✍?فاطمه زم
عزیز خواهر؛
سلام.
يك هفته قبل همین موقع ها داشتیم آماده می شدیم که به دیدنت بیایم.
یه حس عجیبی بهم میگفت آخرین دیداره و اشکهایم بند نمي آمد.
به بابا زنگ زدم با همان اشك هاي شتاب زده گفتم بابا میخوان ببرنش…
اعدامش کنن…
من میدونم…
من میشناسم این جنس ملاقات برام آشناست چون سالها با زنان زنداني کار کردم…
پدر مهربانم با همان امیدواری و ایمان گفت نه دختر،
گفتن چون این هفته ملاقات نداشتید و زندان شلوغ بوده،
روز جمعه در خلوتي بهتون ملاقات دادیم که معطل نشید..
اما من حتي او را هم باور نکردم.
وضو گرفتم برای دیدنت که پاكي هایت را در آغوشم بگیرم…
با وضو به ملاقات آمدیم و دو ساعت پشت درب زندان اوین در سرمای سوزان به شوق دیدارت گرم بودیم.
وقتي تأکید کردند که اجرای حکمي در کار نیست و حکم تأیید شده روح الله رو بهش خبر ندید آن زمان مطمئن تر شدم که آخرین دیدارمان است.
و سعی کردم مثل ملاقات قبلي روي زمين کنارت بنشینم و فقط دستانت را نوازش کنم،
موهایت لابلاي انگشتان دستانم باشد و فقط حسشان کنم…
خوشحالم که احساسم فریب گفته های فریبکاران را نخورد و حرفهایی که دلم میخواست را بهت زدم و نوازشت کردم.
همه مهرباني ات را در دستانت حس کردم،
و رها کردنش سخت بود.
اینجا آدمهاي ناپاك به نوراني بودن و پاكي ات شك دارند،
اما من آنرا در صورتت و دستانت با همه وجودم حس کردم چرا که زجر و مشقت انسان ها را شفاف مي کند.
۲۵ بار تلاوت کل قرآن با فهم آیات یعني مأنوس بودن تو با خدایت.
يك سال روزه گرفتن يعني تو با خدای خودت يك دست شدي.
و این را ناپاکان نمي فهمند که خداوند رحمان و و رحیم است.
و آن زمان که گفتي من منتظر دو رکعت نماز پای چوبه دار هستم و تمام…
به رهايي ات غبطه خوردم.
برادر عزیزم، شهادتت مبارك
روح الله زم شهیدآزادي
وای بر ما..داد برما