دیدم گروهی با رعایت فاصله در نوبت تزریق واکسن هستند ، هم کانادایی های اصیل بودند و هم سفید پوستان مهاجر ، هم سیاه پوستان مهاجر ، هم زرد پوستان مهاجر ، هم آسیایی، هم افریقایی، هم عرب ها و هم ترک ها و احتمالا ایرانی کم بود که با وجود من تجمع ملل در آن جا تکمیل می شد.
اما روی کاغذی نوشته شده بود ۶۵ سال به بالا ، و به همین دلیل من جزء آن ها نمی توانستم قرار بگیرم ،
تصمیم گرفتم از مسول انجا سوال کنم ، ایشان یک خانم کانادایی بود در جواب من گفت ، حسب اعلام برنامه واکسیناسیون افراد ۶۵ سال به بالا فقط پذیرش می شوند ،
با اصرار من گفت مقررات برای آقای ترودو نخست وزیر هم همین است ،
به همین دلیل ایشان و همسر و فرزندان ابشان هم هنوز واکسنه نشدند،
باز هم اصرار کردم ولی او سرش را تکان داد ، به او گفتم ولی من مشکل تنفسی دارم ،
بلافاصله من را نزد پزشک برد ، پزشک من را معاینه کرد و مشکل ریوی من را تایید کرد ،
بعد رادیو گرافی ریه من را برداشت و من را همراه خودش به محل ثبت نام آورد و با توضیحاتی گفت به ایشان واکسن بزنید ،
وقتی پرسشنامه را پر کردم ، در آن علت صدمات ریوی را سوال کرده بودند،
جواب دادم که در جنگ حضور داشته ام و در مورد شغلم نوشتم فیلم بردار بازنشسته ، و آن را امضاء کردم ،
پزشک هم امضاء کرد و برگه را به سوپروایزر داد ، او خانمی که میان سال بود با خواندن پرسشنامه مرا به اتاق تزریق راهنمایی کرد ،
پشت درب یک صندلی گذاشت و با احترام ویژه ای گفت :
بفرمایید بنشینید ، سپس اخرین نفر صف را نگاه کرد و گفت : نوبت شما بعد از نفر یازدهم است ، و همین مورد را هم به پزشک تزریق کننده اعلام کرد ،
من نشستم و دیدم ، هر سه یا چهار دقیقه یک نفر داخل اتاق می شود و پس از تزریق خارج می شود ،
بدون برتری نژادی ، بدون برتری مذهبی و بدون توجه به رنگ پوست ، فقط یک خانم سیاه پوست که خیلی چاق بود با در خواست مردان و زنان سفید پوست در اولویت به داخل اتاق رفت و بیرون آمد ،
همه لبخند می زدند و به هم تبریک می گفتند ، بلاخره نوبت من رسید ، وارد شدم و مثل بقیه واکسن دریافت کردم ، وقتی بیرون آمدم پزشک آمد و از من خواست چند دقیقه صبر کنم ، او مرا به اتاقش راهنمایی کرد و تقریبا ۱۵ دقیقه صحبت کردیم و او در حال کنترل وضعیت من بود ، و آثار احتمالی تزریق واکسن را بررسی می کرد ،
بعد گفت می توانی بروی ، ولی خودش تا کنار ماشین دخترم مرا همراهی کرد ، و وقتی خواستم سوار ماشین شوم باز هم در مورد سلامتم از من سوال کرد و من گفتم خوبم ، ولی از او سوال کردم؛
که آیا همه مراجعین را شما همین طور می پذیرید ؟
گفت : نه شما به دلیل مشکلات ریوی پذیرش شده اید و به دلیل حضورتان در جبهه های جنگ و به عنوان خبرنگار ، برای خود من مورد احترام هستید ،
حالا من هم برایم این سوال پیش آمد که چرا باید برای یک پزشک کانادایی این قدر محترم باشم به او گفتم آیا با حرفه من و موضوع جنگ آشنایی دارید ؟
گفت : بله من زمان جنگ ایران و عراق در یک بیمارستان آلمانی مجروحین شیمیایی ایران را معالجه می کردم ،
تازه فهمیدم برای چی مورد احترام این پزشک قرار گرفته ام،
با او خدا حافظی کردم و از محوطه کلینیک خارج شدم.
۶ ساعت از ان لحضات می گذرد ، من بهت زده به فضایی رویایی فکر می کنم که واقعیت بود ، قانون و مقررات جامعه را برای مرد اول قدرت سیاسی کشور و من یکی می دانستند و اجرا می کردند ،
سیاه، سفید، نژاد ، ملیت و مذهب برای شان امتیاز محسوب نمی شد ،
اما وقتی گفتم مشکل ریوی دارم به من اعتماد کردند و پس از معاینه با شرایط ویژه ای به من سرویس دادند ، و پزشک متخصص کانادایی که با موضوع جنگ و آثار حملات شیمیایی آشنایی داشت ، بیش از یک ساعت برای من وقت گذاشت و با عزت و احترام مرا بدرقه کرد.
این دمکراسی و مساوات در برابر قانون و این احترام و درک انسانی و شعور اجتماعی برای من رویایی ست که با گذشت ۶ ساعت تلاش می کنم باور کنم.
رویا نبوده ، اما واقعیتی بوده که ندیده بوده ام ، چون در کشورم دیده بودم که کلمه افغانی را هم وزن کلمه ای برای تحقیر بکار می برده اند ، در کشورم ظلم مضاعف را به مردم محروم افغانستان روا داشته اند ، در کشورم حقوق سنی ها را رعایت نکرده اند ،
دیده بودم حقوق مدنی آدم ها رعایت نمی شود ،
من اینجا ندیده بودم ، خیلی چیزها را ندیده بودم ، و چون ندیده بودم یاد نگرفته ام ، و چون یاد نگرفته ام ، امروز بین واقعیت و رویا مانده ام.