✍️ محمد شبیری
??? تندروها کسانی هستند که در برابر گذشته مدافع ، در برایر حال، مهاجم، در برابر آینده منفعل هستند!
دفاع از گذشته به معنای الزام به عدم تغییرات عادی و طبیعی در معتقدات غیر دینی خود را هم شامل میشود. حتی نحوهٔ زندگی و سبک حیات باید لایتغیر باشد واین عدم تغییر را امری مقدس میدانند.
الزامات تغییر و تحول در مسائل ، سبک زندگی، رفتار، دانش و ابزار علو م حیات بشر مربوط به کارکرد انسانی مغز او میشود، اما اینگرایش کارکرد مغز را به رسمیت نمیشناسند و به کارکرد قدسی امور (غیر قدسی) نیز ایمان دارند. لذا در برابر هر نوع تحولبشر در هر امری را با گذشتهٔ خود در منافات میبینند!
این نوع دفاع از گذشته معنای فقدان درک قابلیت انسان در اراده و دانش و تفکر اوست، به طوری که هیچ درکی از هیچ چیز نباید با امرقدسی در تضاد و متفاوت باشد.
این دیدگاه وقتی به حکومت میرسد تمام تحولات بشر کنونی را در منافات با عقاید خود میبیند لذا نمیتواند از باب تفکر و گفتگو وارد شود ، به ناچار در جهت حذف هرچه که تصور میکند در جهت تضاد با امر قدسی است خواهد بود و در پی اجرای آن بر میآید.
سیاست و اقتصاد و تمدن و علم و تکنولوژی جدید را در تضاد با عقاید خود یافته و در راستای حذف آنان بر میآید. در هر جا که قدم بر میدارد خود را در محاصرهٔ تفکر و آثار و محصولات علوم جدید میبیند. هیچ کاری از ایشان بر نمیآید، لاجرم به حذف صورت مسأله و بنای مخالفت با تمدن و علوم جدید میپردازند. بعد از مدتی میبینند همین علوم جدید برای بقای آنها در حکومت امری ضروریست و از نفی آن کوتاه میآیند ولی بعنوان امر غیر قدسی و منفور همچنان بر آن مسیر باقی میمانند در عین حال از بهترین محصولات غربی در زندگی و امور خود استفاده میکنند! اما بعنوان مجموعهای بهم مرتبط که توانایی ایجاد تغییر در عقاید مردم را در پی داشته باشد جلوگیری میشود. از علوم جدید در حوزهٔ علوم انسانی به شدت پرهیز و در صدد تغییر آن با متون سلفی خود میگردند. علم سیاست و اقتصاد ، جامعه شناسی و سایر رشتهها را فاقد اعتبار میدانند و فکر میکنند همه دست آوردهای مثبت این علوم در متون مقدس آنان مستتر است و نیازی به آن نیست. از نظر اینان علوم جدید از جمله سیاست و اقتصاد جدید در دوری انسان از معنویت و خدا مقصر اصلی هستند!
با چنین تفکری است که همهٔ عالم را کفر و شرک و محصولات مغز و تفکر و خلاقیت انسان را امری بی فایده تلقی میکند؛ طبیعتاً در مقابل چنین اموری به دفاع از گذشتهٔ فکری خود پرداخته و از وضعیت فعلی نیز ناراضی خواهند بود.
با چنین تفکری چه باید کرد؟!
آن چه که واضح است این است که از روش گذشته گرایان در حذف صورت مساله نباید استفاده کرد. آنچه آنان در چنین موقعیت فکری نگهداشته است جهل است؛ نه دانش! ایشان با جهل خود به مخالفت با دست آوردهای بشری میپردازند. هرچه که در این جهل بیشتر غوطه ور شوند بیشتر به عمق آن میروند. اما هماینان ممکن است با مواجه شدن با دانش و کوشش بشری در راه اعتلای تفکر و خلق آثار فکری، پردههای جهل را کنار زده و به دانایی نزدیکتر میشوند. اما گاهی این تفکر به شکل «هویت » یک جریان در میآید و همین جریان با هویت اینچنینی قدرت را هم تصاحب میکند، در این صورت این جریان منویات خود را به صورت ایدئولوژی در آورده و به ساخت و مدیریت کشور و حتی جهان فکر میکند. بطوریکه که اگر از این ایدئولوژی دست بر دارد از هویت خود جدا گشته و موجودیت خود را از دست میدهد؛ در این شرایط به حفظ هویتِ ساخته و پرداختهٔ خود مصرّ بوده و به هر گونه امری که موجب تضعیف این هویت گردد تهاجم کرده و بر حذف آن اقدام میکنند.
این موضوع را در جامعهٔ امروز چگونه باید سامان داد تا جامعه از عوارض و تبعات و پیآمدهای چنین تفکری مصون باشد؟
تنها راه مقابله با جهل دانش و آگاهیست. مقابله با جهل را با جهل نباید پیگیری کرد، به این معنی که اگر آنان به حذف علوم و دانش جدید اقدام کردند ، در مقابل آنها به متون و عقاید آنان حمله شود! این روشی غلط و مشابه همان رفتاریست که ایشان میکنند. در مقابل تندروهایی که مخالفت با تفکر جدید تبدیل به هویت آنان شده است اولین قدم روشنگری و آگاه سازی آنان وپیراونشان است. ممکن است رهبران تند روها به این زودی آگاه نشوند چون اینگونه تصورات مبدل به هویت ایشان شده است که در صورت از دست دادن تصورات سلفی خود، از هویتی که برای خود ساختهاند دور شده؛ مقاومت انسان در برابر بی هویتی امری عادیست که آنان این مقاومت را خواهند داشت.
اما نکتهٔ مهمتر آگاه سازی پیروان آنان است، چرا که اگر پیرو و مرید از اینگونه افراد گرفته شود اصل ماجرا و اصل مساله تاحدودی حل میگردد، زیرا اینان با وجود پیروان خود هستند كه به بقای خود و چنین افکاری اصرار میورزند، اگر پیرو و مرید را از ایشان بگیرند چیزی برای باقی بودن ندارند.لذا مهمترین پروژه برای نقابله با این گرایشات، پرورش و تربیت افکار و نظام فکری درست خواهد بود.
این کار نیاز به استفاده از تکنیکهای علوم و علوم انسانی و روشهای مربوط میباشد. تکنیکها و روشهای جامعه شناسی و روان شناسی فردی و اجتماعی بعد از اینکه مطالعات لازم انجام گردید، برای چنین امری لازم خواهد بود. که در جای خود موضوع و مفهوم مبسوطی دارد که چگونه و با چه روشهایی باید به مقابله پرداخت.
اینکه چرا با دانشگاهها مخالفت میشد و آنرا خلاف منویات خود می دانستند، حتی روشهای دانشگاهی را ضد دین و علوم تدریس شده را خلاف مبانی میدانستند: اینکه دانشگاه را با حوزه یکی کنند ، اینکه علم اقتصاد را با روایات متون مذهبی اداره کنند، اینکه جامعه جهانی را کفر آلود و دست آورد بشریت را نفی کنند. اینکه سیاست گفتگو و دیپلماسی را امری ناپسند تلقی کنند همه و همه ناشی و نشأت گرفته و مولود همین تصوراتیست پیش از این در مورد آن گفته شد. مبانی گفتگو با چنین پیروانی باید سازمان داده شده و در آگاهی بخشی به آنان پیش قدم و برمامه ریزی گردد. اینکار در شرایط کنونی و با توجه به تاثیرات رسانههای مجازی امری پیچیده نخواهد بود .
همینکه این نحله پذیرای گفتگو شود خود قدمی بزرگ به پیش است.
از جانب دیگر اگر در مورد این گرایشها روشنگری نشود موضوع در حد استفادهٔ ابزاری از برخی نواقص در برخی افکار تقلیل یافته و برای پیروان خود آنان در حدخوراک مهیا کردن باقی میماند.
اگر به عمق نگاه و منظر مخالفتهایی که با علوم جدید میشود پرداخته گردد نسل جدید با چنین اموری سازگاری نداشته و نخواهد داشت، اما نباید این ناسازگاری با چنین نحلههای فکری به جای روشنگری به تخاصم و جبهه گیری منتج شود.
موضوع بعدی این است که روش مواجهه با نسل جدید باید کاملا دمکراتیک باشد و در صدد ایجاد آموزههای براندازی و تفکر و روشی که همانان استفاده میکنند، استفاده نشود. به این معنا که طوری به نسل حاضر القاء نشود که برای نفی اینگونه تفکر و تصورات تندروانه آنان (بجای دانش افزایی و آگاهی بخشی) به فرایند آشوب و هرج و مرج تشویق شوند؛ این دقیقاً همان خوراكیست که برای بقاء اندیشهٔ تندروها تضمین کننده خواهد بود! آنان در هرج و مرج و آشوب بهتر و بیشتر دوام میآورند؛ وگاهی چنین فضایی را خلق میکنند تابیشتر بمانند. راه روشنگری با تمامی خواص و روش و مبانی و ابزارهای آن تنها راه مقابله با تندروهاست.