مهین دخت ایرانی
محض خدا فریادمان یکبار بالا رفت؟!
وقتی به جای پنجره دیوار بالا رفت
با چشم خود دیدیم اما روی گرداندیم
از آستین هامان که روزی مار بالا رفت
تا در خیابان بوی ناف آهوان پیچید
از هر کناری زوزه کفتار بالا رفت
تا آمدی اینکه بگویی درد دل دارم
پشت سر هم برگه اخطار بالا رفت
این سالها از بس که دست دوستی گم شد
بی اعتباری هایمان بسیار بالا رفت
پیش از خرید یوسف مصری کسادی بود
بعد از فروشش قیمت بازار بالا رفت
بعد از عبور از دره شعب ابی طالب
آمار جرم یاسر و عمار بالا رفت
شبلی چه می کردی میان مردمان شهر
وقتی سر منصور ما از دار بالا رفت
#مراد_قلی_پور
دیگر نه قطع نامه ای هست ونه جام زهری ، حاکمان سربکشند که خون های ریخته در کف خیابان، تاخون جگرهایی ناپیداو تاول هایی که از درون فریاد
می کشند ودیگر صورت باسیلی سرخ را قایمنمی کنند و جای فریاد بر سر ظالمان و عاملان اینهمه بیچارگی ها، به دار می کشند خودرا از کودک تا جوان
وزن و مرد وپیر
دیگر اینجا کسی برای عشق نمی میرد ، چون توانی نیست .
آنقدر زهر به جام مان ریختند که عاجزیم از خودمان و تن مان و حوصله های سربریده ..به درک واصل نمی شوند و هراس هامان از شب های طولانی تر
این فاجعه ها بیشتر وبیشتر می شود .
درک شدن ودرک داشتن درهمه جا و برای همه واجب است
چه زندگی خانوادگی ، و چه درنهادهای دولتی ، کاش کمی درک بود .با همدمی و همراهی میفهمیدند که ما همان مردم صبوریم که دیگر بی حوصله شده
ایم .
داد وفریادمان را برمیداریم و برسر زندگی مان می زنیم .
جای بستر خیابان برسرسفره ودستان خالی خراب می شویم .
و دراین شرایط نامساعد و ناهموار چگونه از ملت ومردم می خواهند که رضایت قلبی داشته باشند ؟؟ باتوجه به دورشدن های از وسایل رفاهی و
معیشتی که باعث غم و اندوه شده وبه زودی هم تمام شدنی نیست .
با افزایش قیمت نان مواجه ایم خب همه ی اغلام بالارفته
نانوایان هم خانواده دارند و روزمرگی ،نمی شود با توسل به ایه و حدیث برای بستن شکم های مجرب اقدام کرد .
صدایش درمی آید .
که تعبیری نیست برای خواب های مستحب و واجب مان .
یاد دارم از زمان کودکی هایم همسایه ای داشتیم که هنوز مجلات و تصاویر زمان شاه را نگه داشته بودند .و پیرزنی که همسایه ی دیگر ما بود بسیار امام
خمینی را دوست داشت و سر پیری و یکجانشینی ترجیح می داد بلندگویی باشد برای دین اسلام .و اتقلاب و به همسایه های دیگر می گفت کمتر با این
خانواده رفت و امد داشته باشید ، ابنها منتظر برگشت شاه هستند و شنیده ام که می گوید این آخوند و معمم های دورش که برقدرت نشسته اند شش تا
جیب دارند و پرشدنی نیستند این جیب ها .بیچاره می کنند ملت را ، شاه یک جیب داشت .
کاش ها برمان نمی گردانند اما کاش و ای کاش کمی درایت و بینش این خانواده را داشتیم درآن زمان وگرنه دست به خودکشی دسته جمعی نمیزدند یک
ملت همه باهم در انقلابی که همه سرما خورده ی آنیم .
وحال مجددا این فریاد شکم هاست که دیکتاتورها را به چالش خواهد کشاند همان مستضعفانی که انقلاب کرده اند حال فرودستانی هستند خود ونسل
های به جامانده از خود
که دستشان به گاوصندوق ها که هیچ به دهان شان نمی رسد .
دلقکانی شده ایم .درچند دسته که سران لمیده در ارامش و خوشی ها وسرشار از غرور خوش می رقانند مان باپای برهنه روی شیشه ها.
که دیگر نه مقبولیتی هست ونه محبوبیتی ،
عده ای هم که ادعای مبارزه دارند هنوز دریقه های بسته و ریش های انکارد شده ی خود به ساخت و پاخت رسیده اند و ملت را درامید هایی مجهول
وواهی رها کرده اند .یکی به نعل می زنند و یکی به میخ
وسنگ مفت و گنجشک هممفت ، ومفت تر از آن شرافت انسانی است که نیست می شود و هیچ کس باکی ندارد از هیچ استراتژی که در چنته دارند
بی قراریم مگر دل های نا ارام میتوانند سرشان به کارشان بند باشد ، ماپیش دردهامان کدامین مرهم را ببریم از کدام طلوع برای شب هامان نام ببریم ..
لب زیرین خودرا به کدام دندان بگیریم ؟؟؟ ترس و ترس و ترس .مگر چه کرده اند باما؟؟،
که چنین ترس و رعب و و حشت امان مان نمیدهد صداهای پخته و زنگدار مان از آه درون از گوش های تیزکرده می ترسند .
از یک نفس دویدن تا جلگه های آزادی چقدر راه مانده ؟؟
این ها که در زندان ها شکنجه می کنند درخیابان ها زبان می برند مگر فرزندان همین ملت نیستند این مصلحت چیست ؟؟ وچیستی کدامین ارزش ها را
پاس میدارند که چنین ارزشمان کرده اند..دست به کدام حلقه بزنیم تا انکه خودمان نخواهیم چیزی درست نمی شود .حلقه ای نیست جز اندیشه و درایت
و ظلم ستیزی ها که باد دروجود خویش بیابیم
و رجوع کنیم به انچه باید باشیم
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی