سال 1398 هم با سیاه پوش کردن مردم شروع شد و اجازه نداد مردم کمی نفس تازه کنند از دردهای قبل انگار قرار نیست سیاهی غم از کشور ایران کنار برود انگار قرار نیست مردم ایران از ته دل بخندند و شاد باشند.
هر روز که چشم باز می کنیم تنمان می لرزد که نکند امروز هم خبر ناگواری بشنویم جرات نمی کنیم به سراغ پیام های گوشی برویم و می ترسیم تلویزیون و رادیو را روشن کنیم.
جوری به غم عادت کرده ایم که شادی برایمان افسانه شده است.
سال 98 با سیل و ویرانی شروع شد و ای کاش فقط ویرانی و خسارت بود و عزیزانمان را از دست نداده بودیم ای کاش ضررهای مالی بود که به هر نحو و با هر مشقتی قابل جبران است اما داغ عزیزانمان نه قابل جبران است و نه فراموش شدنی.
و این درد زمانی سنگین تر می شود که حمایت نشویم زمانی غیر قابل تحمل می شود که دست تنها اوضاع را سر و سامان دهیم.
خانه های شهرک سعدی در گل و لای فرو رفته و تمام اثاث زندگی شان نابود شده است در این روزها و شبهای سرد نه لباسی برای پوشیدن دارند نه پتویی برای خوابیدن و نه غذایی برای خوردن.
نه وسایلی برای نظافت و پاکسازی خانه هایشان از گل و لای دارند نه ابزاری برای این کار.
ماشینهای شهرداری در آنجا مستقر هستند فقط و فقط برای تخلیه گل های بلوار و بازسازی آن و کاشت شمشاد و اصلا برایشان مهم نیست که در کنار بلوار مردم سیل زده چگونه در گل و لای در لا به لای اساسیه آب گرفته خانه شان دارند زندگی می کنند.
دولت و مسئولین اصلا برایشان مهم نیست که در این شهرک کودکانی هستند که نه شیر برای خوردن دارند نه پوشک و لباس و بیشتر بچه ها حتی با پای برهنه روی گل ها راه می روند و پاهایشان تا مچ و حتی تا زانو در گل فرو می رود .
و مثل همیشه خودمان باید به داد خودمان برسیم. و مردم شهر با ماشین های خودشان به یاری همشهری ها و هم وطنان خود رسیده اند.
یکی غذای گرم می برد یکی وسایل بهداشتی یکی مواد غذایی یکی لباس یکی پتو و بالشت.
خلاصه هرکس به هر نحوی احساس همدردی و هم دلی می کند و بی منت آنچه دارد در طبق اخلاص گذاشته و کمک می کند.
قالی شویی هایی که رایگان فرش های سیل زده ها را که از زیر گل و لای بیرون کشیده اند می شویند.
تعمیرکارانی که رایگان ماشین و موبایل و وسایل خانه هایشان را تعمیر می کنند.
این حجم از انسانیت و مرام مثال زدنی ست.
هر کس در میان دوستان و آشناهایش پول و پتو و لباس گرم فراهم کرده و به خانه سیل زده ها می برند.
اما اگر مسئولین کمی حمایت می کردند اوضاع نابسامان مردم سعدی زودتر روبراه می شد .
درست است که مردم چشمشان را روی هم نمی گذارند اما درد سیل زده ها فقط خوراک و پوشاک نیست این خانه های آب گرفته برای خانه شدن برای قابل سکونت شدن نیاز به بودجه و هزینه دارند این لوازم آب گرفته و در گل فرو رفته قابل استفاده نیستند کودکان سعدی قلم و کتاب و دفتری ندارند .
مرمت خانه های مردم واجبتر از تمیز کردن و شمشاد کاریه بلوار است .
در میان سیل زدگان سعدی جانباز شیمیایی را دیدم که کپسول اکسیژنش را در آغوش گرفته بود و روی گل و لای خانه نشسته بود
زنی را دیدم که کودک بی تابی در آغوش داشت که شیر خشک نداشت
پیرزنی که با قامت خمیده کنار خانه نشسته بود و با حسرت به خانه اش نگاه می کرد.
سخت تر از درد ویران شدن خانه و زندگی شان درد بی رحمی و بی توجهی مسئولین است.
حق این مردم دلشکسته این نیست که برای گرفتن یک پتو یا یک ظرف غذا به دنبال ماشینهای کمکمهای مردمی التماس کنند.
این روزها می گذرند اما خیلی چیزها فراموش نخواهند شد.
مردم مهربان شیراز هشتم فروردین ساعت 12 شب با شمع و گل در دروازه قرآن جمع شدند و با خواندن واسونک و شعر یاد عزیزانی را که در سیل از بین رفتند گرامی نگه داشتند و به سوگشان نشستند.
مردم مهربان شیراز مسافران نوروزی را با شاخه های گل بدرقه کردند.
مردم ما سالهاست یاد گرفته اند به خودشان تکیه کنند و امیدی به مسئولین بی معرفت ندارند.
چون هر مصیبتی که بر سر مردم آمد درست زمان کمک فقط جای مسئولین دولت خالی بوده است.
آنقدر به داد مردم گلستان نرسیدند که خود مردم کیسه کیسه گل روی هم گذاشته اند تا مسیر آب را ببندند.
در هنگام آتش سوزی پلاسکو هنوز مردم و مأمورین آتش نشانی زیر آوار زنده بودند و حتی تماس گرفته و پیام دادند اما آنقدر دیر به دادشان رسیدند که کار از کار گذشت
هنگام فرو ریختن معدن آنقدر دیر به دادشان رسیدند که تمام گارگران زنده به گور شدند.
در زمان سقوط هواپیما هنوز مسافران زنده بودند آنقدر به کمکشان نرفتند تا از سرما یخ زدند.
تمام اتفاقات تلخی که در ایران اتفاق افتاده مانند پازلی هستند که در آنها تنها و تنها قطعه ی دولت و مسئولین خالی است.
به راستی که این مسئولین به غیر از دزدی و اختلاس هنر دیگری بلد نیست.
نزن باران
شاعر :فرزانه فرهودی
نزن باران،که ایران غرقِ آب است
هوای شهرِمن،امشب خَراب است
نزن بارا ن عزیزم مانده در راه
شبِ عید است،اما میکِشَد آه
نزن باران که کِشتی مانده بَرگِل
درونِ سینه داغی مانده بَر دِل
گناه مردم اینجا بی صِداییست
سَراسرثروت اما،چون گِداییست
گَهی خشکی وقحطی حُکم فَرماست
گَهی سیلاب وطوفانی که بَر پاست
خدایا کشورم غرقِ تَباهیست
دَمادَم بُهتِ غَم،برَ،او رَوانیست
خداوندا مَزن بارانِ رَحمت
که این باران شُدَست اسبابِ زَحمت
همیشه سنگ ها بَرپای لَنگ است
سُخن ازآرزوهامان جَفنگ است
نَبار ای اَبرَکم اینجا بهار اَست
دِلِ این مَردُم اینجا زارِزاراَست
نَزن باران که ایران غرقِ آب است
نَزن حالِ دلِ مَردُم خَراب است