سید احمد شمس
اگرنگاهی گذرا به سیره معصومین درمواجهه با مردم بنمائیم، تفاوت آشکاری با رفتار امروز اقتدارگرایان وحاکمیت کشور و در راس آن رهبری میتوان یافت، چه آنکه متاسفانه موارد متعدد و بیشماری از ناسپاسیها و قدرناشناسیهای این جماعت درمقابله با کسانی را میتوان یافت که درحق آنها الطاف و محبتهای فراوانی نموده و در رسیدن آنان به جایگاه امروزی نقش ویژهای ایفا نموده اند، به گونهای که پس ازمقایسه این دو رویه با هم، به این نتیجه خواهیم رسید که هیچ سنخیتی میان سیره بزرگان دین و رفتارحاکمیت ظالم امروز وجود نداشته و فرسنگها تفاوت بین این دو رفتار میتوان مشاهده نمود.
در ادامه این نوشتار به چند نمونه ازسیره کریمانه بزرگان دین اشاره مینمائیم، رویهای که حکایت ازچهره رحمانی دین مبین اسلام دارد؛ همان چهرهای که:«و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا» و تو میبینی که مردم دسته دسته به دین خدا وارد میشوند، اما متاسفانه رفتارخشونت آمیز وغیررحمانی امروزحاکمان کشور که خود را آینه تمام نمای اسلام و دین نامیده اند، درکنارجنایاتی که در دیگراقصی نقاط جهان ازمدعیان دروغین اسلام حقیقی هم چون داعش، طالبان، القاعده و بوکوحرام سر میزند، آنچنان چهره ی غیرواقعی از اسلام را درمنظرجهانیان به نمایش گذاشته، که گاه دفاع از اسلام واقعی را دشوار نموده، و تصویری نازیبا ازاین دین رحمت را به نمایش گذاشته است، و گاه باعث بیدینی و بیاعتقادی بسیاری ازمسلمانان یا گرویدن آنان به دیگر ادیان، به واسطه گریزاز رفتارمدعیان دروغین دینداری شده است که دراین شرائط بایستی برای مظلومیت اسلام حقیقی، خون گریه نمود. پیش از ذکر چند داستان تاریخی، مناسب است به این حدیث از امام صادق علیهالسلام اشارهای داشته باشیم.
آن حضرت میفرمایند: كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِكُمْ، با غیرزبانهایتان مردم را دعوت کنید(یعنی با رفتارعملی)، دربرخی ازاین حکایات به وضوح میتوان گرویدن بسیاری از مردم را به سوی بزرگان دین، تنها با دیدن رفتار و سیره آن بزرگواران مشاهده نمود، بدون آنکه برای اثبات حقانیت دین، دلیل و برهانی اقامه نموده و یا حتی کلامی بر زبان جاری نموده باشند، بلکه صرفا رفتارعملی ایشان، باعث علاقمندی مردم به حقانیت معصومین علیهم السلام و دین مبین اسلام شده است، اما متاسفانه امروز مشاهده میشود که بالعکس، حاکمان کنونی کشور، درکنار گروههای تندرو دردیگر نقاط عالم، دینداری و دعوت مردم به دستورات آن را فقط لقلقه زبان خود ساخته اند، اما دررفتارآنان، اثری ازاسلام حقیقی و رحمانی به چشم نمیخورد، و اینک اشارهای به جلوههای رحمانی و با عطوفت ازسیره بزرگان دین با ذکرچند حکایت تاریخی:
– داستان مشهوری از آن شخص یهودی نقل است که با پیامبرصلی الله عليه و آله و سلم عداوت و کینه داشت، خاکروبههای خانه اش را نگاه میداشت. هرگاه پیامبراز زیرخانه آن شخص عبور میکرد، آن را بر سرمبارک پیامبر میریخت. روزی ازقضا این شخص(یهودی) مریض شد، چند مرتبهای که پیامبر از آنجا عبور کرد، کسی خاکروبه را بر سرمبارک ایشان نریخت. وقتی سراغ او را از اصحاب گرفتند که چرا آن فردی که همه روزه بر خاکروبه خود را بر سر ما ریخت، چند روزی است که از او خبری نیست، اصحاب ازبیماری او خبر دادند. وقتی آن حضرت متوجه بیماری او شدند، به عیادت او رفته و داخل خانه وی شدند. آن شخص با دیدن پیامبراشک از دیدگانش جاری شد و با صدائی گریان، بلند فریاد زد: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله… ، او آنچنان از رفتارخود شرمنده بود که حتی به سیمای نورانی پیامبر نمیتوانست نگاه کند، پیامبر او را تسلیت و بشارت داده و برایش دعا کردند.
– خواهرعدی بن حاتم که به وسیله مسلمانان اسیرشده بود، به دستور پیامبر(ص) آزادشده و برادرش را مجاب میکند که به ملاقات پیامبر برود. او خطاب به عدی میگوید: من صلاح تو را درآن می بینم که هرچه زودتر خود را به او برسانی و با او پیمان بسته و بیعت کنی، زیرا اگر او به راستی پیامبر خدا باشد که تو درایمان به وی سبقت جستهای و اگر داعیه سلطنت و پادشاهی هم داشته باشد که پیمان بستن با او ازشخصیت تو چیزی نخواهد کاست و ازسایه قدرتش بهره مند خواهی شد. عدی بن حاتم گوید: سخنان او درمن اثر گذارد، رأی او را پسندیدم و به مدینه سفر نموده و نزد آن حضرت رفته سلام کردم، فرمود: کیستی؟ گفتم: عدی بن حاتم هستم. وقتی پیامبر مرا شناخت برخاست و مرا به سوی خانه برد، در راه که می رفتیم پیرزنی سر راه او آمد و درباره کاری که داشت با آن حضرت سخن گفت، من دیدم پیغمبر اسلام با فروتنی به مدت طولانی درکنار آن پیرزن ایستاد و با کمال ملاطفت با او سخن گفت و پاسخش را داد. پیش خود گفتم: به خدا سوگند چنین مردی داعیه سلطنت و پادشاهی در سر ندارد که با پیرزنی این چنین به مدت طولانی و با حوصله و ملاطفت سخن بگیوید، و چون وارد خانه آن حضرت شدم دیدم تشک چرمی خود را که لیف خرما درآن بود، و برای نشستن من پهن کرد و به من گفت: روی آن بنشین، و خود روی زمین نشست، من خودداری کردم ولی حضرت اصرار کرد و من به ناچار نشستم، آنگاه پیش خود گفتم: این دومین نشانه، به خدا این رفتار سلاطین نیست. سپس به من گفت: ای عدی بن حاتم مگر تو به آیین«رکوسیه»(آیینی ما بین مسیحیت و صابئی) نبودی؟ گفتم: چرا. فرمود: پس چرا از قوم خود یکچهارم درآمدشان را میگرفتی؟ درصورتیکه این کار درآیین تو جایز نبود. و همچنین یکی دو خبر غیبی دیگر به من داد، آنگاه با خود گفتم: این هم سومین نشانه، که او خبر ازغیب به من داد، و این مخصوص پیامبران است و نه سلاطین. اینگونه بود که دانستم او پیامبرخداست و فقط با مشاهده رفتار نیکویش، به او ایمان آوردم.
– سپاه اسلام مکه را فتح نمودند، درحالىكه«سعد بن عباده»رئيس خزرجيان پرچم سپاه اسلام را در دست داشت، همينكه در برابر ابوسفيان قرار گرفت، خطاب به او اين شعر را سرود: اليوم يوم الملحمة اليوم تستحل الحرمة اليوم اذل الله قریشا؛ امروز، روز نبرد است، روزی که گوشتهای بدن شما با شمشیر قطعه قطعه خواهد شد، امروزجان و مال شما حلال شمرده مىشود، امروز روز ذلت قريش است. ابوسفيان تا چشمش به پيامبراکرم صلى الله عليه و آله و سلم افتاد، با ترس عرضه داشت:«پدر و مادرم به فدايت، آيا دستور داده اى قومت را قتل عام كنند كه سعد چنين شعار میدهد؟! درحالىكه تو مهربانترين افراد به مردم هستى. پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله و سلم ازشنيدن اين سخن سخت ناراحت شدند، و براى آنكه ياس و نااميدى درميان مردم مكه راه نيابد، بلافاصله فرمود: اليوم يوم المرحمة اليوم اعزالله قريشا اليوم يعظم الله فيه الكعبة؛ امروز روز رحمت است، امروز روزعزت قريش است، امروز روزى است كه خداوند به كعبه عظمت بخشيد. سپس سعد را ازمقام خود عزل كرد وعلى عليه السلام را به جاى او منصوب نمود، و به او دستور داد فورا به سوى سعد بشتابد و پرچم اسلام را از او بگيرد. وبدين ترتيب ارتش نيرومند اسلام با ده هزارنيروى مسلح با پرچمدارى على عليه السلام و با شعار رحمت، وارد مكه معظمه شدند. ابوسفیان با اینکه درطی 20 سال گذشته بزرگترین ضربهها را براسلام و مسلمین وارد ساخته بود، درعین حال پیامبررحمت هنگام فتح مکه چنین فرمود:«ابوسفیان میتواند به مردم اطمینان دهد که هرکس به محیط مسجدالحرام پناهنده شود و یا سلاح به زمین بگذارد و بیطرفی خود را اعلام کند و یا درخانه اش را ببندد و یا به خانه ابوسفیان پناه برد ازتعرض ارتش اسلام محفوظ خواهد ماند. » ابوسفیان پیام پیامبر را به مردم مکه رساند و پیامبر نیز فرمود: «فتح مکه بدون خونریزی صورت گیرد». پیامبررحمت با ورود به مکه، همگان، حتی وحشی قاتل عموی گرامی خود حمزه وهند جگرخوار را مورد عفو و بخشش خود قرار دادند. دراین روزعلی علیه السلام ، پای بر دوش مبارک رسول خدا نهاد و آن مکان مقدس را با شکستن بتها، از وجود هرگونه شرک پاک نمود.
– در زندگي اميرمومنان علي عليه السلام آمده كه درعصرخلافتش، روزي خطاب به جمعيت فرمود: آنچه سوال داريد از من بپرسيد، هرسوالي كه مربوط به پايينتر ازعرش باشد پاسخ ميدهم و چنين ادعايي را بعد از من جز دروغگو نميكند. دراين هنگام مردي بلندقامت درگوشه مجلس برخاست، درحاليكه كتابي درگردنش آويزان بود و گويي ازعربهاي يهود بوده با صداي بلند با كمال گستاخي، خطاب به علي عليه السلام گفت: اي مدعي چيزي كه نميداني، من از تو سوالهايي ميكنم كه ازجواب آنها درمانده شوي. دراين هنگام جمعي ازشيعيان و دوستان آن حضرت برخاستند تا به او حمله كرده و او را تنبيه كنند، حضرت آنان را به شدت از اينكار بازداشت و فرمود: رهايش كنيد، شتابزدگي وتندي و خشم را از خود دورنماييد، با اين كارها حجتهاي خدا برمردم تمام نشده و براهين الهي آشكار نخواهد گرديد. آنگاه با كمال حلم و بزرگواري به آن مرد رو كرد و فرمود: هرسوالي كه داري بپرس. او سوالهاي خود را مطرح كرد و حضرت به همه آنها پاسخ داد. اوشيفته علم و حلم علي عليه السلام شد و اشعاري درمدح آن حضرت سرود و خواند، و آن حضرت را صاحب علم و راهنماي گمراهان و رادمرد كمال و ارزشهاي والاي انساني خواند.
مردی ازخوارج، هنگام صحبت حضرت علی(ع) فریاد کشیده بود: «قاتله الله کافرا ما افقهه» خدا این کافر را بکشد، چقدر دانشمند است! برخی ازیاران امام بلند شدند تا حق او را کف دستش گذاشته و یا او را بکشند، اما حضرت اصحاب را آرام کرده و فرمود او دشنامی به من داد، «جواب حرف حرف است و یا بخشش(نه برخورد فیزیکی)» (نهج البلاغه، کلمه قصار 420.)
– مالک اشتر سپهسالار لشکرامام علی(ع) است، درعظمت او همان بس که آن حضرت دربارهاش میفرمایند: همانگونه که من با رسول خدا(ص) بودم، او هم با من بود. وی که بزرگ قبیله کنده و فرمانده کل لشکر امیرالمومنین بود، دریکی از روزها دربازار کوفه درحال راه رفتن بود، در حالیکه لباسی مندرس و کوتاه برتن داشت. یکی ازجوانان هرزه که او را نمیشناخت، خواست مالک را مسخره نموده و سبب استهزاء و خنده او نزد مردم شود. به همین خاطر ریگی به طرف مالک اشتر پرتاب نمود. مالک بدون اینکه به او تعرض نماید، از کنار او رد شد و رفت. به جوان گفتند: آیا شناختی او که بود؟ گفت: نه، گفتند او مالک اشتر بود، جوان بسیار ترسید و ناراحت شد، و بلافاصله به دنبال مالک دوان دوان حرکت نمود، سراغش را گرفت، به او گفتند: وارد این مسجد شده است، جوان هم داخل مسجد شد و دید مالک در حال خواندن نماز است، منتظر ماند تا نمازاو تمام شود، وقتی نماز مالک به اتمام رسید، روی دست و پای مالک افتاد گفت من شما را نشناختم، جسارت کردم، مرا ببخشید. مالک فرمود: من همان وقت تو را بخشیدم، حالا به مسجد درآمدم که نماز گذارم و برایت دعا کنم که خدا نیز تو را عفو نماید. مالک پیرو و شیعه راستین امام علی(ع) است. آیا به حاکمان امروز کشور ما هم میتوان پیرو و شیعه امام علی گفت؟!! چه چیزآنان به پیرو و شیعه علی(ع) شباهت دارد؟«والکاظمین الغیظ » کسانی که خشم خود را فرو مینشانند، غیظ خود را فرو میخورند، نه اینکه اگرکسی به شما کلوخی پرتاب کرد، با سنگ پاسخ او را بدهیم( بلکه وقتی به رفتار لغو و ناشایستی بر میخوریم، بایستی بی اعتنا و بزرگوارانه از کنار آن بگذریم)«وَإِذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ كِرَامًا»(سوره فرقان آیه 72) کاری که معصومین علیهم السلام و پیروان راستین ایشان، چون مالک اشتر انجام می دادند، اما امروزه هرگز در رویه اقتدارگرایان و مدعیان دروغین ولایتمداری، نمیتوان اثری از آن یافت.
– پيرمردي ناآگاه از اهالي شام درمدينه، امام حسن علیه السلام را سوار بر مركب ديد، آنچه توانست از آن حضرت بدگويي كرد، وقتي كه فارغ شد، امام حسن كنار او آمد، و به او سلام كرد، و درحاليكه لبخندي برچهره داشت به او فرمود: اي پيرمرد! گمانم غريب هستي، و گويا اموري بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضايت كني ازتو خشنود ميشويم، اگرچيزي از ما بخواهي به توعطا ميكنيم، اگر از ما راهنمايي بخواهي تو را راهنمايي ميكنيم، اگر كمك براي باربرداري از ما بخواهي، بار تو را برميداريم، اگر گرسنه باشي تو را سير مينماييم، اگر برهنه باشي، تو را ميپوشانيم، اگر نيازمند باشي تو را بي نياز ميكنيم، اگر گريخته باشي به تو پناه ميدهيم. اگرحاجتي داري آن را ادا مينماييم، اگر مركب خود را به سوي خانه ما روانه سازي، و تا هر وقتی بخواهي مهمان ما باشي، براي تو بهترخواهد بود، زيرا ما خانه آماده و وسيع، و امكانات بسيار داريم. هنگاميكه آن پير ناآگاه اين گفتار مهرانگيز نشات گرفته ازحلم و صبر امام حسن را شنيد، آنچنان دگرگون شد كه اشك ازچشمانش جاري گرديد و گفت: گواهي ميدهم كه تو خليفه خدا در زمينش هستي، اَللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ: خداوند آگاهتراست كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسي قرار دهد، تو و پدرت مبغوضترين افراد درنزد من بوديد، ولي اينك تو محبوبترين انسانها درنزد من هستي! سپس او به خانه امام حسن(ع) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گرديد، و پس ازمدتي درحالي كه قلبش سرشارازمحبت خاندان رسالت بود، ازمحضرامام حسن علیه السلام بيرون رفت.
– یکى از کنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید، سلام کرد و دسته گلى تقدیم آن حضرت نمود، حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و درمقابل به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم، انس که ناظر این برخورد انسانى بود از آن حضرت باشگفتى پرسید: چگونه درمقابل یک دسته گل بى ارزش او را آزاد کردى؟! چون ارزش مادى یک کنیز به صدها دینار طلا مى رسید. حضرت با تبسمى حاکى از رضایت خاطر بود فرمود: خداوند اینگونه ما را ادب کرده، چون در قرآن کریم مىفرماید: وَإِذَا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا. اگر کسى به شما نیکى کرد او را با نیکى وحتی رفتار شایستهترى پاسخ دهید ، و من فکر کردم ازهدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم، اگر واقعا هرکس خوبیهاى مردم را با نیکیها و رفتارخوبترى پاسخ مىداد، همانطور که خاندان پیامبرگرامى اسلام انجام داده اند، زندگى بهتر و جامعه ما جامعه اى اسلامى مىشد، درحالیکه در رفتار رهبری و اقتدارگرایان کشوراثری از اینگونه رفتارهای اسلامی و انسانی دیده نمیشود، و بالعکس موارد متعددی از ناسپاسی آنان، درحق افرادی که به آنها محبت و لطف کرده اند، دیده شده است.
– نقل است که ارتباط امام سجاد با زیردستان خود به گونهای بوده که آنها ازحضرت احساس«امنیت» میکرده اند، و این نکتهای بسیارمهم درتنظیم چگونگی ارتباط با زیردستان درمحیطهای مختلف است چرا که معمولا زیردستان از مسئولین ارشد و مافوق خود احساس امنیت ندارند، که نمونه بارز آن درفضای امنیتی حاکم برشرایط کشور ما قابل مشاهده است و نیز رویهای که توسط رهبری و مدعیان دروغین ولایتمداری درمراکزمختلف کشور اعمال شده، چیزی جزعدم احساس امنیت را نزد همگان ایجاد نکرده است. ولی حضرت سجاد علیه السلام، به گونهای رفتار مینمودند که زیردستان آن حضرت از ایشان کاملا احساس امنیت داشتهاند. درسه کتاب مهم روایی این روایت نقل شده است که: حضرت علی بن الحسین علیه السلام دومرتبه یکی از بردگان خود را صدا زدند و او جواب نداد، وقتی درمرتبه سوم صدا زدند، به ایشان پاسخ داد. به او فرمودند: «ای پسرم!! آیا صدایم را نشنیدی؟» گفت: «بلی!!»، حضرت فرمودند: «پس چرا جوابم ندادی؟!!» او درجواب گفت: «چون ازشما احساس امنیت کردم و خواستم صدای زیبای شما بشنوم »، حضرت فرمودند: «حمد خدایی را که زیردستان من را چنین قرار داد که از من احساس امنیت کنند.»
– مردی ازنزدیکان امام سجاد دشنام داد و ناسزا گفت، حضرت جواب وی را نداد تا به بدگوئیاش پایان داد و رفت. آنگاه آن بزرگوار، به دوستانش رو کرد و فرمود: شنیدید به من چه گفت؟ من دوست دارم من را همراهی کنید تا پاسخ مرا به وی بشنوید، عرضه داشتند: با تو میآئیم. حضرت حرکت کرد و درحالیکه قدم بر میداشت این آیه را قرئت میکرد: وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُـحْسِنِینَ. و آنان که خشم را فرو میخورند، واز مردم گذشت کننده اند وخداوند نیکوکاران را دوست میدارد. برای اصحاب معلوم بود که حضرت کاری به دشنام دهنده ندارند، چون به درخانه آن مرد رسیدند، حضرت فرمودند: به صاحب خانه بگوئید علی بن الحسین است. صاحب منزل درحالیکه نگران تلافی بود و دراین داستان شکّی نداشت، به درخانه آمد. حضرت به او فرمودند: لحظاتی قبل مطالبی را درباره من گفتی، اگر درمن وجود دارد، به خاطر آن ازحضرت حق طلب مغفرت می کنم، اگر در من نیست و تو اشتباه کردی، برای تو عفو و بخشش میخواهم!! صاحبخانه پیشانی حضرت سجّاد را بوسید، و عرضه داشت: یابن رسول اللّه آنچه گفتم در تو نبود، این منم که باید مورد عفو حقّ قرار بگیرم.
– كنيز امام سجاد(ع) براي ايشان آب آورد تا آماده نماز شود، ناگهان ظرف فلزی آب از دست كنيز افتاد و به صورت مبارک امامسجاد اصابت نموده و سبب مجروحیت آن شد. امام سرش را بلند فرموده و به كنيز نگريست. كنيز گفت: خداوند ميفرمايد(و الكاظمين الغيظ) امام فرمود: خشم را فرو خوردم. كنيزگفت(والعافين عن الناس) امام به او فرمود: خداوند تو را ببخشايد. كنيزگفت(والله يحب المحسنين) امام علیه السلام برای پاداش خواندن قرآن توسط آن کنیز را آزادی او قرار داد، و فرمود: برو كه در راه خداوند عزوجل آزادي!
– عده ای نزد امام سجاد میهمانی دعوت بودند، یکی ازخادمان حضرت، درآوردن گوشت بریانی که در تنور بود عجله کرد، پس با سرعت آن را به دست گرفته و جلو آمد که دریک لحظه سیخهای کباب از دست او بر روی زمین افتاد و به سر یکی از فرزندان حضرت علی بن الحسین علیه السلام که در زیر پله استراحت میکرد اصابت نموده و باعث مرگ او شد. دراینحال آن فرد به شدت احساس تحیرنموده و مضطرب شده بود که ناگاه حضرت علی بن الحسین به او فرمودند: تو آزاد هستی!! چرا که تو تعمدی دراین کار نداشتی و بعد مشغول تجهیز فرزندش وبرای دفن او شد.
– هشام بن اسماعیل ازطرف عبدالملک مروان به استانداری مدینه منصوب شد. مقام ریاست او را به دایره غرور و کبر و ستم و ظلم کشید، حقّ را ناحقّ کرد، و هرچه درتوان داشت به میدان آورد. از افرادی که ازاو رنج بسیار و آزار فراوان دیدند حضرت زین الابدین علیه السّلام بود. پس از مدّتی از مقامش عزل شد، استاندارجدید مدینه به نام وَلید، ماموریّت یافت استاندار قدیم را در برابر مردم به ستونی ببندد، تا هرکس بخواهد آزارهای او را تلافی کند بتواند! درچنان حالی میگفت تمام وحشت من از برخورد با زین العابدین است، زیرا وی را زیاد آزار داده ام، امام درآن هنگام به یاران و دوستانش فرمود، به هیچ صورت متعرّض وی نشوید، آنگاه به دیدن هشام بن اسماعیل رفت و فرمود: پسرعمو از آنچه برایت پیش آمده ناراحتم، آنچه دوست داری از من بخواه که من دراجابت درخواست تومضایقه ندارم. هشام بن اسماعیل فریاد زد: اَللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ: خداوند آگاه تر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسي قرار دهد.
– مردى درمدينه امام كاظم عليه السلام را آزار مىداد و گاهى به ايشان با دشنام توهين مىكرد. برخى از ياران امام كاظم عليه السلام، پيشنهاد مىكردند كه او را تاديب كنند، اما امام شديداً ايشان را از اينكار باز مىداشت. روزي امام كاظم عليه السلام بر مركب سوار شده و به مزرعه آن مرد رفتند و او را درمزرعه يافتند و چون كنار او رسيدند، از مركب پياده شدند و با گشادهرويى و بزرگوارى از او پرسيدند: چقدر براى اين مزرعه خرج كردهاى؟ گفت: صد دينار، فرمود: چقدر اميد سود دارى؟ گفت: غيب نمىدانم، فرمود: گفتم چقدر اميدوارهستى؟ گفت: اميد دويست دينار سود دارم، حضرت سيصد دينار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت، خدا به تو آنچه به آن اميد دارى خواهد رسانيد، آن شخص برخاست و سرآن گرامى را بوسيد و از اوخواست كه از گناهان و جسارتهاى وى در گذرد، امام تبسمى فرمودند و بازگشتند. روز بعد، آن مرد درمسجد نشسته بود كه امام كاظم عليه السلام وارد شدند، آن مرد تا نگاهش به امام افتاد گفت: «الله اعلم حيث يجعل رسالته»، خدا بهتر مىداند كه رسالت خويش را به چه كسانى بدهد.(كنايه از آن كه امام موسى بن جعفر به راستى شايستگى امامت دارند).
حال تنها یک سوال؟
چه سنخیتی میان این سیره و رفتار رحمانی بزرگان دین، با شیوههای کینه جویانه وغیرانسانی حاکمان کشور و سایر گروههای تندرو مدعی اسلام حقیقی وجود دارد؟! آیا دین گریزیهای به وجود آمده در داخل و خارج کشور ناشی از این رفتارهای غیراخلاقی و غیرانسانی نیست؟
آقای خامنه ای؛ هنوز وجدان، و نفس لوامه ی شما، گاه از درون وجودتان، اندک نهیبی به شما میزند؟! بد نیست حصارهای قدرت و خودکامگی و خودشیفتگی و کینه را کمی کنار بزنید، و به آن ندای درون خود گوش فرا دهید. چگونه روز قیامت پاسخ این همه ظلم و ناسپاسی را خواهید داد؟ چه پاسخی برای دینگریزی و بدبین شدن خیل کثیری ازمردم که به واسطه رفتارشما، بی دین شده اند، دارید؟ البته شک نکنید، جدا ازقیامت دراین دنیا هم سنت لایتغیر الهی، همانگونه که وعده فرموده و بارها، نمونه آنرا درتاریخ دیده ایم، بدون تردید به وقوع خواهد پیوست، وخود بهتر میدانید کسانیکه ازشما قدرتمندتر بودند نیزگرفتارآن سنت موعود شدند.
پس تا دیر نشده …