✍️حسين سناپور
در بحثهای مربوط به رأیدادن و ندادن، اغلب از حرفها این طور برمیآید که گویی انتخابات یک مراسم حکومتی است و حالا مردم به دلخواه در آن شرکت میکنند یا نمیکنند. به عقیدهی من برعکس است: انتخابات نهاد یا مراسم یا ابزاری است متعلق به مردم که اجرایش به عهدهی حکومت گذاشته شده. البته حکومت هم هر روز بیشتر آن را به سلیقهی خودش اجرا کرده تا در عمل تبدیل بشود به ابزاری متعلق به خودش.
هر چه هست، از نظر من مهمترین دستآورد ما از انقلاب ۵۷ همین انتخابات است، انتخاباتی که هیچوقت دموکراتیک نبوده، هیچوقت بدون معترض نبوده، هیچوقت بدون اما و اگر نبوده، با این حال مهمترین ابزار مردم بوده برای گفتوگوی انتقادی با حکومت، چه آنوقت که بخش کوچک یا بزرگی نخواستهاند رأی بدهند، چه آنوقت که بخش بزرگتری رأی سلبی دادهاند، چه زمانی که با رغبت بسیار به یک نامزد رأی دادهاند و چه زمانی که با اکراه. پس همیشه این انتخابات به لحاظ معنایی اما و اگرهایی داشته است، حالا اما از مفهوم خود بیشتر از هر زمانی تهی شده و به گمان من اکنون به تار مویی بند است تا یکسره گسیخته شود. پس آیا بهتر است بگذاریم این تارِ مو هم گسسته و کار یکسره شود؟ یا باز باید رأی بدهیم تا نگذاریم این آخرین بقایای جمهوریت به آسانی از دست برود؟
استدلالهای من چنین است:
اگر قصدمان شرکت در یک انتخابات دموکراتیک است (چنان که مثلاً در کشورهای اروپایی میبینیم)، نه فقط در این دوره که در دورههای قبل هم نباید شرکت میکردیم، چون هیچوقت انتخاباتمان دموکراتیک نبوده است. اگر رای میدهیم که رییسجمهور منتخبْ کشورمان را از هر لحاظ پیش ببرد، کارِ بخردانهیی نمیکنیم، چون میدانیم او چنان توانا نیست و سیستم هم بستهتر و پیچیدهتر از آن است که کار زیادی از او بربیاید. اما اگر هم رای نمیدهیم تا سیستم یکدست شود بلکه با کمشدن تنشها کارها بهتر پیش برود، و خیال کنیم این پیشرفت در جهت توسعهی همهجانبهی کشور و رفتن به سمت دموکراسی است، خیال باطلی کردهایم و نگاهمان به سیاست سادهانگارانه است، چون در نبود کنترل و قیدهای لازم، چنین یکدستشدنی فقط به ناکارآمدی بیشتر سیستم و رفتنش در جهات دلخواه گردانندهگانش منجر خواهد شد. نمونهاش اتفاقهایی که در دو دولت محمود احمدینژاد افتاد.
اگر رأی نمیدهیم تا شکاف بین مردم و حکومت بیشتر شود و کار به رویارویی مستقیم بکشد و به اتفاقهایی با بینهایت هزینه برای کشور که آدمهایی مثل مرا به هراس میاندازد و نگران تمام هستی کشور میکند، بله این یک استراتژی است که گاهی جواب داده است. این جا، حالا جواب نمیدهد. بدهد هم آن چیزی نیست که آدمهایی مثل من خواهانش باشند، اما به هر حال راهی است که بعضی میخواهند با آگاهی به سمتش بروند. در این صورت حق هم دارند که رأی ندهند. اما آنها که با رأیندادن میخواهند فقط سیستم را متوجه اعتراضشان کنند به وضع موجود و از جمله انتخابات، آیا فکر میکنند که احتیاجی به این کار است؟ آیا حکومت از اعتراض بخش وسیعی از مردم به وضع موجود و از جمله انتخابات استصوابی مطلع نیست؟ خیال باطلی است چنین فکری.
خلاصه کنم: من در این انتخابات هم مثل دورهی پیش و بعضی دورههای پیشتر (و هر انتخاباتی که تفاوت معناداری بین نامزدها باشد هم) شرکت میکنم و به آقای همتی هم رأی میدهم، اما نه برای اینکه انتخابات را حتا از حداقلهای دموکراتیکبودن برخوردار میبینم، نه برای اینکه گمان میکنم آقای همتی کارهای بزرگی خواهد کرد، بلکه فقط به این جهت که رأی اعتراضیام را به انتخابات استصوابی و مهندسیشده نشان داده باشم و نگذارم جمهوریت به دست آمده با بیشترین هزینهها بازیچهی مهندسی کسانی شود که اعتقادی به جمهوریت ندارند.
رأی به همتی میدهم چون فکر میکنم اگر فایدهیی هم حتا به حال توسعهی کشور نداشته باشد، دستکم زیانش حد و حصر دارد، درحالیکه رئیسجمهورشدن فرد از پیش برگزیدهی نهادهای دیگر به معنای حاکمیت همان نهادها بر تمام ارکان اجرایی کشور است و زیانهای بیحدوحصر خواهد داشت که فقط یک قلم آن پارهشدن همان بند مویی است که جمهوریت نظام را نگه داشته است، یعنی به گمان من همان مهمترین دستآورد مردم از انقلاب ۵۷، همان که اجازه داده مردم هر چند سال لااقل بتوانند نظرشان را دربارهی شیوههای حکومت ابراز کنند، نامزدهای ریاستجمهوری را متوجه خواستههاشان کنند، آنها را وادار به کارها و حرفهای دلخواه مردم کنند، خیابانها را دستکم چند روزی به رنگ خودشان دربیاورند، و حکومتکنندهگان را وادار کنند تا حرفشان را بشنوند، و چه بسا کسی را هم بر سر کار بیاورند به خودشان و خواستههاشان نزدیکتر.