نگام ؛ فرهنگ و هنر _ هفته، باز هم هفته دیوانگی ارز بود و رونق طنز. هفته ای که گوشه ای از تهران در شب بیدار ماند به شادمانی، در همدان کودکانش ساز صلح نواختند و در پایتخت “تئاتر بد” را با گریه دیدند و به خود خندیدند.
به گزارش بی بی سی فارسی ؛ اتفاق خوب هفته این بود که روزنامه ایران خبر داد مدیران بالاخره به این نتیجه رسیدند که شهر به حیات شبانه نیاز دارد و پروژه «حیات شبانه تهران» را کلید زدند. پروژهای که فعلا در غرب تهران و منطقه ٢٢ اجرا میشود و مردم تا ساعت ٢ بامداد فرصت دارند که از فعالیت کافهها، گروههای موسیقی استفاده کنند. مسوولان اعلام کردهاند که اگر همهچیز درست اجرا شود و مانعی نباشد، اجرای آن در طول سال و مناطق دیگر شهر هم عملی میشود.
آنگاه در شیراز، داستان در رشت
«آنگاه» نشریه ای است فرهنگی هنری به سردبیری آرش تنهایی که با همکاری جمعی از نویسندگان و هنرمندان در داخل و خارج از کشور، با گستره ی مخاطبی شامل بر مدیران فرهنگ و هنر، شاغلان هنر در (معماری، هنرهای تجسمی، سینما، تاتر، موسیقی و ادبیات ) دانشجویان و علاقه مندان فرهنگ و هنر در ایران و جهان” نزدیک به دو سال است منتشر می شود و در این مسیر کوتاه توفیق داشته است نگاه علاقه مندان بسیاری را به خود جلب کند.
” آنگاه” در هر شماره یک سوژه را دست مایه قرار می دهد و با نوشتار و گفتاری از افراد متخصص و صاحب نام از منظر های گوناگون آن را مورد بررسی و کنکاش قرار می دهد. این شماره به شیراز رفته است.
ماهنامه داستان همشهری این شماره خود را به رشت داده است. در همان شروع از قول ه.الف. سایه نوشته است: خانه پدریام خانهی بزرگی بود، در محلهی استادسرا در نزدیکی سبزهمیدان رشت. همه خانواده دور حیاط زندگی میکردند، مادربزرگ، خاله، دایی. دایی من با اینکه سید طباطبایی بود، یعنی از پدر و مادر هر دو سید بود، خیلی فرنگیمآب بود. آن زمان سگ داشت. لباس رنگارنگ میپوشید. کاشکول (یک جور دستمالگردن) و شالگردن میبست و شلوار گلف میپوشید و تعلیمی به دست میگرفت. ولی چه مردم و چه خانواده توبیخش نمیکردند.کسی کاری نداشت، رشت محیط بازی داشت، شهر روشنفکری بود.
هوشنگ ابتهاج ادامه داده: پدرم در جوانی تار میزد. بعد که با مادرم ازدواج کرد فکر کرد آبرومندانه نیست و کنار گذاشت. اوایل ازدواج وقتی به خانه میآمده اگر مادرم خواب بوده، مینشسته بالای سرش ساز میزده تا مادرم بیدار شود. ولی بعد ساز را کنار میگذارد. پدرم مذهبی نبود. اما مادرم مذهبی بود. در خانوادهی ما گیلکی حرف زدن علامت صمیمیت بود. فارسی حرف زدن علامت احترام بود و این همیشه رعایت میشد. در تمام مکالمات روزمره مادرم با پدرم گیلکی حرف میزد، پدرم به او فارسی جواب میداد.
داستان در کنار عکس هایی از رشت قدیم نوشته: رشت در طول عمر نسبتا طولانی خود گرفتار زمینلرزهها و آتشسوزیهای بسیاری شده است. اتفاقاتی که گاه و بیگاه قسمتی از شهر را به تودهای خاکستر و تلی الوار بدل میکرد. قرار گرفتن رشت در مسیر صادراتی ایران در عصر صفوی طمع بسیاری را سبب میشد و در جنگهای شهری بخشی از عمارتهای قدیمی و کهنسال از بین میرفت. بهجز این، هوای همیشه مرطوب و اغلب بارانی، به سبب همجواری با دریای خزر و جنگلهای انبوه، بناهای مستحکم را نابود میکرد. آنچه هم دوام میآورد یا بازارهای تو در تو بود که زندگی در آن جریان داشت یا عمارات دیوانی و دولتی که به دستور حکومت هر از چندی ترمیم میشد. برخی از همین عمارتها هم، مانند دارالحکومهی رشت، بر اثر بمبارانهای مستبدین یا نیروهای خارجی برای همیشه تخریب شد. بندرگاههای جدید با امکانات فراوان بندرهای کوچک شهر را متروک ساخت و کارخانههای عظیم پارچهبافی جای کارگاههای ابریشمکشی عهد قاجار را گرفت.
دلاک ها
دلاک ها نوشته فرهاد نقدعلی که شهرام عبدلی آن را کارگردانی کرده یک قصه درام کمدی است که ساعتی تماشاگران را میان گریه و شادی نگاه داشت با آهنگ های میرامیر میری جان گرفت. بهرام ابراهیمی، عمارتفتی، جمشید صفری، علی عطائی حور، محمد باقر مرادی و شهرام عبدلی بودند.
خلاصه قصه این که: غلوم سیاه دستهی مطربها سالها برای رسیدن به عشقش شیرین، دختر ابرام (رییس دسته) به هر کاری در این دسته تن داده است و حال درچند قدمی رسیدن به معشوق خود میباشد. شب حنا بندان غلوم، مصادف با کشته شدن دلاک مخصوص پادشاه شده و به دستور پادشاه چهل روز درِ گرمابه های شهر بسته است.
محمد نهاک در تیوال نوشته: دلاک ها با یک قلم جادویی و درجه یک. کاری که فرصت خندیدن موقع گریستن به شما میده با بازیهای بازیگرانی درجه یک عالی نقش افرینی هایی که خیلی وقته کمتر می بینید.
تئاتر بد
رومینا خلج هدایتی معتقد است “تئاتر بد” نمایش عریان و بى واسطه خشونت و سبعیتى است که در زیرمتن جامعه وجود وارد. داستان درباره سه نفر است که با ساخت یک پاسگاه قلابى به شکنجه و قتل قربانیان خود می پردازند. نمایش سعى می کند این چرخه ى مداوم خشونت را نشان بدهد و تاحدودى به واکاوى آن بپردازد ، آیا فرجام جامعه اى که به تماشاى مراسم شلاق و اعدام می رود بهتر از این می تواند باشد؟
نمایش یکساعت و نیم بود، نویسنده و کارگردان نمایشی که خلاصه قصه اش این است که «درباره یک تئاتر بد است مهدی کوشکی و بازیگرانش: امیر باباشهابى، شهروز دل افکار، حسین برفى نژاد، محمد عبدالوند و مهدى کوشکى، سعید اویسی
سجاد محمدی نوشته: مهدی کوشکی تئاتر نمی سازد. او شما را درست وسط یک داستان واقعی قرار می دهد . انگار که اجازه دارید تا ساعتی را در جای دیگری زندگی کنید . دنیایی کاملا دیوانه وار و فانتزی، در کمال حقیقی بودن، به سادگی تماشاگرش را به فضای داستانی خودش می برد و از آنجا اشاره می کند که این یک نمایش است و بیرونش می کند و دوباره او را به نمایش باز می گرداند.
مهدی کوشکی شاید از معدود کارگردانانی باشد که می تواند یک نمایش با تعداد زیادی تماشاگر را ، تنها با استفاده از یک تبر ، یا تنها یک ماشین له شده ، و یا مانند این نمایش با یک تکه چوب نئوپان و یک صندلی اداره کند ، فضا سازی کند و شما را میخکوب شده به هر جایی که خواست ببرد.
صلح می نوازند
در همان زمان که از صدا و سیما و از تریبون های عمومی صدای کسانی بیشتر شنیده می شود که از جنگ و دلاوری و پیروزی خطابه می خوانند در تئاتر شهر همدان یک ساعتی عروسک ها و ملوسک ها نوای صلح می نوازند. نوشین بیگلری نویسنده و کارگردان است و ندا هادیان و شیما شادمانی بازیگرانند. آهنگ هایی می نوازند که سازنده شان صابر داریوی است و هم ساخت عروس ها از اوست.
خلاصه نمایش سازهایی که صلح را می نوازند این که: سفر انسان برای رسیدن به دنیایی بهتر را در غالب تئاتر خلاق و پیوند همه ی انسانها با یکدیگر را در شیوه تئاتر مشارکتی با کودکان به اجرا میگذارد.
مرگهای هفته: روزبه و شبنم
از کالیفرنیا هم خبر رسید که روزبه چوبک فرزند صادق چوبک داستاننویس و مترجم نامدار ایرانی در آن سرزمین از جان گذشت. صادق چوبک اندکی بعد انقلاب از ایران به آمریکا رفت و سان فرانسسکو سکونت گزید و ده سال پیش در همانجا در ۸۲ سالگی درگذشت و خاکسترش را به اقیانوس اطلس سپردند.
همزمان با خودکشی روزبه چوبک عکسی از وی در کودکی همراه با صادق هدایت توسط فرزاد حسنی منتشر شد.
این عکس دو نکته به یاد می آورد. یکی شوخی طعنه آمیز صادق چوبک که می گفت جماعت بوف کور هدایت را می خوانند تا ببینند چطور باید خودکشی کرد. گوینده این طنز خود از میانه سالی با ریشی انبوه شبیه به ارنست همینگوی پیر شده بود. شایع بود که در بوشهر کلبه ای هم شبیه به همینگوی ساخته است.
روزگاری امیرعباس هویدا نخست وزیر سالیان پادشاهی که با صادق چوبک دوستی داشت در جمعی از اهل ادب و روزنامه نگاران به او گفت حالا که همه چیزت شبیه به همینگوی شده یک تفنگ هم بگیر و ما را راحت کن. چوبک با صدای بلند جواب داد نه خیر من کتابهای هدایت را نخوانده ام شما خیلی دوست داشتید بوف کور را.
شبنم سلطانی – شاعر جوان – سهشنبه ای که گذشت در سن ۳۵ سالگی و بر اثر بیماری سرطان درگذشت. او از ۹ ماه پیش درگیر بیماری بود و از سه سرطان ریه، استخوان و تومور مغزی رنج میبرد و ده روز آخر عمرش در کما بود.
داریوش معمار در روزنامه ایران خبر داد که سه مجموعه شعر «پرندههایت را دوردست را دوست ندارم»، «پانتومیم زخمها» و «به دمای محیط رسیدهام» آثار بهجا مانده از شبنم سلطانی است.
نامه به رییس جمهور
طنز هفته کار پوریا عالمی بود که در نامه ای به رییس جمهور نوشت: ما نگران تحریم نیستیم. نگران دعوای شماییم. آقای ظریف هم حق دارد میگوید هر کشوری یکطوری است ما اینطوری انتخاب کردیم که با هیچ کشوری رابطه نداشته باشیم. وقتی میگویید ما، یعنی شما. وقتی میگویید شما، یعنی ما.
طنزنویس در بخشی از این نامه نوشت: نه اینکه فکر کنید ما از رای دادن به شما پشیمان شدیم یا خسته هستیم ها، نه. ما به آقای قالیباف و رییسی هم رای میدادیم همین آش بود و کاسه. مگر به احمدینژاد رای ندادیم تاثیری در حال اقتصاد و سیاست داشت؟ ما شانزده بار دیگر هم شما کاندیدا بشوید به شما رای میدهیم. وقتی میگویم شما یعنی همه شما. چون ما که نمیتوانیم کاندیدا بشویم. ما نهایتا خانهنشین میشویم و توی اینترنت کمی غر میزنیم و کمی لایک میکنیم.
آخ آخ… اگه من زورم زیاد بود آقای روحانی. با مشت میزدم تو سر تورم و دلار. تا همه چیز ارزان بشود. با مشت میزدم تو دل آسمان که باران ببارد و بیآبی تمام شود. با مشت میزدم تو چشم دروغ. با مشت میزدم تو دل رانت. با مشت جای اینکه بزنم تو پوز این و آن که حالشان را بگیرم، میزدم تو قفل در که راحت برویم و بیاییم. آخ اگه زورم زیاد بود… میزدم زیر میز آقای روحانی… میز را به هم میریختم… اگه زورم زیاد بود…
ولی نه آقای روحانی… من نگران خودمم یک لحظه خودت فکر کن. ۸ سال بدو بدوی دوران اصلاحات دنبال آزادی اجتماعی. ۸ سال بدو بدوی دوران مهرورزی دنبال رای و وثیقه و فیلترشکن و اپلای خارج و دکل نفتی و پول به بادرفته بازنشستگی و چی و چی و چیزهایی که گم شد. حالا هم ۸ سال بدو بدو دنبال چی؟ دنبال این که برگردیم به ۳ ضربدر ۸ سال پیش.