✍️ احمد زیدآبادی
استعفای دکتر محمدرضا عارف از ریاست شورای سیاست گذاری اصلاحطلبان شاید برای برخی فعالان سیاسی خبر خوشحال کنندهای باشد اما از نگاه من، این استعفاء صرفاً فرصتی است برای مرور مشکلات و تناقضات نوعی سیاستورزی که امثال وی در فضای سیاسی ایران دنبال میکنند.
عارف ظاهراً خود را در حوزۀ مدیریت اجرایی توانا میبیند و بنا به سابقهاش بیراه نیز نمیاندیشد. او در منصب ریاست دانشگاه تهران و وزارت پست و تلگراف و تلفن چندان بد عمل نکرد و در مقام معاون اول ریاست جمهوری در دورۀ سید محمد خاتمی نیز کارنامهاش حداقل با سلفاش یعنی مرحوم حسن حبیبی فاصلۀ معناداری داشت.
بنابراین، عارف در مقام یک بروکرات یا حتی تکنوکرات شایستۀ احترام است و دلیلی برای بیاحترامی به او وجود ندارد.
عارف اما در سالهای اخیر عملاً به آماج سهل و بیهزینۀ انواع حملات و حتی توهینهای بخش بزرگی از فعالان اصلاحطلب تبدیل شده است به طوری که گویی او مسبب تمام یا اغلب گرفتاریهایی است که اصلاحطلبان به آن دچار شدهاند!
البته میتوان بلندپروازیهای عارف را برای ایفای نقش سطح اول در صحنۀ سیاست ایران، دلیل اصلی نشستن خواسته یا ناخواستهاش بر سیبل حملات و تهاجمات بخشی از اصلاحطلبان دانست، بلندپروازیهایی که با نامزدیاش در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 آغاز شد و با رهبری فراکسیون امید در مجلس دهم استمرار یافت و احتمالاً با نامزدی مجدد در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده ادامه مییابد.
عارف ظاهراً بر این تصور است که بدون برانگیختن حساسیت نهادهای متنفذ و قدرتمند و از طریق گفتگو و متقاعد کردن آنان، میتوان راهی به سمت بهبود فضای حکمرانی در ایران گشود و اوضاع را تا اندازهای تلطیف کرد. روحیۀ گریز از نزاع و ستیز او که حتی از روحیۀ همشهریاش سید محمد خاتمی نیز سبق برده است، با همین نوع طرز فکر سازگار است. طبعاً آدم مأخوذ به حیا و اغلب آرامی چون عارف، چندان میانهای با داد و فریادهای علنی ندارد و آن را کارساز هم نمیبیند.
با داد و فریاد البته اغلب کاری از پیش نمیرود، اما با شیوۀ عارف اصلاً پیش نرفته است! در حقیقت، جناح اصولگرا حتی یک امتیاز هم به عارف نداد تا او بتواند مخاطبان خود را نسبت به کارآمدی شیوۀ خود متقاعد کند. آنها مثلاً میتوانستند به درخواست عارف برای رفع حصر سه چهرۀ محصور پاسخ مثبت دهند تا او در بحث با سایر اصلاحطلبان، حداقل دستاوردی برای عرضه داشته باشد، اما کوچکترین امتیازی از او دریغ شد.
مماشات بی حد و مرز هنگامی که نتیجۀ ملموسی در بر نداشته باشد، در عالم سیاست موجب بدنامی میشود و راه را بر طرح هر تهمت و افترایی میگشاید و این بلیهای است که عارف به آن گرفتار شده است.
با این همه، معرفی عارف به عنوان عامل شکست و ناکامی اصلاحطلبان نوعی گریز از اعتراف به واقعیت وجودی اصلاحطلبان است. به فرض اگر عارف چند نطق تند و تیز هم در صحن مجلس میکرد، گرهای از کار کشور و موقعیت رو به افول اصلاحطلبان گشوده نمیشد. با این حال، چنین اقدامی میتوانست به لحاظ شخصی به کمک عارف آید و نامش را به عنوان چهرهای “فریادگر” بر سر زبان بخشی از جامعه اندازد، اما چنین حرکتی به نوبۀ خود روابط عارف را با اصولگرایان به کلی شکرآب میکرد و عملاً شیوۀ تعاملی مورد علاقۀ او را به باد فنا میداد! بنابراین از هر جهت که بنگریم نوعی تناقض در کار او ظهور و بروز میکرد.
نهایتاً میتوان از عارف پرسید که چرا حرفۀ دانشگاهی همراه با تأثیر و احترام خود را رها کرد و به عرصۀ سیاست پیچیده و بیقاعدهای پا گذاشت که هم حرمتاش توسط برخی محافل شکسته شود و هم کمترین کاری از پیش نبرَد!