مهین دخت ایرانی
زمانهایی مثل روزهای آخر هفته مردم در جادههای کشور به ترافیک میخورند. ولی اگر تعطیلات طولانیتر باشد این ترافیک است که مردم را میخورد. اما نکته جالب این است که وقتی ترافیک از حدی بیشتر شود، تعداد انگشتشماری از مردم احساس میکنند وقتشان زیادی دارد تلف میشود و سعی میکنند به هرنحوی شده حقشان را کف خیابان از بقیه مردم پس بگیرند.
آنها در ترافیکهای سنگین، بالاخره یا راهی برای حرکت خواهند یافت، یا یکی خواهند ساخت. در این راستا هم نخستین کاری که میکنند بهرهبرداری از ظرفیتهای بلااستفادهای مثل شانه خاکی جاده است. درست است که با این کار گرد و خاک را به حلق بقیه ماشینها فرو میکنند و بعد از چند متر به سختی از همان ماشینها راه میگیرند، اما هم حوصلهشان سر نمیرود هم زودتر از بقیه میرسند. با اینکه گاهی دیده شده در شانه خاکی جاده، توسط راهداری سنگهای بزرگی گذاشته شده تا از این کار جلوگیری شود، اما این افراد با این چیزها کوتاه نمیآیند.
پیشنهاد ما این است که راهنمایی و رانندگی به جای فرهنگسازی و این سوسولبازیها، کنار جاده میخ و خرده شیشه بریزد، اگر خودروها موفق شدند از آن هم بگذرند، از تلههای انفجاری استفاده کند و در نهایت استخدام تکتیرانداز میتواند روش مناسبی باشد تا آنها را به ضرب گلوله متوقف کند. اگر خودرویی توانست از تمام این مراحل عبور کند بهتر است دیگر کاری به کارش نداشته باشند و بگذارند توی حال خودش باشد، او دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
گاهی دیده شده که همان تعداد انگشتشمار از مردم در شانه خاکی جاده یک لاین مستقل به طول چندکیلومتر تشکیل دادهاند. در این شرایط برخی از خودروها که موفق به جلو زدن از بقیه نیستند و دیگر کاری از دستشان برنمیآید، سعی میکنند لذت ببرند. بنابراین شیشهها را تا ته پایین میکشند و صدای موزیک را هم تا ته زیاد میکنند که هم خودشان لذت ببرند هم بقیه خودروها عمیقاً با سلیقه موسیقایی آنها آشنا شوند. در این موارد که جریمه و تنبیه جواب نمیدهد، بهتر است بقیه ماشینها هم بهعنوان یک حرکت اجتماعی، سلکشن تتلو را پلی کنند. به این ترتیب با یک تیر دو نشان زدهاند؛ هم حمایت خود را از خوانندهای که زبان گویای ملت است اعلام میکنند؛ هم با «جیگیلی جیگیلی» که در دیپلماسی امروز ما از اهمیت ویژهای برخوردار است، پاسخی کوبنده به آنها دادهاند
در همین راستا گویا جناب آقای فردوسی هم فرمودند
چنین گفت فردوسیِ پاک زاد
-که رحمت بر آن پاک تندیس باد-
بسی رنج بردم در این سالِ سی
ز دودِ تریلی، دَمِ تاکسی
ندیدم من از دهر، غیر از ستم
نخوردم در این شهر، جز دود و دم
به «میدان فردوسی» و «لاله زار»
دگر «شاهنامه» نیاید به کار
در این شهرِ آشفته ی بدسرشت
«ترافیک نامه» بباید نوشت
سحر چون برآید بلند آفتاب
کند چرخ گردنده پا در رکاب
بسی لشکر از وانت و کامیون
فرستد مرا بر سر، این چرخِ دون
اتوبوس و پیکان و بنز و ژیان
همه گردِ میدان و من در میان
به پا گشته هنگامه ی رستخیز
به هر سو کسان اند در جستخیز
شده محشرِ شیر هر جا عیان
خیابان، خرابان شده بی گمان
تو گویی به هر سو پیاده سوار
گرفته مرا دامن از هر کنار
بسی لشکر از آدم و آهنم
زده چنگ بر زیر پیراهنم
ز آدم، ز آهن، ز ریز و درشت
یکی پشتِ زین و یکی زین به پشت
به میدان فردوسی از چار سوی
مرا گوش بخراشد این های و هوی
چه گویم، چه پیش آید از چرخ دون
مرا بر سر اکنون در این آزمون
سپاه ترافیک ببین صف به صف
به میدانِ فردوسی از هر طرف
تو گویی که اکنون به آوردگاه
فرستاده لشکر، «ترافیک شاه»
ز هر سو سپاهی رسد فوج فوج
چو دریا که آرد به هر موج موج
یکی لشکر از «توپخانه» روان
به میدان فردوسی و بعد از آن
خروشان و غرّان و شیپور زن
سپاهِ گرانِ سپهبد قَرَن
ز پیکان و پاترول، ژیان و رنو
ز بنز و ز نیسان و گلف و پژو
«ز سمّ ستوران در آن پهن دشت
زمین شد شش و آسمان گشت هشت»
بسی لشکر اینجاست اندر برم
مگر بنده سرتیپ و سرلشکرم
ز «سعدی» و«حافظ» به صد پیچ و تاب
بدین سو روان لشکر بی حساب
ز بالا و پایین و از غرب و شرق
همی آمد و رفت، چون باد و برق
روان لشکری از اتوبوس شد
هجوم آور از «تخت طاووس» شد
تریلی ز «فوزیه» آمد چو دیو
که از مرد و از زن برآمد غریو
چه گویم چه ها آید از چرخِ پیر
مرا بر سر اکنون در این هیر و ویر
چو همسایه ام با وزیرِ «صنا
یع»ش گر چه شد تا حدودی جدا
بگویید از قول من با وزیر
که همسایه گوید چنین با وزیر
ترافیکِ سنگین خودش نعمت است
ز سنگین صنایع یکی صنعت است
دمی کار بگذار و پایین بیا
ز ماشین به پایینِ ماشین بیا
بیا، پیش تر آی، اینجاست صف
ببین محشرِ شیر از هر طرف
اتوبوس چون مرغ، قد قد کنان
زن و مرد چون جوجه سویش دوان
تو گویی که اینان، کیان در کیان
همی زاده اند از ترافیکیان
تو گویی که تاریخ تاریک بود
بشر از تبار ترافیک بود
فغان زین همه پاتُرول، ماتُرول
امان زین همه بنزِ بی کنترل
ز بار ترافیک، میدان خمید
«پل چوبی» و «پیچ شمران» خمید
نیاید دگر از زبان قلم
که شرح ترافیک تهران دهم
حکیمم، ابوالقاسمم، طوسی ام
اگرچه به «میدان فردوسی» ام
جلال رفیع