عنایت چرزیانی / منبع: کانال تلگرامی جامعهشناسی علامه
.
شاید هیچ کدام از نمایشنامه های برتولت برشت، هم چون استثناء و قاعده، مواجهه ی بیمیانجی ِ قدرت و حیات آدمی را نشان نداده باشد. آنجا که قدرت با چیزی به جز بدن و حق حیات آدمی رو به رو نمی شود، در این وضعیت که آگامبن آن را ” حیات برهنه ” می نامد، هر سوژه ی اجتماعی به گوشتی لُخت و لَخت و عریان می ماند و از تمامی آپاراتوس قانونی و حقوقی جز ”زور” و اعمال آن، چیز دیگری حول سوژه به گردش در نمی آید. در نمایشنامه ی استثناء و قاعده یک باربر (کارگر ساده) وسایل و تجهیزات بازرگانی را که برای استخراج نفت راهی سرزمینی دیگر شده است به دوش می کشد، در تمام مسیر باربر ” حیات” را برای بازرگان تولید می کند و متقابلاً بازرگان حق حیات وی را ضایع می کند، او را نهیب می زند، کتک اش می زند، مجبورش می کند به سیلاب بزند، و در نهایت در سیلاب دست باربر شکسته می شود و… اما همچنان باربر حیات را تولید می کند و به نحوی سرمایه و زندگی بازرگان را گسترش می دهد. شبی پس از شکسته شدن دست باربر وقتی که چادر را بر پا می کند، هنگامی که در بیابان سرگشته هستند و با کمبود شدید آب مواجه شده اند، باربر قمقمه ای آبی را که راهنما (در مسیر از آنها جدا می شود، از کار اخراج می شود) به او می دهد که توشه ی راهش باشد، می برد که به بازرگان تسلیم کند اما بازرگان به گمانی که باربر قصد جان او را با سنگ کرده است،شلیک می کند و او را می کُشد.قصد ما شرح داستان نیست و مراد از طرح این پیرنگ و مقدمه ای که از ” حیات برهنه ” آوردیم برای آشنایی خواننده است.آگامبن مفهوم ” حیات برهنه ” را آنجا به کار می برد که قدرت حاکم با زور و تهدید، بدن و حیات سوژه اجتماعی را عریان و او را به اتاق انتظار مرگ بدل می کند. آنچه آگامبن می گوید را می توان در خصوص موقعیت باربر در نمایشنامه ی استثناء و قاعده و وضعیت بسیاری از کارگران و فرودستان اجتماعی آورد.اما برخی از شارحین ماکیاولی و اسپینوزا با آنچه آگامبن آن را حیات برهنه می داند مخالفت می کنند(کسانی چون فردریک لوردون، مارگریتا پاسکوچی و…) آنها بر این باورند که هر چیز (اعم از انسان و…) در هستی بنابر اصل کُناتوس اسپینوزایی برای پایداری خود جهد می ورزد و زندگی خود با مقاومت کردن پایدار نگه می دارد. فیلیپو دل لوکزه در کتاب مواجهه ی ماکیاولی و اسپینوزا با طرح چنین رویکردی از منظر اصل کُناتوس و گفتارهای ماکیاولی در خصوص مفهوم حیات برهنه نزد آگامبن می گوید: رانه انسانی مقاومت امری است سرکوب ناشدنی. به بیان دیگر، درست است که قدرت می تواند ما را در بند و خلع سلاح کند، اما نمی توان انکار کرد که انسان، همانند اشیای جزئی و منفرد دیگر، تا آنجا که در توان دارد برای حفاظت از هستی خویش جهد می ورزد.(مواجهه ی ماکیاولی و اسپینوزا، فیلیپو دل لوکزه ترجمه ی فؤاد حبیبی و امین کرمی). اسپینوزا کُناتوس را نه آنچنان که در معنای اصل صیانت نفسْ ترجمه کرده اند بلکه به معنای صیانت نفس همراه با گسترش حیات به کار می برد و آن را در پیوند با مساله ی خدا، طبیعت، خیر و شر و حق و قدرت مفصل بندی می کند که در این نوشته سر پرداختن به مفاهیم فلسفی وی را نداریم. بر اساس اصل کُناتوس، حیات باربر اگرچه تحت تاثیر شورمندی ها و عواطفی ست که او را سوژه ای منقاد و مطیع و فرمان بردار ساخته است(و این به معنای بنده گی خود خواسته چنان که دلابوئسی می گوید نیست) اما از منظر اسپینوزا حیات برهنه به معنای درجه ی صفر حیات را نمی توان برای او متصور شد، چرا که هر چیزی نیروی مقاومت و توانش و حق حیاتی خود تا آن پایه که ” حق همان قدرت است” را در طبیعت خود دارد. ماکیاولی نیز در کتاب گفتارها با اشاره به اینکه هرگز امکان چپاول حیات آدمی تا آستانه ی نیستی محض وجود ندارد، از سلاح انتقامی که همواره نزد سوژه ها مخفی ست می گوید، این سلاح انتقام همان چیزی ست که مقاوت تولید می کند، مقاوتی که اصل کُناتوس و میل و شورمندی حیات است. مقاومتی که باربر تولید می کند (در تمامی نمایشنامه تنها باربر است که بار را بر دوش می کشد، چادر را بنا می کند و زندگی را تولید می کند) این مقاومت را ماکیاولی اینگونه بیان می کند: خودکامه هرگز نمی تواند تماماً از دشمنانش در امان باشد، زیرا وی هرگز نمی تواند کسی را به منتها درجه چپاول کند و لاجرم برای وی خنجری خواهد ماند که با آن انتقامش را بستاند؛ و نمی تواند شرافت کسی را تا آن حد از وی سلب کند که ذهن وی از عزم انتقام بازایستد.(گفتارها-ماکیاولی) ترس بازرگان از همین خنجر است که پیش از بالفعل شدن به صورت یک اصل یا یک قاعده ی انسانی و یک امکان هستی شناسی نزد باربر مخفی ست، خنجری که حتا با فروکاست زندگی بابر به منتها درجه ی حیات نزد وی باقی می ماند (اگرچه باربر در این نمایشنامه کشته می شود) و هر آن ممکن است که میل برده از هم ترازی با میل ارباب و از مدار سوژه-مُنقاد سازی بیرون برود و بازرگان را از زندگی بازدارد. دلیل واهمه ی تمامی رژیم های خودکامه ای که هم چون کاراکتر بازرگان در نمایشنامه ی استثناء و قاعده در موقعیتی قرار دارند که تا بن دندان مسلح هستند و تمامی دستورات حقوقی و قانونی نیز از آنها دفاع می کند، از همین اصل کُناتوس است، اصلی که به پایداری و گسترش حیات حکم می دهد و در دقایقی که زندگی و گسترش نیرو و میل آدمی را چیزی بیرونی از ” شدن ” باز می دارد، چندان دور از واقیعت طبیعی و وجودی نیست که مقاومت تبدیل به قدرت برسازنده شود و به قول اسپینوزا: هرچه درد عظیم تر باشد، انسان با فعالیت قدرتمندتری می کوشد تا آن را برطرف کند؛ یعنی با میل و اشتیاق بیشتری برای برطرف کردن الم جهد می ورزد. (اخلاق-اسپینوزا). آن رعب و وحشتی که در دیالوگ میان بازرگان و باربر در صحبت های بازرگان مشهود است متعین چنین حالتی ست، اگر بازرگان، باربر را در ” حیات برهنه ” قرار داده است، اگر دست وی شکسته شده است و توان بدنی اش به دلیل تشنگی به صفر رسیده است، و از سویی دیگر اگر خود بازرگان مسلح است و تمامی اصول حقوقی و قانونی حامی اوست. دلیل واهمه اش از باربر چیست؟ آگامبن حیات برهنه را حیاتی کاملا خلع سلاح شده می داند، که فاصله ی چندانی بین زندگی سوژه و مرگ او قرار ندارد، وی برای توضیح حیات برهنه از ” هوموساکر” استفاده می کند.هوموساکر مفهومی ست که آگامبن آن را از روم باستان می آورد و در مواجهه با فجایع انسانی معاصر به کار می گیرد، در روم باستان کسی که یک یا چند مورد از فرامین و قوانین مسلط بر جامعه را زیر پا می گذاشت هوموساکر نامیده می شد و با این نام گذاری از تمامی حقوق انسانی خلع می شد. خون اش مباح بود و کشتن وی توسط دیگر شهروندان هیچ پیگرد قانونی نداشت. به اصطلاح آگامبن حیات وی یک حیات برهنه بود (یعنی زنده ماندن صرف). برخلاف ایده ی حیات برهنه، در نگرش اسپینوزا حیات کاملاً برهنه نیست و مقاومت سوژه در مقابل امر سیاسی نوعی تعارض به وجود می آورد، اگرچه سیاست تنها از رهگذر مغاکی به نام مرگ می تواند سوژه را تا سر حد گوشت لَخت پیش براند و هر گونه مقاومتی را از طبیعت او بزداید، اما این خصیصه ی طبیعت است که بر اساس اصل پایداری، سوژه در مقابل آنچه حیات اش را تهدید می کند مقاومت کند، اگر سیاست خود را بر مرگ بنا می کند، آنچه در سوژه تعالی می یابد مقاومت زندگی ست و این مقاومت بر اساس اصل کُناتوس انسانی محقق می شود. باربر تا سر حد ممکن زنده است. او با تمام خشمی که سیاست (بازرگان) بر او روا می دارد و بدنش را تا سر حد مرگ پیش می راند هر بار زندگی را تولید می کند، هر بار اصل کُناتوس به عنوان جزئی از طبیعت را تولید می کند. بازرگان در جایی می گوید: چرا با وجود آن همه کتک زدن و شکستن دست باربر، او باز می تواند چادر را بنا کند؟ و از همین اصل زندگی و تولید حیات باربر واهمه دارد، واهمه ی بازرگان از باربر واهمه ی مرگ است از زندگی، مرگی که بازرگان می خواهد بر باربر حمل کند و باربر هر بار در مقابل آن زندگی را تولید می کند. تولید زندگی به مثابه تولید نیرو، به مثابه تولید قدرت، به مثابه تولید حق، به مثابه تولید امر خیر. فضای حاکم بر ذهنیت بازرگان کاملا امنیتی-پارانوئیدی ست، او می هراسد و هنگامی که باربر نزدیک اش می شود می گوید: وقتی کسی به من نزدیک می شود، میل دارم از پیش صدای پایش را شنیده باشم. این میزان ترس بازرگان از باربر، این مقدار واهمه از ” حیات برهنه ” چگونه ممکن است؟ آیا سلاح پنهان انتقام به مثابه اصل کُناتوس اجازه می دهد که ” چیز ” از مقاومت و ” شدن ” خود باز ایستد؟!