✍️نقی آقالو
انتخابات ریاستجمهوری ایران در سال۱۴۰۰ نزدیک است و مدتی است، هم اصلاحطلبان و هم اصولگرایان که بازیگران اصلی سپهر سیاسی کشور به شمار میروند، طی مقالهها، یادداشتها و سخنرانیهایی، نسبت به این رویداد، اعلام موضع کردهاند.
افراد شاخص اصلاحطلب و حتی چهرههای منتسب به گروههای میانهرو به زعم خود، به افشای سیاست یا برنامه اقتدارگرایان و اصولگرایان مبنی بر انتخاب یک عنصر قدرتمند نظامی برای ریاستجمهوری آینده، پرداخته و مردم را از روی کارآمدن دولت آینده میترسانند و در این صورت، رویاهای رسیدن ایران به توسعه پایدار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را خاتمهیافته تلقی میکنند.
از سوی دیگر، طبیعی است که از نگاه آنان، اصولگرایان و بویژه شاخه رادیکال این جناح که به سلطه و سیطره پنهان در تمامی امور سیاسی و اقتصادی و مدیریت کشور متهم است، برای نیل به خواستههای خود، لحظهشماری میکند!
اما هنوز از سوی اقتدارگرایان، ارادهای جدی در این زمینه مشاهده نمیشود و آنچه در ماههای گذشته، شنیده شده، سخنانی دوپهلو، ناروشن و شکآلود از سوی برخی چهرههای تند این جریان ابراز بوده و رهبران اصلی این جناح به علت پیچیدگیها و هراس از اتفاقات آینده، هنوز به اجماع و تصمیم واحد در این زمینه نرسیدهاند.
اما با فرض قبول جدی بودن جناح اقتدارگرای رادیکال برای تسخیر ظاهری دستگاه مدیریت کشور و دولت، یک سوال جدی و اساسی در این مورد مطرح میشود که باید اصلاحطلبان پاسخ دهند:
اگر قدرت واقعی در دستان پرقدرت “دولت پنهان” و یا “هسته سخت قدرت” قرار دارد؛ در این صورت، چرا باید از تحویل یا تسخیر صوری دستگاه مدیریت و اداره کشور به این جریان هراس داشت و مردم را از حضور یک سردار نظامی سیاستمدار ترساند؟
آیا در صورت وقوع چنین رویداد تازهای، آن “دولت یا قدرت پنهان” به “دولت پیدا و آشکار” که بهناچار باید پاسخگوی رفتار و اعمال خود در صحنههای سیاست داخلی و سیاست خارجی باشد، تبدیل نمیشود؟
بنابراین، من در اینجا در جدال قلمی و بیانی بین روشنفکران و اصلاحطلبان و نویسندگان، تحلیلگران و فعالان سیاسی چون احمد زیدآبادی و سیدمصطفی تاجزاده، جانب زیدآبادی را میگیرم و رای او را در حفاظت از منافعملی و آگاهی مردمی، موثرتر میدانم.