۱) نوروز؛ گذار تدریجی از تحریمها
«من هر سال بهعنوان رئیس جمهوری امریکا از این فرصت -امید بهاری- استفاده کردهام تا بهطور مستقیم با مردم ایران در مورد اینکه ما چگونه میتوانیم پنجرهای نو باز کنیم –و رابطهای جدید را بین دو کشورمان آغاز کنیم– صحبت کنم. اکنون برای اولین بار طی دههها فرصتی برای آیندهای متفاوت هست…این به معنی تجارت و سرمایهگذاری بیشتر است که یعنی [ایجاد] شغلهای بیشتر، از جمله برای جوانان ایرانی که رویای پیگیری اشتغال و اثر گذاشتن در دنیا را دارند. این به معنی دسترسی به فناوریهای نوین خواهد بود، از جمله فناوری اطلاعات که به شرکتهای نوپای (استارت آپ) ایرانی کمک کند. این به معنی فرصتهای بیشتر برای ایرانیان خواهد بود برای فروش صادراتتان است، از جمله منسوجات و کالاهای کشاورزی. و من میدانم که آمریکاییان مشتاقند بیشتر فرشهای زیبای ایرانی، خاویار، پسته و زعفران بخرند. گردشگران بیشتری از مراکز تاریخی مانند شیراز، تبریز و اصفهان دیدار خواهند کرد و پولهایشان را در مغازهها و رستورانهای شما خرج خواهند کرد. ایرانیان، از جمله دانشجویان، فرصتهای بیشتری برای سفر و تحصیل در خارج از کشور را خواهند داشت…باز کن پنجرهها را که نسیم، روز میلاد اقاقیها را جشن گرفته است. و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ، شمع روشن کرده است». در حالی که شما و خانوادههایتان این نوروز بهار جدید را خیر مقدم میگویید، برایتان سال نویی توام با شادی، سلامتی و بهروزی آرزومندم و امیدوارم که دوستی و ارتباطات بین مردم ایران و امریکا به رشد خود ادامه دهد». (باراک اوباما، نوروز ۱۳۹۵)
۲) نوروز؛ تحریمهای تمام عیار
«مردم ایران بهدنبال پس گرفتن تاریخ پرافتخار کشورشان، فرهنگ رسایشان، و جایگاه مشروعشان در جهان هستند. آنها سزاوار حکومتی هستند که پاسخگو باشد و با آنها با احترام و کرامت رفتار کند» (دونالد ترامپ، نوروز ۱۳۹۸)
مردم ایران و هویت ملی ایرانیان در دو متن پیشگفته نوروزی به دو شکل متفاوت ترسیم میشوند. در حالی که اوباما از تاثیر رفع تدریجی تحریمها بر ایرانیان واقعا موجود در بازار و خیابان و دانشگاه سخن میگوید، در پیام ترامپ، تصویری انتزاعی از یک ایران «تاریخی» بازنمایی میشود که گویا در معرض اشغال است و باید «پس گرفته شود». مطابق این منطق، ایران و ایرانیان واقعا موجود باید تحریم شوند تا راه برای یک ایران «تاریخی» و «تمدنی» باز شود.
برچسب تروریستی زدن به سپاه پاسداران نیز بخشی از همان رویکرد کلی است که در سال ۹۶ و از لحظه سخنرانی ترامپ در سازمان ملل آغاز شد. ترامپ، به فاصله کوتاهی پس از انتخابات ریاست جمهوری کشورمان، در سازمان ملل، سرشت دموکراتیک نظام را به پرسش گرفت و مدعی شد دموکراسی در ایران فقط یک «ظاهر» و «ماسک» است و ماهیت نظام را تشکیل نمیدهد. در حقیقت کوبیدن انتخابات و سپس برچسب زدن به سپاه نوعی براندازی دو مرحلهای است که لابی جنگ و تحریم در امریکا، آن دو عنصر را در چارچوب یک استراتژی واحد به یکدیگر متصل کرده است. هدف امریکا، «عراقیزه» کردن ایران است و بنابراین میکوشد تصویری همچون عراق عصر صدام را بر چهره ایران فرافکنی کند. پیشتر، در دورانی که رسانههای غرب از صدام به مثابه «پرزیدنت لائیک در مقابل ایران بنیادگرا» بازنمایی میکردند، امام خمینی بیدولتی عراق را به بیانی روشن به تصویر درآورده بود: «دولت عراق از اول دولتی نبود. اینها مجلس هم ندارند. شما خیال میکنید حالا یک دولتی است. یک دولتی است که یک عده نظامی آمدند و خودشان دور هم نشستند و هرچه میخواهند، میکنند». امریکا امروز میخواهد بگوید ایران هم مثل عراق است؛ دولتی ندارد که آن را نمایندگی کند و جلوه دولت قانونی و نظام انتخاباتی ایران، صرفا یک «ماسک» ظاهری است؛ حقیقت بنیادین نظام جمهوری اسلامی نه آن «حقوق ملت»ی است که در قانون اساسی توصیف شده و نه آن دولت و مجلسی که در هر مقطعی توسط ملت برگزیده میشود. پروفسور «ایلبر اویتارلی» تاریخدان شهیر ترکیه، زمانی در مصاحبهای جنجالی گفت، ترکها «عسکر-ملت» هستند. در حقیقت او به آرمانی اشاره میکرد که برای مدتی طولانی، در جغرافیای ما، بنیاد ملتسازیهای جعلی و پادگان-پلیسمحور کمالیستی، رضاخانی، بعثی و کثیری از ملتسازیهای مشابه را تشکیل میداد. دفاع ایرانیان از سپاه خود، نه از موضع «عسکر-ملتی» و یا «ایران-شاهی» که بر بنیاد یک هویت دولت حقوقی و قانونی به نام جمهوری اسلامی ایران صورت میپذیرد. هیچ چیز طبیعیتر از این نیست که ملت ایران برچسبزنی تروریستی بر ضد حافظان کشور را محکوم کند. این یک دفاع متقابل است؛ آنها از ما به کمک سلاحهای خود دفاع کردند و ما هم در پس سنگرهای جامعه مدنی و نهادهای دموکراتیک وانتخاباتی، و از خلال تحکیم و کارآمدتر ساختن این نهادهاست که به موثرترین شکل از حافظان کشور خودمان حمایت خواهیم کرد. در حقیقت آن چه در معرض عملیات تروریست نمایاندن قرار میگیرد، چیزی نیست جز شهروندان عادی ایران. نگار مرتضوی، روزنامهنگار مقیم امریکا، در توئیت خود پیام ایرانگرایی انتزاعی وزارت خارجه امریکا را بازتوصیف کرده است: پیام برایان هوک، مدیر بخش ایران در وزارت خارجه امریکا بدین قرار است:
«مردم عزیز ایران،
ما شما را تحریم کردیم تا زندگیتان نابود شود. ما فرمان مسافرتی گذاشتیم تا شما نتوانید حتی برای عروسی و عزا به دیدار عزیزانتان در آمریکا بیایید. اما این هفتسین زیبا را مخصوص شما در وزارت خارجه چیدیم و به هیچ ملت دیگری چنین لطفی نکردیم».
امریکا هم تحریم میکند و هم به نام مردم ایران سخن میگوید. ترامپ، پمپئو و مدیرکل امور تحریم ایران در وزارت خارجه امریکا سعی میکنند از طریق یک نوع دستکاری در مفهوم «مردم ایران» و «نمایندگی مردم ایران» تحریمها را توجیه کنند. آنها در واقع مدعی هستند ایران و مردم ایران را تحریم نکردهاند، بلکه نظامی را تحریم کردهاند که ماهیت نظامی دارد و طبعا چندان دموکراتیک نیست که نماینده مردم خودش باشد. به این ترتیب دستکاری در مفهوم «ایران» و هویت ملی ایرانیان منجر به یک جابجایی اساسی در مفهوم «نمایندگی» میشود. تحریمها هیچگاه در طول سالهای اخیر این چنین به مساله هویت ایرانیان، دموکراسی و امر نمایندگی و سخنگویی بهنام ایرانیان پیوند نخورده بود. در حقیقت، با نوع تازهای از تحریم مواجه هستیم که برای پیشبرد خود و تسهیل پیشروی، با نوع جدیدی هویتپردازی درباره ملیت ایران همبسته است. ماشین جنگی که در قالب تحریم ظاهر شده از روی بازارها و بیمارستانها و دانشگاهها و جمعیت و بدن ایرانیان عبور میکند و کرامت و سطح سلامت ایرانیان واقعا موجود در ایران را به زیر تهدید خود گرفته است اما در همان حال یک نوع بازی زبانی و هویتی نیز این ماشین را همراهی میکند. آن بازی زبانی به کار لاپوشانی حقیقت میآید؛ آن که میبینید، کودک سرطانی بیمارستان محک نیست که از کمبود داروهای ویژه رنج میبرد، ما آن کودک را تحریم نکردیم، ما به «ایران» و به «تمدن باستانی ایران» احترام میگذاریم، تحریمهای ما معطوف به اعاده مجد و شکوه تمدن باستانی ایران است. عمل تحریم یعنی کوشش جنایتکارانه برای کاهش سطح سلامت جمعیت ایران و هدف قرار دادن زندگی و معیشت و کرامت ایرانیان با عمل هویتپردازی درباره ایرانیان، چیزی نیست جز یک کارخانه قتل-روایت؛ کوشش برای قرار دادن جمعیت، در معرض مرگی خاموش و به همراه آن سر دادن روایتی خاص درباره «تمدن» و «تاریخ» ایرانیان. تحریمها به موازات هویتپردازی درباره ملتی که در معرض تحریم قرار میگیرد، به پیش میرود. بنابراین برای مقاومت در مقابل تحریمها و فراتر از آن برای پشت سرگذاشتن تحریمها نیاز به خود ادراکی نوینی از هویت ملی داریم که خود ملت را با همه رنگها و تشخصها و تنوعهای آن به میان آورد. هر چه ترامپ و نتانیاهو میکوشند تعریفی انتزاعی از «ایران» به دست دهند و ایرانیت را به نحو تجرید شده و منفک از ایرانیان واقعا موجود ترسیم کنند، باید از همین ایران واقعا موجود سخن گفت و تعریف از هویت ملی را به ایرانیت تجلی یافته در فضاهای دموکراتیک و انتخاباتی نزدیک کرد. بدون در کار آوردن ملیت دموکراتیک، یعنی هویت تجلی یافته ملی در دل نهادهای دموکراتیک نمیتوان ساختار تحریمها را در هم شکست.
در همین چارچوب بازتعریف مفهوم «تمدن» نیز ضرورت دارد. ترامپ در همان حال که همین مردم واقعا موجود در کوچه و بازار و مدرسه و دانشگاه و کارخانه را تحریم میکند از تلاش برای مصادره مفهوم «تمدن» نیز رویگردان نیست. «تمدن ایران» در مفهومی که پیشتر در چارچوب برجام به کار میرفت با مفهوم انتزاعی و ایدئولوژیک این واژه در نزد ترامپ تفاوت بنیادی دارد. سال گذشته امانوئل مکرون در سخنرانی پرشوری در کنگره امریکا ضمن دفاع از برجام گفت: «ما باید ثبات و احترام به حاکمیت ملل، به شمول ملتی همچون ایران که یک تمدن بزرگ را نمایندگی میکنند، تضمین کنیم». پمپئو اما راهبرد تحریم را در خدمت «تمدن ایران» میداند: «راهبرد درستی است که ایران را در وضعیتی قرار خواهد داد که سرانجام روزی به همان ترتیب که همه ما آرزویش را داریم، به تمدن جهانی بازخواهد گشت». پمپئو و دیگر اطرافیان ترامپ به این ترتیب ایده «دو-ملتی» را به پیش میبرند. «ملت تاریخی» و «ملت تمدنی» از دید تحریمگران همان کسانی هستند که تحریمها را بهمثابه فرصتی جهت براندازی و «بازگشت به تاریخ باستان» استفاده میکنند. جنبه تصویری این ملتگرایی انتزاعی را میتوان در شیوه بازنمایی عکس دختری معترض در توئیت پمپئو دید؛ مشتی که به نشانه اعتراض در میان دود گاز اشکآور به هوا رفته، در برابر دخترانی علم میشود که از سر شوق برای «ایران»ی بهتر، سرانگشتان بنفش شده خود در انتخابات را نشان دوربینهای خبرنگاران خارجی میدادند. عکس نخست زیر برق رسانههای جنگ و تحریم، چنان بازنمایی میشود که عکس دوم به محاق قلمرو خاکستری آن رانده شود. تحریمگران میخواهند بگویند ایران آن کشوری نیست که بر گِرد خورشید انتخابات ملت بچرخد. آنها میخواهند بگویند نتیجه انتخابات هر چه باشد در نهایت چیزی جز ظاهر و ماسک آن «دولت واقعی» نخواهد بود که آنجا در اعماق حاکمیت وجود دارد. تلاش ترامپ برای بیخاصیتسازی رای مردم و انتخابات، با یک نظریه درباره هویت ملی ایرانیان پیوند خورده است: ««دولت ایران یک دیکتاتوری فاسد را پشت یک پوشش کاذب دموکراسی پنهان و یک کشور ثروتمند با تاریخ و فرهنگی غنی را به کشوری سرکش با اقتصادی ضعیف تبدیل کرده است». ترامپ انتخابات را «یک پوشش کاذب دموکراسی» میخواند تا به این وسیله مدعی شود ایرانیان نمیتوانند سخن خود را بگویند و خود را در قالب یک رئیسجمهور منتخب و مجلس منتخب نمایندگی کنند. به همین دلیل، درست در همان جا که ترامپ برای توجیه تحریمها در سطح جهانی، به تئوری انتزاعی از هویت ملی ایرانیان متوسل میشود باید ایده «ملت بالفعل» و ملت دموکراتیک را در برابر تز جنگطلبان و تحریمگرایان عَلَم کرد. ملت دموکراتیک یعنی آن ملتی که هویت بالفعل و حقیقی خود را از طریق «همه باهم بودن» و «همه با هم عمل کردن» در عرصههای تعیین سرنوشت در پای صندوقهای تعیین میکند و در معرض نمایش مستمر میگذارد. در چنین فضای دموکراتیکی «پس گرفتن کشور» تبدیل به امری بی معنا خواهد شد. عبارت «پس گرفتن کشور» که عینا در ادبیات براندازهای حرفهای و مزدبگیر در لابیها و اتاقهای فکر اسرائیلی جنگ و تحریم تکرار میشود، ربط وثیقی با ایرانگرایی انتزاعی یعنی «ایرانیت منهای ایرانیان واقعا موجود» دارد. ترامپ و ترامپیستهای بومیسازی شده برای لاپوشانی سبعیت تحریمهای ضدایرانی میکوشند مفهوم «ایران» را چنان دستکاری کنند که اصلاحطلبان این دیار از شمول تعریف هویت ملی تجرید شوند. آنها البته با همه جناحها دشمنی دارند اما بر این باورند پس از تخریب سنگرهای مدنی اصلاحطلبان دیگر حفاظ و مانع چندانی برای سرنگونی باقی نخواهد ماند. برای نسلی که دیکتاتوری شاه را به خاطر ندارد، بازخوانی تعریفی از هویت ایرانی که شاهزاده اخیرا در وال استریت ژورنال نوشت، ضرورت دارد. او میکوشد به ضرب تعریف «ایران-شاهی» از هویت ملی، نظام جمهوری اسلامی ایران را به مثابه «اشغالگران» بازنمایی کند. هویت ملی در تعریف «ایران-شاهی» از هویت، هستی مستقلی به جز شاه ندارد. «ایران» در این تعریف انتزاعی و خشونتبار از هویت ملی، چیزی جز زائده پیکر سیاسی شاه نیست. ملت در جریان انقلاب اسلامی کنترل تعریف هویت مستقل خود را به دست گرفت و گفت، من آن ایران نیستم که آریامهر از ایرانیت تعریف میکند. انقلاب اسلامی به این ترتیب، خروج «ایران»ی و هویت ملی از صغارتی بود که هویت ایران-شاهی بر ایرانیان تحمیل میکرد. در حقیقت آنچه براندازان «بازپس گرفتن ایران» می نامند بازگشت ایران به عصر صغارت ایران-شاهی است. در یادداشت مذکور به روشنی نشان داده میشود مساله اعتراض ایرانیان بر علیه فساد و کسری دموکراسی، برای شاهزاده جنبه فرعی دارد و مساله اصلی او این است که نظام برخاسته از انقلاب اسلامی و انتخاباتهای پس از انقلاب «رژیمی است غیر ایرانی و ضد ایرانی». هیچ چیز به اندازه این گزاره شاهانه نمیتواند نیم قرن دیکتاتوری آن عصر را توضیح دهد. عملیات «غیرایرانیسازی» ایرانیانی که شاه را نمیخواهند، قصه درازی دارد. همه اختناقها، گذار کودتایی از مشروطه ایرانیان، شکنجهها، فقرها و محرومیتها و شکافهای طبقاتی آن دوران را میتوان در فشردگی آن عبارت تماشا کرد. به این ترتیب همه آن مشاطهگریها و چهرهپردازیهایی که در طی این سالها قرار بود وارث دیکتاتوری را به شکل یک «دموکرات» بازنمایی کند، در رویت یک یادداشت شاهانه فروریخت و در چرخش یک قلم، نیمه پنهان آن سرمایهگذاریهای اسرائیلی را آشکار ساخت. گویی این رضا پهلوی نیست که قلم به دستش دادند بلکه خود محمدرضا شاه پهلوی است که حتی دو حزب شاه ساخته «مردم» و «ایران نوین» را منحل کرده و به ایرانیان میگوید، اگر نمیخواهند عضو حزب واحد رستاخیز شوند، «پاسپورت به دستش میدهیم که برود».
اگر هویت مجلس و ریاست جمهوری و نظام برخاسته از انتخاباتهای پرشور و پرشمار ایرانیان، ایرانی نیست پس چیست؟ سلطنتطلبان و ناسیونال-فاشیستهای همبسته آنان در طول همه این سالها یک پاسخ روشن دادهاند؛ «عرب». آن هم در مفهومی که ناسیونال-فاشیستهای آریاپرست از این کلام در نظر دارند و نه در مفهوم یک قوم قویم جغرافیای اسلام که از قضا طوایفی از آنان در ایران یکی از مولفههای هویت ایرانی را تشکیل میدهند. سلطنتطلبان از همان فردای شکست، حاکمیت برخاسته از انقلاب را «تهاجم دوم اعراب» نامیدند. همان دوگانهسازی تجزیهطلبانه که شاعری شاهاللهی نوشت: «و ما ايرانيان… ما اكنون، ميراثخواران شكستهاي دوگانه از «خودي» و «بيگانه»ايم. به تعبير ديگر: «هرچند كه تسلط گروه «دستاربندان» بر ايران معاصر، نتيجه هجوم خارجيان نبوده اما اوضاعي را پديد آورده است كه به اوضاع كشور ما پس از حمله اعراب مسلمان شباهت دارد، و ميتوان گفت كه استقرار حكومت جمهوري اسلامي، استقرار دوبارة اعراب بر ايران است». [۱] و فیلسوفی فاشیستمشرب، در ادامه همان سخن اسلام را به شکل «هتک هویت از ما ایرانیان» بازنمایی کرد. از دید توجیهگران جنگ و تحریم، دقیقا همین ایران «عربی شده» و «اسلامی شده» توسط انیرانیان است که باید «پس گرفته شود». «پس گرفتن ایران» این ذهنیت را تداعی میکند که کشور توسط حاکمان جمهوری اسلامی و قوای سهگانه اشغال شده است! طرح چنین سخنی نه تنها نشان از فقدان آگاهی تاریخی دارد، بلکه از اساس با مبانی دموکراسی و مردمسالاری تعارض دارد. این یادداشت حتی نشان میدهد رضا پهلوی درک درست و کاملی از تاریخ امریکا نیز ندارد. اهمیت بنیانگذاران ایالت متحده آمریکا در تعقیب شعار «زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی» نبود بلکه تمهیدات آنها و روشنبینیشان در استقرار اصولی بود که رعایت حقوق ملت، تضمین آزادیهای سیاسی برای همگان و تحکیم همبستگی بین بخش های مختلف جامعه را در بستر مقتضیات زمانی آن روزگار تحقق بخشید» (علی افشاری)
به تجربه آموختهایم، رعایت حقوق ملت بدون یک درک دموکراتیک و حقوق محور از مفهوم «ملت» امکانپذیر نیست. همچنانکه بسیاری منتقدین، و در این اواخر رضا ضیاء ابراهیمی در کتاب «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی» نشان دادهاند، سرزمینزدایی، و اشغالگر نمایاندن اکثریت ملت، عنصر اصلی ناسیونالیسم ایرانشاهی است. این قرائت فاشیستی از هویت ملی را عینا میتوان در اشکال دیگر ملیگرایی تنگنظرانه در برخی کشورهای منطقه مشاهده کرد. آنگاه که قلم به مزدان بن سلمان، حوثیهای یمن را «غیر یمنی» مینامند و میگویند در جریان پاکسازی یمن آنها را به قم تبعید خواهیم کرد، هنگامیکه در دهههای حاکمیت نظام کودتایی و ارتش بنیاد در ترکیه میگفتند دینداران باید ترکیه را ترک کنند و به ایران وعربستان بروند، و همچنین در پاکسازیها و نسلکشیهای عصر صدامی عراق درک مشابهی از هویت ملی در کار بود. بر اصلاحطلبان ایراد گرفتهاند که گویا هراس تازهای به نام «سوریه شدن» را جعل کردهاند. کافی است آن ایران را به تخیل درآوریم که در صورت عملیاتی شدن ادبیات شاهانه و اجرایی شدن ادبیات براندازی میتواند تبدیل به واقعیت شود. ایرانی که براندازان و سلطنتطلبان و ستایشگران تحریم و خشونت و جنگ به عرصه تخیل در میآورند تنها از خلال نابودی ایران و ایرانیان واقعا موجود میتواند عملیاتی شود. زیرا مطابق این بینش که با تکیه بر دلارهای بیگانه هر روزه در فضای مجازی پمپاژ میشود، اکثریت ایرانیان و اکثر جغرافیای ایران برچسب «عرب» و «اراضی اشغال شده توسط اعراب» میخورند و این همان سناریویی است که در سوریه به شکلی دیگر پیاده شد. اگر قرار شود در امتداد ادبیات براندازانهای که در برخی فضاهای مجازی ببینیم، یک کشور ساخته شود آنجا کمترین شباهتی به ایران نخواهد داشت و بیشتر چیزی خواهد بود همچون سومالی و غرب افریقا و سوریه معماری شده به دست داعش و دیکتاتوری بعثی که منظره اندوهبار آن را در همه این سالها از تلویزیونهای مختلف تماشا کردیم. ایرادی که بر ما اصلاحطلبان وارد است این نیست که چرا با مشاهده منطقه سوخته سوریه و خرابآبادهای یمن و موصل چون بید بر سر ایمان ایرانی خودمان میلرزیم، آن است که چرا آن ایران را که در آن یکی-دو ماه فضای انتخاباتی رویای آن را در سر داریم، در فضای پساانتخاباتی فراموش میکنیم و تدابیر و تمهیدات نهادی برای گذار دموکراتیک به آن آرمانشهر انتخاباتی نداریم و از یاد میبریم دموکراسی محصول نهادهای دموکراتیک است و محصول درک دموکراتیک از هویت ملی. تجربه همه این سالهای ملتهب باید به ما آموخته باشد بدون درک دموکراتیک از هویت ملی نمیتوان دموکراسی داشت. بنابراین به جای پناه بردن به نظریههای ملیگرایانه روشنفکران رضاخانی و یا کمالیستی که هویت ملی را از نظریههای فاشیستی رونویسی میکردند، باید به سوی خود مردم در آزادانهترین فضاهای انتخاباتی بازگشت و ایرانیت را از روی رفتار دموکراتیک همه ایرانیان رونویسی کرد.
سلطنتطلبانی که تعلق اسلامی ما را امری «عربی» میخوانند و تندروهای داخلی که تعلق ما به دموکراسی را امری «امریکایی» میدانند درک واحدی از هویت ملی دارند که بر یک شکاف در مفهوم شهروندی و تقسیم ایرانیان به «شهروندان مقبول» و «شهروندان غیرمقبول»[۲] ابتناء یافته است. همه این تجربهها نشان میدهد دموکراسی در این یا آن کشور بدون درک دموکراتیک، حقوقی و شهروندمحور از هویت ملی امکانناپذیر است. درست در همین نقطه است که باید بازنمایی سلطنتطلبانه حرکات اعتراضی را به پرسش گرفت و این نقد را تبدیل به یک فرصت جدید برای تعمیق دموکراسی کرد. هنوز سر شاه بر پیکر نظریه هویت ملی سنگینی میکند. باید به تیغ یک نقادی ژرف و همهجانبه سر شاه را از پیکر نظریه هویت ملی ایرانشاهی قطع و مفهومی شهروندمحور، حقوقی و مبتنی بر قانون اساسی از ایرانی بودن استوار کرد. در همینجا، یعنی در نقد تئوریهای شاهانه از هویت ملی است که نظریه شهروندمحور از ایرانی بودن بر صدر مینشیند و آن دو جریان متضاد اما دوقولو که یکی به نام حکومت اسلامی منهای جمهوریت اسلام و دیگری به نام حکومت سلطنتی، شهروندان را به خودی و غیرخودی (یا به قول روشنفکران و آزادیخواهان ترکیه «شهروند مقبول» و «شهروند غیر مقبول») تقسیم میکند، تجانس ساختاری خود را آشکار خواهد کرد. و مجددا در همین نقطه گرهی نقد دیکتاتوری و سلطنت است که تکرار جمهوریت جمهوری اسلامی ایران در بیانیه خاتمی مفهومی تازه مییابد و نشان میدهد برای تازه شدن و بهمنظور اینکه دوباره جمهوری و اسلامی بشویم و دوباره ایران بگوییم، باید طرحی نو از نحوه ترکیب این سه عنصر هویت ترکیبی خود در اندازیم و بهخصوص نسبت جمهوریت را با آن دو عنصر دیگر بازتعریف کنیم.
سخن خاتمی و برقرار کردن پیوند میان انسجام ملی و فضای سیاسی امن و آزاد و نیز دامن زدن به گفتوگوی ملی و امنیتیزدایی حوزه مدنی و حذف برچسبهای خودی و غیرخودی بیانگر درک دموکراتیک او از ایرانی بودن است؛ زاویه نگاهی که در منطقه ملتهب کنونی سخت بدان نیاز داریم. همچنان که یوسف اباذری جامعهشناس نواندیش ایرانی در تحلیل علل ظهور شعارهای رضاخانی در تجمعات اعتراضی اخیر گفت، نمیتوان نقش تحریف تاریخ و به قول او «گذشتهسازی»های رسمی تاریخ را در تخریب ذهنیت نسلهای جدید نادیده گرفت: «همین امر باعث میشود تا مردم وقتی احساس نارضایتی میکنند، شعارهای واپسگرا بدهند. فقط یک جوانی که چیزی از تاریخاش نمیداند ممکن است شعارهای واپسگرا بدهد. کافی بود به دوره مشروطه رجوع کند تا بداند یکی از اساسیترین مطالبههای مردم، مشروط شدن قدرت شاه بود». (یوسف اباذری)
هر چه میکشیم، علاوه بر عوامل جامعهشناختی و فرهنگی، ریشهای هم در جهل وفراموشی ما نسبت به تاریخ انقلاب اسلامی دارد که تاریخ رسمی و کلیشهای حجاب آن است. بازخوانی تاریخ انقلاب اسلامی نشان خواهد داد هر آن چه خاتمی در بیانیه اخیر گفته در چارچوب همین نظام قابل تحقق است. به نظر میرسد آن چه در روزهای بلوغ انقلاب اسلامی و لحظات آغازین تاسیس جمهوری اسلامی ایران اتفاق افتاد، خود را تکرار میکند. خاتمی خواهان پایان دادن به عملیات مستمر «غیرخودیسازی» شد، از «ایجاد فضای باز و امن و آزاد سیاسی» گفت و بر ضرورت تغییر نگاه تنگنظرانه در رسانه تاکید کرد و هیچ چیز فراتر از دموکراسی نخواست؛ مؤلفهای که روزگاری در همین جمهوری وجود داشت. اگر میخواهیم رسانه ملی واقعا ملی شود و از انحصار یک سلیقه خاص بیرون آید باید آن روزهایی را به خاطر بیاوریم که شخص دوم مملکت، رئیس دیوان عالی کشور و یکی از پدران قانون اساسی همین جمهوری، در همین تلویزیون درکنار دبیر اول حزب کمونیست ایران مینشست و با او مباحثه میکرد.
براندازان و آن دسته از تحریمگران انتخابات که این بار چشم به تحریمهای دونالد ترامپ دوختهاند از خاتمی میترسند؛ از این که هر بار، در سرفصل تعیین سرنوشت ظاهر شود و به گویش یزدی «تکرار» کند، میترسند. آنها بارها در مصاحبههای خود در رسانههای بیگانه تکرار کردند که باز انتخابات خواهد شد و باز هم اصلاحطلبان «تکرار» خواهند کرد آنچه را که نباید تکرار بشود. بی سبب نیست که نقد و بلکه ترور شخصیتی اصلاحطلبان در فضاهای فاشیستی برخی رسانهها به مقال مسلط براندازی تبدیل شده است. برخلاف آن چه برخی تحلیلگران گفتهاند، این یک براندازی «دو مرحلهای» نیست که اصلاحطلبان در فاز نخست آن هدف گرفته شوند، این همان دشمنشناسی وارونه است که زمانی به مشی استراتژیک سازمان رجوی تبدیل شده بود. آنها میگفتند درست است امپریالیسم امریکا دشمن شماره یک خلق ماست اما امریکا از مجرای کانالهای نفوذی خود در انقلاب عمل میکند و بهشتی و یاران وی را در مقوله «امریکایی بودن» طبقهبندی میکردند تا ترور آنها توجیه شود. رجوی بعدها در ادامه همین دشمنشناسی شیطانی، خاتمی را «شاگرد بهشتی» میدانست و از «فتنه خاتمی» سخن میگفت که به زعم او تا زمانیکه بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زده نظام ایران در افکار عمومی امریکایی ها به شکل یک نظام «مدرن» و «میانهرو» تلقی میشود و به همین سبب نمیتوان امیدی به خروج مجاهدین از لیست گروههای تروریستی در امریکا داشت.
تهاجم سازمان یافته و چند ملیتی به امید و رویاهای ملت، برای یک ایران بهتر، از عبور از انتخابات شروع شد. از لحظهای که کسانی کمپین «من پیشیمانم» به راه انداختند، از لحظهای که ترامپ در سازمان ملل گفت، دموکراسی در این نظام فقط «ماسک» است برای پوشاندن چهره دیگر نظام. اما تهاجم به امید ملت به نحو سازمان یافته و سیستماتیک فقط منشا امریکایی نداشت. در داخل کشور هم کسانی با تکیه بر امکانات بینظیر رانتی و اشراف انحصاری بر برخی مراکز تولید خبر و تصویر از همان فردای انتخابات ماشین یاسپراکنی را که موقتا خاموش شده بود، روشن کردند. روحانی درست میگفت؛ نحوه برداشت ترامپ از اعتراضهای دیماه زمینهساز خروج از برجام بود. پمپئو مدعی است او در حقیقت سخن مردم ایران را میگوید. در حقیقت امریکاییها و بهخصوص لابیهای جنگافروز اسرائیلی که اتاقهای فکري همچون «بنیاد دفاع از دموکراسی» را اداره میکنند، تلاش دارند امر سخنگویی به نام ملت ایران را از ملت ایران سلب کرده و به کاخ سفید و تل آویو منتقل کنند. مدعای پومپئو و ترامپ و ترامپیستهای ایرانی که در لابیهای اسرائیلی و سعودی در اطراف کاخ سفید گرد آمدهاند این است که در ایران امری به نام انتخابات و نظام نمایندگی دموکراتیک وجود خارجی ندارد و این یک «خلاء» بزرگ است که باید از سوی کاخ سفید پر شود. این یک رسالت خودگمارده است؛ یعنی پمپئو و ترامپ و مایک پنس چنان به نام «مردم ایران» سخن میگویند که گویی منتخب دموکراتیک همین مردم هستند. معترضین و محرومین البته سخن خود را میگویند و این سخن باید در همین کشور شنیده شود اما تندورهای داخلی و جنگطلبان جهانی هر کدام به شیوه خود سعی در موجسواری دارند و میکوشند سخن خود را بر سخن معترضین سوار کنند. در این جا به نوعی با «بحران نمایندگی» مواجه هستیم. یعنی همان بحران که اسپیواک متفکر هندی با طرح پرسش «آیا فرودست میتواند سخن بگوید؟» به آن پرداخته است. پمپئو، ترامپ و برخی از ایرانیانی که در لابیهای جنگافروز اسرائیلی فعالیت میکنند، سعی در تعمیق سلطه و محرومیتی دارند که بر فرودستان جامعه اعمال میشود. فرودستان یک بار در جامعه خودی به جایگاه حاشیهای رانده میشوند و یک بار هم کارمندان اتاقهای فکر و رسانهها و لابیهای تحریم و براندازان جنگطلب و تحریمطلب تلاش میکنند سلطه گفتاری خود را بر آنان اعمال کنند. به عبارت دیگر کسانیکه نان را از سفره محرومین ربودهاند با کسانی که زبان و گفتار را از آنان سرقت میکنند، اتحاد و ائتلاف دارند. پمپئو، جان بولتون، مایک پنس و کارمندان ایرانی موسسههای اسرائیلی بهخوبی میدانند برای توجیه «نمایندگی» ملت ایران توسط خود ابتدا باید اصل انتخابات و نمایندگی و مجلس و ریاستجمهوری در ایران را لگدمال کنند و در معرض اعتبارزدایی قرار دهند و سپس ملت ایران را در جایگاه صغیر یعنی جایگاه کسی که خود نمیتواند سخنگوی خود باشد، قرار دهند. چیزی شبیه به همان وضعیت کودتایی که مارکس در «هجدهم برومر» به دقت توصیف کرده است: «{دهقانان فرانسه در سالهای پس از ۱۸۴۸} طبقهای را تشکیل نمیدهند. نتیجتا ایشان قادر نیستند منافع طبقاتیشان را به نام خویش به پیش برند، خواه از طریق پارلمان و خواه به واسطه مجمع. آنان نمیتوانند خود را نمایندگی کنند، پس باید نمایندگی شوند. نماینده ایشان باید در عین حال همچون اربابشان ظاهر شود، همچون مرجع اقتداری مسلط بر ایشان». (کارل مارکس)
کارمندان اتاق فکر اسرائیلی اف. دی. دی که به پرسش بی. بی. سی پاسخ میدادند به نوعی سخن روحانی را درباره مصادره به مطلوب حرکات اعتراضی از سوی ترامپ تایید کردند. یکی از آنها به بی. بی. سی گفت: «تظاهرات و اینگونه شورشها در داخل کشور یک کمک موثری شده به آقای ترامپ که مشکلهای داخلی ایران را در صحنه بینالملل برجسته کند». کارشناسی دیگر که مستقلانه سخن میگفت، در نقد موجسواری تحریمطلبان و جنگافروزان گفت: «من فکر میکنم این بیشتر یک حالت موجسواری دارد. یعنی آقای روحانی به نظر من حرفشان درست بود. زمانیکه مردم به خاطر وضعیت اقتصادی شدید بد به خیابانها آمدند، نشان داد این یک فرصت هست که میشود از آن استفاده کرد. و من فکر میکنم سیاست آقای ترامپ این است که از این فرصت استفاده و فشار اقتصادی را بیشتر وارد کند. در این صورت دو احتمال وجود دارد؛ یک اینکه ایران، یعنی دولت جمهوری اسلامی از داخل بپاشد دوم اینکه این قدر تضعیف شود که آن کارهایی را که امریکا میخواهد ایران در منطقه نکند، عملا نتواند انجام بدهد». (سینا عضدی)
در همه این موارد با تحریمهایی مواجه هستیم که به شیوههای گوناگون روایت میشوند. یعنی در یک طرف قضیه، شهروندانی قرار دارند که توانش زیستی آنها در زیر سایه شوم تحریم کاهش مییابد، دسترسی آنان به دارو و غذا و آموزش و آب محدود و محدودتر میشود و در سویه دیگر، کارمندان لابی اسرائیلی جنگ که تحت عناوین سلطنتی و یا مجاهد خلقی و… در تلویزیونهای بیگانه ظاهر شده و این تحریم را توجیه و روایت میکنند. خیلی ساده همچنان که یک نماینده جوان سلطنتطلبان به بی. بی. سی گفت، این تحریمها حکم «هزینهای ملی» دارند که یک ملت باید برای گذار به یک آینده نامعلوم باید آن را «بپردازد». در اینجا روایت، و تحریم ماهیت واحدی دارند. کارمندان لابیها و اتاقهای فکر جنگ کهه پیشتر کارزار بزرگی را در داخل امریکا به منظور جبران شکست برجامی اسرائیل آغاز کرده بودند، اکنون کلمه به کلمه سخنان نتانیاهو و پمپئو را در قالبی «بومی» و «ایرانی» بازتولید میکنند. عناصر سهگانه جنگطلبی، تحریم و سخنگویی به نام مردم ایران اکنون در قالب یک روایت واحد به هم بافته شده و نقش تقلیل حیات سیاسی ایرانیان به «حیات برهنه» را بر عهده میگیرد. یعنی همان چیزی که آگامبن، فیلسوف ایتالیایی محصول ایجاد شکاف میان زندگی و سبک و شکل زندگی مینامد. این یک گروگانگیری بزرگ است. یعنی تلاش بر این است که حیات شهروندان ایرانی به گروگان سیاستهای ترامپ، نتانیاهو و بن سلمان در آید. هر کس اعم از سلطنتطلب و کمونیست و لیبرال و سکولار که دغدغه این مردم را دارد باید تکلیف خود را با این مثلث شر روشن کند و نشان دهد در مساله تحریم و یا زیست-کرامت ایرانیان کجا ایستاده است.
پینوشتها:
[۱]نادرپور، نادر. فصلنامه مهرگان. شماره ۲٫ پاييز ۱۳۷۲٫ چاپ واشنگتن.
[۲] این اصطلاح برگرفته از مفهومسازی جامعهشناس اهل ترکیه بهنام «فسون اوستل» است که کتابی به همین عنوان منتشر کرده است.