- “رضاجلودارزاده” / منبع: سحام نیوز
خاطرم هست.
زمستان سال ۸۱.
زندان قدیمی شهر گرگان دچار حریق شد. به گونهای که ۱۷ تن از زندانیان زنده زنده در آتش سوختند و کباب شدند.
صداوسیما دروغ و چاخان اما آن آتشسوزی را با جرقه اتصال برق مرتبط دانست.! درحالی که جریان ابدا” اینگونه نبود.
من آن زمان سردبیر ماهنامهای بودم با نام “اندیشه جامعه” که بعدها توقیف شد البته. کنجکاو و لاجرم مشکوک شدم در مورد صحت این خبر و پیگیری کردم. شخصا” رفتم گرگان.
تحقیقات گستردهای انجام دادم. با تمام محدودیتها و محذوریتها. خانواده برخی از این زندانیان قربانی را پیدا کردم و با آنان به گفتوگو نشستم.
خبر صداوسیما دروغ محض بود.
چه آنکه اتصالات برقی در اثر آتش دیگری پدید آمده بود.!
داستان از این قرار بود،
زندان گرگان از امکانات گرمایشی بیبهره بود. زندانیان برای رهایی از سرما یک پیت ۱۷ کیلویی روغن نباتی پیدا میکنند و در آن هیزم میریزند و آتش روشن میکنند تا گرم شوند. نیمههای شب و در حالی که همه در خواب بودند شعلههای آتش از دیواره زندان زبانه میکشد و به سیمهای برق میرسد. سیمهای برق اتصالی میکنند و آتش در چشم بهمزدنی تمام زندان را فرا میگیرد.
زندانیان سراسیمه از خواب برمیخیزند و سوی میلهها هجوم میآورند. اما با در بسته مواجه میشوند. زندانبانان در زندان را اما باز نمیکنند.!
زندانیان التماس میکنند اما در زندان باز نمیشود که نمیشود. نالهها و ضجهها هم جواب نمیدهد.
توجیه زندانبانان این بود که برای ما مسوولیت دارد. باید از مقامات بالاتر دستور بگیریم.!
آتشنشانان ۲۵ دقیقه طول میکشد تا سر برسند. جناب دادستان هم که پس از گذشت ساعتی مطلع میشود و اجازه بازشدن قفل زندان را صادر میکند، اما دیگر خیلی دیر شده بود…
و اینگونه در یک شب سرد زمستانی پیکر سوخته و جزغالهشده ۱۷ تن از زندانیان بیپناه روی کف نمدار زندان قدیمی شهر گرگان ردیف میشوند. حدود ۷۰ تن از آنان نیز دچار سوختگی شدید شده و به بیمارستانهای سوانح و سوختگی گرگان و ساری منتقل میشوند.
از این اتفاق تلخ گزارشی تهیه و در نخستین شماره نشریه تحت مدیریتام منتشر کردم. به سبک و شیوه خودم. با عنوان “وداعی تلخ؛ برگ آزادی برای ۱۷ تابوت.!”
نام تک تک زندانیان از دست رفته را با نوعی از نگارش توصیفی در گزارشام گنجاندم. کامران، مسعود، جعفر، روزبه، کمال، یعقوب، شاهین، صمد، بابک، ناصر ووو…..با تمام شرایط، وضعیت و کیفیت زندگیشان، اتهام و جرمشان با تمام آرزوهایشان؛
به گونهای که دل هر انسان باوجدان و منصفی پس از خوانش آن بدرد میآمد.
هفتهای اما از انتشار این گزارش غمبار نگذشته بود که از سوی دفتر شعبه ۱۴۱۰ به ریاست جناب آقای قاضی سعید مرتضوی تلفنی احضار شدم.
فردای آن روز رفتم دادگاه.
خیابان میرعماد. ساختمان سبزرنگ معروف. اتاق جناب آقای سعیدخان مرتضوی.
سلام دادم و خودم را معرفی کردم.
اما بیآنکه پاسخی بشنوم در همان بدو امر با تبختر جناب آقای قاضی مواجه شدم.
گفت؛ این چرت و پرتها چیه که نوشتی. این خزعبلات را از کجات در آوردی؟! (دقیقا” با همین ادبیات)
تا آمدم چیزی بگویم، دوباره فریاد زد و گفت، نظام را متهم به دروغگویی میکنی.! به قوه قضایه توهین میکنی.!
صداوسیما که یک نهاد زیرنظر مقام معظم رهبریست متهم به خبرسازی میکنی.!
اصلا” فرصت و اجازه توضیح به من نمیداد. همینطور یک نفس انواع لیچار را بر من بار میکرد….
خودم همینطور بیحساب پریدم وسط حرفهایاش. گفتم حاضرم در مورد تک تک کلمات و جملات این گزارش توضیح بدهم. ضمن آنکه چرا مرا با احضاریه مکتوب دعوت نکردید؟ چرا تلفنی.!
جناب قاضی اما عصبانی شد و گفت: برایت احضاریه بفرستیم تا تو آن را بفرستی برای این صداهای متعفن آمریکا و انگلیس تا اون بیشرفها علیه نظام زرت و زورت کنند.!( درست با همین ادبیات لمپن)
گفتم، باشه چشم. بنده در این باره هیچ اعتراضی ندارم.! اما خدایی شما دقت کنید در تمام گزارشام، اگر یک کلمه اسمی از نظام یا قوه قضایه آورده باشم.؟! حتا یک کلمه. شما نشانم دهید.
جناب آقای سعیدخان اما گفت،
بچهجان.! فکر میکنی من از دوقوزآباد آمدم. بله شما در هیچ کجای گزارشات هیچ اسمی از نظام و قوه قضایه نیاوردی. که اگر میآوردی همین الان و همین جا درازت می کردم.!! خدا به تو نعمت قلم داده اما داری خیلی ناجور از آن استفاده میکنی.
گفتم، چطور.!
گفت: تو بدون اینکه هیچ اسمی از انقلاب و نظام بیاوری اما به گونهای گزارشات را نوشتی که خواننده وقتی آن را میخواند، پس از پایان آن هیچ چیزی جز فحش خواهر و مادر به تمام ابا و اجداد قبلی و بعدی نظام او را ارضا نمیکند.!