دیروز سخنرانی رهبری را گوش میدادم. در جایی از سخنرانی میگویند کسانی که میگویند در انتخابات شرکت نکنید، حتی اگر اسم مردم را هم بیاورند، بیخود میگویند و دروغ میگویند. مشخصا مصداق این بخش از سخنان رهبری احمدینژاد است.
من قضاوتی در مورد سخنان رهبری یا تحریم انتخابات از سوی احمدینژاد ندارم. آن تکه سخنرانی مرا یاد بخشی از سخنان رهبری انداخت در نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸. جایی که منتقدان رییس جمهور وقت را ملامت کردند که چرا رییس جمهور قانونی کشور را دروغگو نامیدند.
۱۲ سال فاصله است بین روزی که ما به احمدینژاد میگفتیم دروغگو و رهبری سرزنشمان کرد تا روزی که خود در یک سخنرانی رسمی او را دروغگو نامید. همین امروز البته مرتضی آقاتهرانی، کسی که در ابتدای جلسه هیات دولت احمدینژاد درس اخلاق میگقت، احمدینژاد را تهدید کرده که نظام اول تحمل میکند و بعد «جمع»تان میکند. رییس جمهور سابق، حالا به گفته برخی ناظران در آستانه «حصر خانگی» است.
من، کناری نشستم و با تحیر به این حرفها گوش میکنم. عجب روزگاری است. عجب دنیایی است. عجب خدایی دارم. ۱۲ سال بعد از ۸۸، رییس قوه قضاییه در آن تابستان از سرطان درگذشته است و رییس بعدی، اگرچه رییس مجمع تشخیص است ولی تا دلتان بخواهد از جماعت حزباللهی طعن و لعن شنیده و میشنود. احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی وقت، آن چنان از صحنه رفته که هیچ خبری از او نیست، درست مثل جانشینش، سردار رادان. دادستان وقت تهران، سعید مرتضوی، خود محاکمه شده و زندان رفته و حالا انفصال از امر قضاوت گرفته است.
باز هم هست ولی در همین حد کافی است. مثالهایی روشن از اینکه بدانیم کار خدا حساب و کتاب دارد. از اینکه بدانیم خدا «دیرگیر» است ولی «شیرگیر» است. از اینکه بدانیم «ان ربک لبالمرصاد» یعنی چه؟ خدا در کمین ستمگران نشسته است یعنی چه؟
برای اینکه بفهمیم، الله اکبر یعنی خدای ما بزرگتر از همه چیز است و برای اینکه بفهمیم «یدالله فوق ایدیهم» یعنی دست خدا بالای همه دستهاست.
قربان خدایم بروم. قربان خدای «عزیز ذوانتقام».