رابطه انسان و خدا و نیز رابطه فرد و جامعه رابطه جزء و کل است. عقل کل تنها خداوند است و همه انسانها در برابر او ناقص العقلند و همینطور است رابطه فرد و جامعه. فرد هر کس که باشد در برابر کل جامعه ناقص العقل محسوب می شود. لذا خداوند به هیچ حاکمی حق نداده به تنهائی و بر پایه تشخیص فردی و عقل فردی خود و بدون نظر خواهی از عموم مردم و مشورت با نمایندگان و برگزیدگان انها برای امور جمعی کل جامعه راساََ و فرداََ تصمیم بگیرد.
همه خطاها و خیانتها و قصورها و تقصیرها و ناکامیها و شکستها و خسارتهای ما ناشی از حاکمیت عقل ناقص فردی و حکومت استبدادی است. حکومتهای دیکتاتوری بلا استثنا همه ناقص العقل و خطاکار و خیانتکارند چون بر محور عقل فردی و منافع فردی راس هرم قدرت می چرخند.
تنها حکومتهای دمکراتیک و مردمسالار بدلیل بکار گیری عقل جمعی به عقل کل بودن نزدیکترند و کمتر اشتباه می کنند و تصمیماتشان به مصالح عمومی و منافع جمعی نزدیکتر است. و هر حکومتی که چنین باشد به خواست خدا هم نزدیکتر است و حکومت دینی محسوب می شود. حکومت دینی حکومتی نیست که احکام شریعت را بر خلاف خواست اکثریت جامعه و عقل جمعی پیاده کند بلکه حکومتی است که خواست اکثریت را اجرا کند ولو انکه این خواست مخالف احکام بین دین باشد .
زیرا خدا انسانها را آزاد افریده و به انها قدرت تفکر و تشخیص و حق انتخاب و تصمیم گیری داده و به همین خاطر انها را مسئول می داند و از انها در روز واپسین حساب پس می کشد و به انها پاداش و جزا می دهد. اگر قدرت انتخاب از انسان گرفته شود مسئولیت و تکلیف هم از روی دوش او برداشته می شود. و انسان و حیوان دیگر فرقی با هم نخواهند داشت.
از این منظر حاکمیت استبداد دینی مبتنی بر ولایت فقیه باطل است و حکومتی دینی مطابق با خواست خدا و پیامبر محسوب نمی شود. چون همه تصمیمها را منوط به نظر و امر ولی فقیه می کند و حق تفکر و تصمیمگیری و انتخاب را از انسانها می گیرد و از انها سلب مسئولیت می کند.
ما در اسلام حکومت فردی نداریم. خداوند پیامبرش را امر به مشورت با مردم کرده و پیامبر حق اعمال سلطه و سیطره فردی بر جامعه مسلمانان نداشته. “لست علیهم بمصیطر.”
در حالیکه پیامبر و برگزیده خدا فاقد چنین حقی بوده چگونه رهبر و ولی فقیه می تواند برای خود چنین حقی قائل باشد و خود را بالاتر از پیامبر و کل جامعه و انسانهای هم سطح خود بداند؟ خدا به پیامبرش می گوید به انها بگو من هم انسانی مانند شما هستم و از حق ویژه ایی برخوردار نیستم.
از سوی دیگر ولایت فقیه در واقع مطابق احکام شریعت اسلام و فقه شیعه دادن حق سرپرستی بر امور و اموال کودکان خردسال و یتیم و نابالغ و بی سرپرست و انسانهای عقب افتاده و دیوانه به فقها و حاکمان شرع در غیاب قانون مدنی بوده و تشکیل حکومت بر مبنای ولایت فقیه در واقع به معنی تعمیم حکم صغار و مجانین و محجورین بر کل جامعه است. یعنی ولی فقیه اکثریت جامعه را سفیه و نابالغ و ناقص العقل فرض می کند و خود را عقل کل می داند.
از این دو منظر حکومت های استبدادی بطور عام و حکومت استبداد دینی مبتنی بر تز ولایت فقیه بطور خاص حکومتی ضد عقل، ضد دین ، ضد حقوق بشر و مانع رشد ، توسعه و تکامل جامعه بشری محسوب می شود. و هر حکومتی که به خواست اکثریت و به عقل جمعی نزدیکتر باشد را می توان حکومتی دینی و شرعی محسوب نمود. از اینرو حکومتهای حکومتهای دمکراتیک غربی را می توان حکومت دینی مبتنی بر خواست خدا و پیامبر محسوب کرد نه حکومت جمهوری اسلامی را.
به همین خاطر بود که حضرت علی در واپسین لحظات عمر گرامی خود مسلمانان را انذار داد که مبادا غیر مسلمانان در عمل به احکام دین بر آنها پیشی بگیرند. ما به سفارش مولایمان عمل نکردیم و غیر مسلمانان در عمل به احکام دین و شریعت بر ما پیشی گرفتند. آنها مغز دین و روح و جان و جوهر دین را گرفتتد و به ان عمل کردند و ما پوسته و تفاله و نخاله و زباله دین را. از همین رو مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی ۱۵۰ سال پیش گفت که من در غرب اسلام را دیدم و در شرق مسلمانان را.
و به قول حضرت حافظ باید گفت ؛ ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کین ره که تو می روی به ترکستان است. ۱۴۰۰ سال است که ما مسلمانان حقیقت و جوهر و جان گوهر دین را در نیافته و راه را اشتباه رفته ایم و به قول حضرت مولانا جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چونکه ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
دین بدون ازادی و دمکراسی و حق انتخاب و اختیار انسان حقیقت ندارد و دروغ و افسانه است واین دو در هم تنیده و از هم جدا ناپدیرند. می توان به دمکراسی اعتقاد داشت و به دین نه. اما بر عکسش ممکن نیست. انسان بدون ازادی دین هم ندارد . اما انسان آزاد می تواند بدون دین باشد. به همین خاطر حضرت امام حسین در آخرین لحظات عمرش خطاب به دشمنانش گفت اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.
دين و دمكراسی انقدر به هم نزدیک و در هم تنیده اند که دمکراسی را باید بعنوان پیش نیاز و شرط لازمه دینداری تعریف کرد و یا رابطه انها را چون جسم و جان دانست. دمکراسی جون جان و روح دین است. روح و جان بدون جسم می تواند وجود داشته باش اما جسم هرگز. انگاه که دمکراسی از کالبد دین پر کشد دین مرده ایی بیجان و متعفن است. لذا نمی توان میان دین و دمکراسی حتی باندازه یک واو فاصله انداخت و نوشت : دین و دمکراسی. یا باندازه یک علامت + بین انها فاصله انداخت و نوشت: دین+ دمکراسی. شاید بهترین بیان ان باشد که این دو را با هم ترکیب کرد و نوشت دینمکراسی.
بزرگترین اشتباه دکتر شریعتی و روشنفکران مسلمان پیش از انقلاب آن بود که تحت تاثیر جو چپگرایی و انقلابیگری آن زمان عدالت و توزیع ثروت و سوسیالیزم و انقلاب را مقدم بر آزاد ی و دمکراسی پنداشتند و از ترکیب ان مفاهیم با اسلام واژگانی چون خلق مسلمان ، سوسیالیست خداپرست ، چپ اسلامی و مارکسیست اسلامی خلق شد.
به این ترتیب از التقاط ایدئولوژی خداستیز دیکتاتوری حزب طبقه کارگر و ایدئولوژی خداباور استبداد دینی حزب روحانیون؛ استبداد بی نظیری بوجود امد که اینک شاهد آنیم و تا کنون راهی برای رهایی از شر این ویروس دست ساز انسان نیافته ایم.