محمد پارسی ، روزنامه نگار
دشوار است امروز بپذیریم که دو کشور کره شمالی و جنوبی زمانی یک کشور واحد بوده اند، چیزی که امروز می بینیم یک خاک با دو دنیای کاملاً متفاوت است.
پایان جنگ جهانی دوم مقطعی سرنوشت ساز برای جزیره کوچک مستعمره ژاپن به شمار میرود، شکست ژاپن در این جنگ باعث شد کشور کره به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم گردد.
در چهل سال اخیر کره جنوبی دومین رشد سریع اقتصادی را در جهان داشته است و کره شمالی همواره بین ده کشور فقیر جهان بوده است، کره جنوبی با شیوه سیاست مبتنی بر اقتصاد باز، سرمایه داری و لیبرالیسم و با بالاترین سطح تعاملات اقتصادی با جهان و جذب سرمایه گذاری انبوه خارجی به چنان توسعه ای دست یافته است که برندهای جهانی اش همانند هیوندای، سامسونگ، کیا و ال جی بازار دنیا را قبضه نموده اند. اما در نیمه شمالی این جزيره ، سیاست ها مبتنی بر کمونیسم و ضد سرمایه داری با شعارهای ایدئولوژیک، حول محور برابری و عدالت و با حداقل ارتباط با جهان خارج و انزوای اقتصادی پی ریزی شده است.
دو کشور با یک نژاد و زبان، یک تاریخ و فرهنگ، با یک سرزمین و آب و هوا، تنها با دو شیوه حکمرانی، سرنوشتی متفاوت داشته اند.
اصلی ترین شاخصی که می تواند تفاوت میان کشورهای مختلف را از لحاظ اقتصادی و سیاسی توضیح دهد، شاخص حکمرانی خوب است.
حکمرانی خوب یا حکمرانی مطلوب در دهه های اخیر به شدت مورد توجه محققان علوم اجتماعی بوده است.
یکی از مهمترین موانع رشد و توسعه در کشورها، ضعف بکارگیری اصول حکمرانی خوب است. اثرات حاکمیت نامطلوب بر تأخیر رشد اقتصادی کشورهای در حال توسعه بر کسی پوشیده نیست.
بر طبق جدیدترین تعريف بانک جهانی، حکمرانی خوب، در اتخاذ سیاست های پیش بینی شده، آشکار و صریح دولت (که نشان دهنده شفافیت فعالیت های دولت است)، بوروکراسی شفاف، پاسخگویی دستگاه های اجرایی در قبال فعالیت و عملکرد خود، مشارکت فعال مردم در امور اجتماعی و سیاسی و نیز برابری همه افراد در برابر قانون تبلور می یابد، البته می توان اصولی مانند ثبات سیاسی، نبود خشونت و کنترل فساد را به آن افزود.
به طور کلی حکمرانی خوب، ممارست در استمرار مدیریت سیاسی، اقتصادی، اجرایی و… منابع یک کشور برای رسیدن به اهداف تعیین شده می باشد، این تمرین در برگیرنده راهکارها و نهادهایی است که افراد و گروههای اجتماعی از طریق آن، توانایی پیگیری علایق و احقاق حقوق قانونی خود را با توجه به محدودیت ها داشته باشند.
به زبان ساده تر نظریه حکمرانی خوب که با ویژگیهایی مانند مشارکت، شفافیت، پاسخگویی، اثربخشی و کارآیی و حاکمیت قانون تعریف می شود، الگویی برای توسعه پایدار انسانی با ساز و کار تعامل عملی سه بخش دولت، بخش خصوصی و جامعه مدنی است.
توسعه به عنوان مفهوم کلیدی بعد از جنگ جهانی دوم و از دهه ١٩۶٠ به بعد مطرح شد، از آن زمان به بعد برنامهریزی ها، فرآیندها و روش ها چه در سطح خرد و چه در سطح کلان در هر کشوری با هدف رسیدن به توسعه تنظیم می شود، در این ارتباط رویکردها و الگوهای متعددی توسط نظریه پردازان علوم اجتماعی مطرح شده است. از جدیدترین رویکردها به توسعه، استقرار شاخص های الگوی حکمرانی خوب است. شاخصی که سازماندهی نظام اجتماعی و سیاسی را بر قالب های خاص و با سامانه ویژه ای که تنظیمات خود را بر دو وجه سلبی و ایجابی استوار می کند. با استقرار شاخصهای الگوی حکمرانی مطلوب و هم افزایی و شراکت بین بازیگران اصلی توسعه یعنی دولت، جامعه مدنی و بخش خصوصی، جامعه همکار و دولت کارآمد سازماندهی خواهد شد، از طرفی دیگر بین شاخص های الگوی حکمرانی خوب و توسعه همه جانبه ارتباط وجود دارد.
توسعه به عنوان نوعی استراتژی جهت حرکت به سوی شرایط مطلوب در تمامی ابعاد و ساختارهای زندگی اجتماعی است.
حکمرانی در لغت به معنای اداره و تنظيم امور و روابط میان شهروندان و حکومت کنندگان اطلاق می شود، حکمرانی اشاره به پاسخگو بودن، هم در حوزه سیاستگذاری و هم اجرا را دارد. بر این اساس حکمرانی مستلزم تعامل میان ساختار، فرآیند و سنت است، که بر اعمال و روابط قدرت در مجموعه های نهادی و اجتماعی دلالت دارد و مفاهیم هدایت کنترل و تنظیم فعالیت ها در جهت منافع مردم یا همه شهروندان، رأی دهندگان و کارکنان مستتر است، می توان گفت شالوده ی حکمرانی به روابط اجزای درون حکومت و بخش های غیر حکومتی اشاره دارد.
حکمرانی مطلوب به عنوان پارادایم جدید در اداره بخش عمومی، نقطه تلاقی و تعامل بین رشته های مختلف علوم انسانی مانند مدیریت، اقتصاد، علوم سیاسی، جامعه شناسی، حقوق، سیاستگذاری عمومی و روابط بین الملل را ایجاد کرده است. این الگو بخصوص از دهه ١٩٨٠ به بعد توسط نهادهای بینالمللی و در پاسخ به اوضاع نامطلوب جوامع در حال توسعه و سوق آن ها به سوی توسعه ارائه شده است.
مدل حکمرانی خوب، نحوه حکمرانی و کیفیت رابطه بین شهروندان و حکومت را نشان میدهد. در این نظریه بر دخالت منطقی دولت و نقش تسهیل گری و هماهنگ کنندگی آن، تأکید دارد. در واقع حکمرانی خوب اصطلاحی است که نشان دهنده تغییر پارادایم نقش حکومت است و اینکه اولویت های گوناگون بر مبنای نیازها و خواست سطوح و اجزاء گوناگون یک جامعه را محقق می کند.
فراموش نکنیم حکمرانی خوب در بستر دموکراسی شکل می گیرد و در بستر دموکراتیک رشد می کند.
حقوق شهروندی نیز یکی از الزامات ساختارهای دموکراتیک است و حکمرانی خوب رابطه معناداری با حقوق اجتماعی و حقوق شهروندی دارد.
همچنین باید در نظر داشت حکمرانی خوب اساساً در ساختارهای حزبی تحقق پیدا می کند، نه در فضای پوپولیستی
از این رو میان سامان های سیاسی، اجتماعی و نهادهای مدنی با حکمرانی مطلوب رابطه معناداری وجود دارد.
از منظر مفهوم عدالت و حکمرانی خوب، در حال حاضر به اشتباه در کشور ما صرفاً بر مفهوم عدالت توزیعی تأکید می شود، این در حالی است که عدالت ابعاد گوناگونی دارد و برای تحقق حکمرانی خوب باید عدالت منزلتی، عدالت اجتماعی، عدالت سرزمینی و قومیتی، عدالت مذهبی و سیاسی و… تحقق پیدا کند.
نسبت حکمرانی خوب و ساخت سیاسی و توزیع قدرت در نظام سیاسی از اهمیت زیادی برخوردار است. اگر کانون های قدرت در برابر عملکرد خود پاسخگو نباشند حکمرانی مطلوب شکل نخواهد گرفت، از این رو میان ساخت سیاسی، توزیع قدرت و مناسبات قدرت در یک نظام سیاسی رابطه معناداری برقرار است.
به یقیین با شیوه حکمرانی مشابه کره شمالی، نمی توان منتظر نتایج اقتصادی شبیه کره جنوبی باشیم، در حکمرانی مطلوب، سیاست در خدمت اقتصاد و رفاه عمومی است نه اقتصاد در خدمت سیاست.
صلح، عدات، دموکراسی و توسعه پایدار تنها در پرتو حکمرانی خوب محقق می گردد.