حسین فرزین
در مورد امامت حسین چیزی نمی دانم، چگونگیش را، من در مورد حسین همان قدر می دانم که از روضه خوان ها و مداحان شنیده ام، او در مدینه تهدید به قتل شد، با خانواده راهی حج شد، چون تهدید شد، به خاطر حرمت کعبه، حج را رها کرد، بسمت کوفه حرکت کرد، چون قصه ی مسلم را شنید، راه خود را کج کرد و بلاخره راه را بر او بستند و اورا بقتل رساندند.
گویا در کربلا هفتاد و سه مرد بیشتر با او نماندند که هفتاد دو نفر آنان کشته شدند و یکی زنده ماند تا امامت را ادامه دهد.
لشگر جرار و خون ریز یزید که حتی بر پیکر ها بی سر رحم نمی کردند و نعل اسب ها را تازه می کردند و بر آن ها می تاختند، بر مرد بیماری رحم آوردند تا او بماند و زینت عبادت کنندگان شود.
حداکثر چند تن از یاران حسین را بنام می شناسم، زینب، عباس، علی اکبر، علی اوسط، علی اصغر،رقیه، سکینه، حر و شهربانو که گویا دختر یزدگرد پادشاه ساسانیان بوده و در یورش سپاهیان خلیفه ی دوم به ایران اسیر و بصورت کنیز در معرض فروش قرار می گیرد، در ایران یا در مدینه حسین دیه اورا می پردازد و به همسری بر می گزیند و علی اوسط حاصل این ازدواج است و از این روی هموطنان زرتشتی ما ایشان را داماد خود می دانند، بنا بر اقوالی که تکذیب هم شده است، ایشان از حسین می خواهد که با توجه به اسارت قبلی در کربلا نباشند و ایشان می پذیرند و او می رود، شاید بخشی از عشق ما به ائمه از این روی باشد که بعد از حسین تمامی آنان از مادر و جده ی ایرانی برخوردارند.
شنیده ام که عباس سه برادر دیگر نیز داشت که در این محل کشته شدند اما نامی و سرگذشتی از آنان نمی دانم.
آن چه از حسین و یاران اندکش شنیده ام شور حسینی بوده است و از شعور حسینی یا کمتر شنیده یا اصلا نشنیده ام، در مورد اهداف حسین بقدری روایت ها در تناقض با یکدیگرند که تشخیص سره از ناسره، برای همچو منی اگر نگویم که ناممکن است، بسیار مشکل است.اما عاشق حسینم،چراییش را نمی دانم.
در پایان این واگویه از دوستان مطلع درخواست دارم اگر بیش از آن چه آوردم می دانند بیاورند تا بیاموزیم و به کار گیریم.