جامعه امروز ما همچون اکثر کشورهای جهان سوم در حال گذار از وضعیت موجود به سمت دمکراسی و تقویت قانون مداری و عملکرد سیستمی و حزبی است. قشر نخبگان فکری به عنوان آوانگاردهای تغییرات اجتماعی در این پروسه نقش بسزایی دارند و میتوانند این روند را تسریع و هدایت کنند یا برعکس، لذا نباید فقط ناظر این روند و تحولات باشند بلکه بایستی فعالانه نقش مثبت خود را به عنوان یک رسالت ذاتی ایفا کنند تا اصلاحات نه فقط به معنای سیاسی آن بلکه به معنای اجتماعی و فرهنگی آن اتفاق افتاده و منجر به تقویت پایه های فکری مردم و شکل گیری اندیشه منسجم اکثریتی که خواهان اصلاحات هستند شود و این تقاضا که در سیاست به عنوان فشار از سطوح پائین جامعه یاد میشود، قدرت چانه زنی در بالا را تقویت کرده و رهبران اصلاحات را به اجتماع و یک قدرت واحد تبدیل میکند چرا که از پشتیبانی قوی مردمی برخوردار هستند. این وضعیت تقریبا در جامعه ما در حال شکل گیری هست و به خاطر همین مثلا میبینیم اصولگرایان یا همان طرفداران حفظ وضع موجود حتی یک گزینه قوی و قابل قبول که توان رقابت با کاندیداهای حداقلی اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری را ندارند. تازه این مرحله خود یک مرحله پوست اندازی و گذار از سنت به مدرنیسم هست. یکی دو دوره بعد شاید همه گزینه ها ادعای اصلاح طلبی خواهند داشت حالا در این مرحله باید گزینه ها، کلی گوئی را کنار بگذارند و در عمل قدمهای برای اصلاح امور بردارند. به عبارتی مردم دیگر به وعده ها قانع نخواهند بود و خواهان عمل به شعار ها و وعده های انتخاباتی خواهند بود و بقیه ماجرا …
***… متاسفانه مردم یکسری از جوامع بخصوص در کشورهای کمتر توسعه یافته استعداد خاصی در بردگی دارند لذا تغییر و پیشرفت را هرگز درک نمیکنند به خاطر همین دنبال حفظ وضع موجود هستند و از هر گونه جنبش اجتماعی و حرکت رو به جلو واهمه دارند و شدیدا با آن مقابله میکنند…