امین بزرگیان / منبع: کانال تلگرامی امین بزرگیان
برای اندیشیدن بهتر به سویههای جامعهشناختی ترور قاسم سلیمانی، خود او و اقداماتی که در تمام این سالها انجام داده است را کنار میگذارم.
با هر معیاری که به ترور وی نگاه کنیم اقدام آمریکا به گونهای واضح و مبرهن نقض قوانین بشری و بین المللی است. بسیار عجیب است که دولتی به خود این اجازه را میدهد که یکی از مقامات رسمی کشوری دیگر را ترور کند و همچنان در سطح بینالمللی مشروع بماند. اینکه سلیمانی را دولت آمریکا به عنوان تروریست نامگذاری کرده بود، در شنائت این رفتار تاثیری نمیگذارد. شما لحظهای فکر کنید که ایران یکی از مقامات دولت آمریکا را تروریست بنامد و او را در سفری به کشور ثالث ترور کند.
روشن است که این نکته هیچ ارتباطی به محتوای رفتار قاسم سلیمانی و داوری ما نسبت به او ندارد. مسئله اصلی در اینجا فارغ از معلق کردن حقوق بشر، نقض قوانینی است که خود آمریکا به عنوان قویترین کشور دنیا آن را احداث و تصویب کرده است.
هر اتفاقی مثل این اگر در هر کشوری اتفاق افتاده بود یعنی یکی از مقامات رسمی و ارتشی کشور ترور شده بود، همبستگی و اتحاد بسیار بزرگی را در جامعه ایجاد میکرد. انتظار میرود که کشته شدن ژنرال یک کشور باعث تعلیق موقت نزاعها، تفاوتها و تمایزات فکری گروههای مختلف سیاسی و نوعی همبستگی اجتماعی شود؛ مثل اتفاقی که در فرانسه رخ داد و اعضای داعش، روزنامه نگاران شارلی ابدو را ترور کردند؛ اتحادی عمومی و ملی ساخته شد تا حدی که به طور واضحی میتوانستیم آن را در در کوچه و خیابان و زندگی عمومی مردم ببینیم. سوال واقعی اینجاست که چه اتفاقی افتاده که چنین تروری و چنین نقضی نه تنها اتحاد ملی نساخته، که حتی انشقاق ملی را عیان کرده است؟
از زمان رخ دادن این اتفاق، جنگی علنی، مجازی و گفتمانی بین گروهها و طبقات مختلف جامعه ایجاد شده است و همچون مادهای منفجره، شکافها را نمایان کرده است. کشته شدن سلیمانی لحظهای بود برای عیان شدن عدم همبستگی ملی و شدیدترین قطببندیهای اجتماعی و سیاسی. چه کسی است که در این روزها این شکاف را به نوعی لمس نکرده و نترسیده باشد؟
جامعه پدیدهای است دارای حافظه. ما نمیتوانیم جامعه را در بدو امر و موقع لزوم بسازیم، بلکه مردمان، تاریخی را از سر گذرانده و چیزهایی را تجربه کردهاند که بر روی هم و در سالهای متمادی انباشته شده است. هیچ اتفاقی نمیتواند حافظه عمومی را یک شبه پاک کند؛ حتی شنائت رفتار کشوری دیگر یا جامعهای دیگر.
جامعه ایران سالها تجربیاتی را از شیوههای حکمرانی و اداره جامعه داشته و خاطرات و زخمهایی عمیق از آن پیدا کرده است. آنها را با چوب جادو نمیتوان به نفع چیزی انتزاعی غیب کرد. هیچ عجیب نیست که این خاطرات و این تجربهها از حکومت، اعضای حکومت و به طور خاص پلیس، به یاد آورده شود.
وقتی سالها جامعهای را به طرق مختلف و با شیوههای نابسامان مدیریتی اداره میکنید و در هنگام اعتراضشان به آن، به سختی سرکوب، دیگر نمیتوان از این جامعه انتظار داشت که از میان ستمها و ستمکاران، ستمکار هموطن را انتخاب کند. بخشی از این جامعه به دلیل تجربهی انضمامی در زندگی هر روزه، اتفاقاً ستمکاریِ حکومت را با شفافیت بیشتری به یاد میآورد. و آن بخشی که کمی به مسئله عمیقتر فکر میکند، با طرد هر دو سوی ستم، مستأصل و ترسخورده، سکوت میکند.
اگر فعالان سیاسی از مردم انتظار این را دارند که در این مواقع به طور مطلق بر ضد ستمکار بیرونی همبسته شوند و مظالم حاکم و وضعیت داخلی را فراموش کنند به این دلیل است که آنها درک سطحی و نادرستی از مکانیسمهای روانی فرد، تروماها و از آن عمیقتر مناسبات اجتماعی دارند. آنها نیز به دنبال نوعی حکمرانی بر عواطف و عقل افرادند؛ چیزهایی که پیشاپیش زخم خورده و تکه پاره شده است.
شکاف میان دولت و ملت در این مواقع است که میتواند آثار دهشتناک خود را نشان دهد. بیراه نبود که مردم عراق در ابتدای امر از اشغال کشورشان توسط آمریکا حمایت کردند. آنچه حزب بعث بر سر مردم آورده بود را دیگر هیچ ملیگرایی و ناسیونالیسمی نتوانست جبران کند.
حکمرانی بد، توتالیتاریسم و سرکوب سیاسی-اجتماعی به همین دلایل است که پدیدههایی ضد خیر جمعی، امنیت و منافع عمومیاند. راه حل مقابله با مخاطرات بیرونی، تحکیم همبستگی اجتماعی است، و اولین قدم برای همبستگی دست برداشتن از بیگانهسازی، دیگریسازی و سرکوب سیستماتیک طبقات، گروهها و اقلیتهای جامعه است.
خشونت (ترور، جنگ) در بدو امر نمیتواند محملی برای ساختن اتحاد ملی باشد و مقدماتی حیاتی لازم دارد. ما باید «حس اتحاد» را از «اتحاد» جدا کنیم. اتحاد ملی فرایند عینی و اجتماعی است. اتحادملی از درون تقویت نهادها، امکان گفتوگوی ملی، قوی شدن حوزه عمومی و در یک کلام آزادی برمیخیزد. اما حس اتحاد ملی تنها برآورده شدنِ ذهنیِ تعلق به وطن است که در این نگاه به چیزی انتزاعی تقلیل یافته است.