رضا بابایی
در ماجرای گشت ارشاد و برخورد خشن با دختران جوان، بیشتر توجهات به میزان خشونت در شیوۀ مأموران است؛
اما نکتۀ دیگری هم وجود دارد و آن مظلومیت مأموران گشت ارشاد است.
در این گونه حادثههای دلخراش، ضارب به اندازۀ مضروب، قربانی است.
با او نیز باید همذاتپنداری کرد.
باید دید چه تصوری از دین و اخلاق و مأموریت و حجاب و جامعه و انسان برای او ساختهاند که او را وادار به چنین رفتارهایی میکند.
سالها است که نخبگان جامعه میکوشند که این تصورات ایدئولوژیک را اصلاح کنند.
پارهای از اندیشهها و آموزشها نتیجهای جز خشونت ندارند.
خشونتستیزان نخست باید در اصلاح آن اندیشهها بکوشند؛
اندیشههایی که در هر سری لانه کنند، همین رفتارها و صحنهها را میآفرینند.
آن زن خشمگین که مشت بر سر و روی دختر جوان میکوبد، شاید مظلومتر از زنی باشد که آن مشتها را دریافت میکند؛
چون اسیر فهمی از دین و اخلاق و نهی از منکر و ارزشها شده است که او را مسخ کرده است.
او میتوانست کارمندی کوشا و شریف در بیمارستان یا بانک یا هر جایی دیگر باشد.
آنچه او را به این قربانگاه کشانده است، دردی کاذب است که در دل او انداختهاند.
حتی اگر واقعیت درباره او، غیر از این باشد،
بهتر است که ما داستان را این گونه هم ببینیم تا بتوانیم به راهحلهای بنیادین و پایدار برسیم.