✍️مقصود فراستخواه
خدا یک گمشده انسانی است. از همین جا یک رویکرد انسان بنیاد نسبت به خدا برایم معنی دارد، یعنی انسان با همه خودبنیادی و عقلانیتش و با همه تقلاها و تمناها و دغدغه های انسانی خودش، خدا را آرزو و جستوجو می کند. خدا وجهی متعالی است که انسان در خود و در همه هستی، طلب و تمنا می کند. جستوجوی خدا؛ یعنی انسان در جستوجوی معناست و کسانی مانند ویکتور فرانکل این بحث را کردهاند.
خودفریبی است که بکوشیم تا اساسا خودمان را از فضای معنایی مدرنیته و موقعیت امروزی خودمان جدا بکنیم و بعد برویم سراغ متن و ببینیم که پیامبر از خدا چه تعریفی داشت. به نظر من (خدا) حقیقتی منبسط در انسان و همه هستی است، راز کردگاری است که در عالم و آدم موج می زند، خدایی که در این نزدیکی است، لای این شب بوها، پای آن کاج بلند، روی قانون گیاه، روی آگاهی آب … ما برای عبور از پوچی، در پی راز می رویم و خدا، یک راز و یک گمشده بشری است. ما خدا را اثبات نمی کنیم، بلکه آن را جستوجو می کنیم.
با آن یک نسبت نظری و تئوریک نداریم، بلکه نسبت وجودی داریم. بیشتر موضوع تمناهای ماست. ایمان به خدا یک تصمیم است، همان طور که کانت مطرح می کند. كانت می گوید به لحاظ عقل نظری می توان دلایلی له یا علیه خدا استدلال کرد. ولی از حيث عقل عملی برای حیات اخلاقی خویش (Moral life) چنان زندگی می کنم که خدا هست و من برای زندگی اخلاقیام احساس نیاز به خدا دارم.
خدا ناشناخته ای است که در فرامتن وجود آدمی و در متن طبیعت تجلی می کند و در دل این طبیعت و با هر ذره ای هست. دل هر ذره را که بشکافی آفتابیاش در میان بینی. من با این رویکرد احساس می کنم که رسولان هم یک چنین نسبتی با خدا و البته بنا به موقعیت آن روزی و جهان شناسی قدیم و زبان ماقبل مدرن داشتند…
خدا چیزی است که احساس میکنیم کم است و آن کمبودگی را با همان رویکرد انسانیمان دنبال میکنیم و میگوییم خدا.چرا که ما در متن سنت هستیم [ و با ادبیاتِ سنت صحبت میکنیم -ص.ن.خ].
اگر تجربههای تازه، افقهای تازه و چشماندازهای تازهای هم داریم یا حتی چالشهای جدی داریم و حتی شالودهشکنی، باز همه در متن سنت است. سنت فقط محدودیت زا نیست، ظرفیت و قابلیت هم دارد که ما با استفاده از همان ظرفیتهای سنت، با سنت درگیری داریم. این یک رویکرد جدالی (دیالکتیکی) به سنت است و من از آن به «تجربه در متن سنت» تعبیر می کنم. یکی از استعارههای خیلی رایج سنتی در ارتباط با آن رازی که جستوجو می کنیم، خداست و یکی از استعارههای دیگر، استعارة خلقت است. خلقت تعبیر دیگری از طبیعت و هستی است و یک استعارهای است که در سنت وجود دارد.
این استعاره از همان واژههای روزمره زندگی، یعنی کلمه «ساختن» و آفریدن و خلاقیت درست شده است. ساختن یک واژه غیردینی و حتی غیرقدسی است، ولی انسان برای جستوجوی معنایی که در تاریخ نیاز داشته است، از همان ملموسترین و عینیترین و روزمرهترین مدلها و استعارهها و تمثیلها استفاده کرده است. همان طور که وحی هم این گونه است؛ وحی یعنی، اشاره کردن و رساندن و در واژه و زبان عربی وجود دارد و از همین هم استفاده میکند تا بگوید که در این هستی، به بشر و موجودات و چیزهای دیگر یک اشارتهایی می رسد و آنها دریافت میکنند و آدمی برای جستوجوی تعالی با همان اشارتها که دریافت می کند (با هدایت وحی) مسير هزارههای تاریخ کهن خود را پیموده است.
خدا را، هم میتوانیم به صورتهای اندیشگی و فلسفی منطقی تبیین و توصيف بکنیم و هم با زبان عرفانی و نمادین از او سخن بگوییم. الگوهای توصیفی و اندیشگی مختلفی داریم. من در یکی از مقالاتم گفتهام خدا، همان «خودآ» است، یعنی همان واقعیت خود آی هستی، واقعیتی که هست و تمام پدیدهها و تمام چیزهای دیگر نشانگانی از این واقعیت پایدار است. گمشدهای است که انسان جستوجو می کند.