پایگاه خبری / تحلیلی نگام ، امير كبير در زمينه مبارزه با فساد، انسان يك دندنه و سرسختي بود. به همين دليل با بسياري از شاهزاده هاي فاسد و ظالم درافتاد و دست عمال خارجي را نيز از اقتصاد ايران كوتاه كرد. تاجائيكه اين سياست، به قيمت جانش تمام شد اما هاشمي به دنبال ناكامي در جذب سرمايه داران رانده شده و احياي بخش خصوصي ايران، نهايتا به دنبال ايجاد يك طبقه اقتصادي دولت ساخته و رانتي رفت. در مقابل فشارها و باج گيري هاي اقتصادي كوتاه آمد و به اين ترتيب اقتصاد ايران راطعمه «خصولتي ها»، يقه سفيدهاي حزب اللهي و آقازاده هاي رانت طلب كرد.
قاسم خرمی در ادامه در نشریه کارخانه دار نوشت : 19 ديماه، روز درگذشت آيت الله علي اكبر هاشمي رفسنجاني از رهبران انقلاب و رئيس جمهور پيشين ايران و 20 ديماه، مصادف با روز قتل ميرزا تقي خان اميركبير، صدراعظم اصلاح گر ايراني در آغاز حكومت ناصرالدين شاه قاجار است.
هاشمي را، هوادارنش «اميركبيرايران» مي خواندند كه البته شخصيت مورد علاقه او هم بود و در جواني كتابي با عنوان «اميركبير يا قهرمان مبارزه با استعمار» نوشته بود. جداي از اينكه اين قرينه سازي هاي مرسوم تاريخي در فرهنگ سياسي ايران، چقدر به شناخت مسائل جامعه ايران كمك مي كند؟، اما در هر صورت، ميان اين دو شخصيت كه هر دو انسانهاي نامداري بودند، شباهت ها و تفاوت هايي وجود دارد كه به برخي از آن اشاره مي كنيم:
1-اميركبير و هاشمي هر دو در مقطعي از زندگي سياسي خود، از منتفذترين نخبگان حكومتي و در واقع دومين قدرت سياسي و اجرايي كشور بوده اند. هر دو هم در روزهاي آخر عمر، به حاشيه رانده شدند و هر دو هم درفضاي غبارآلود و بخار آلود، جان باختند؛ يكي در حمام فين كاشان، ديگري در استخر كوشك واقع در سعدآباد تهران.
2-امير كبير و هاشمي هر دو از نخبگان «متجدد» و « دولت خواه » زمان خود به حساب مي آمدند. هدف امير از انجام اصلاحات اقتصادي و آموزشي، بقاء و استمرار حكومت ناصري و هدف اقدامات هاشمي هم «حفظ نظام» بود. در واقع مخاطب اصلي عملكرد اصلاحي آنان جامعه نبود، هرچند جامعه هم از نتايج اصلاحات آنها بويژه در زمينه آموزشي نظير تاسيس «دارالفنون» و «دانشگاه آزاد اسلامي» بهره برد.
3- هر انسان متجددي، لزوما دموكراسي خواه نمي شود؛ اتفاقا هم امير كبير و هم هاشمي، خواهان « تجدد آمرانه»، «دولت سالار» و انجام اصلاحات حكومتي از بالا و بدون مشاركت و درگير كردن طبقات و نيروهاي سياسي و اجتماعي وقت بودند و ديدگاه مثبتي نسبت به رعايت دموكراسي و مشاركت اجتماعي در روند توسعه اقتصادي نداشتند.
4- هر دوي آنها باور داشتند كه راه سعادت ايران از مسير استقرار «دولت مقتدر» مي گذرد. بنابراين، همه قدرت ها، خرده قدرت ها و صداهاي جامعه را به نفع اقتدار دولت خاموش كردند و زماني كه در فشار و تنگناهاي سياسي گرفتارآمدند، تقريبا هيچ شخص و گروه صاحب قدرتي براي حمايت از آنها، باقي نمانده بود.
5- مخالفين داخلي اميركبير را عمدتا بابي ها، شاهزاده هاي فاسد، ايلات سركش و هوادارن حاجي ميرزا آقاسي(صدراعظم معزول) تشكيل مي دادند كه مدافع سنت هاي سياسي و اجتماعي رو به زوال آنروز جامعه بودند. از اينرو، شخصيت امير كبير از حيث قرابت با مدرنيته، از همه آنها پيشرو تر بود اما مخالفين داخلي هاشمي شامل نيروهاي تحصيل كرده ملي گرا و ليبرال، روشنفكران سكولار، نوانديشان ديني و نيروهاي اصلاح طلب بودند كه شارح ارزش هاي مدرن به حساب مي آمدند و در اين زمينه ، از هاشمي و نيروهاي حاكم، پيشروتر بودند.
6- امير كبير نسبت به هاشمي انسان دنيا ديده تري بود اما ذهنيت به شدت ضد استعماري و خارجي ستيزي داشت و تا آخر عمر نسبت به نفوذ سياسي و اقتصادي خارجي ها حتي نسبت به تجارت و سرمايه خارجي بدبين بود. اما هاشمي، به رغم شعارهاي متعارف ضد استعماري كه به عنوان يك انقلابي به قدرت رسيده سر مي داد، در مجموع، نسبت به دنياي بيرون خوشبين تر بود و به دنبال راهي براي جذب سرمايه خارجي و اتصال به اقتصاد جهاني مي گشت. در حقيقت ،شكست او در جذب سرمايه گذاري خارجي، باعث روي آوردنش به اخذ وام از بانك جهاني و صندوق بين الملل پول و عواقب ناگوار آن شد.
7- امير كبير و هاشمي هر دو طرفدار توليد و صنعت بودند. اما امير به خاطر حمايت از صنايع خرد و حركت به سمت مانوفاكتوري و صنايع كارخانه اي، در مقابل واردات كالاهاي خارجي ايستاد و سياست « جايگزيني واردات» و توليد همه چيز در داخل و براي مصرف داخلي را در پيش گرفت كه نتيجه اش افزايش دشمني قدرت هاي خارجي بود. اما هاشمي طرفدار شكل گيري صنايع بزرگ و سياست «توسعه صادرات» يعني توليد منطبق با مزيت هاي اقتصاد داخلي و صادرات مازاد آن به كشورهاي ديگر بود كه در قالب گسترش تجارت خارجي ممكن مي نمود.
8- امير كبير و هاشمي، هيچكدام درك دقيقي از ميزان قدرت تخريب نيروهاي مخالف اصلاحات نداشتند و هر دو قرباني فشار مخالفان خود شدند. با شروع كار امير، شورش هايي در كشور به وقوع پيوست كه نخستين آن طغيان فوج قهرمانيه بود كه با حمايت كسبه تهران از امير، فرونشست اما با شروع دور جديد اعتراضات و دسيسه ها، نهايتا حكومت امير كبير را تنها گذاشت و قرباني كرد. انجام سياست تعديل اقتصادي در دور اول رياست جمهوري هاشمي رفسنجاني هم باعث آغاز اعتراضات هدايت شده اي در قزوين، مشهد و اكبر آباد تهران شد كه ائتلاف اوليه دولت و حاكميت بر سر اصلاحات اقتصادي را به هم زد و نهايتا هاشمي با برنامه هايش، تنها ماند.
9- امير كبير و هاشمي هر دو بيش از اندازه روي حمايت نيروهاي نظامي و امنيتي حساب كرده بودند. محمد تقي خان قبل از صدارت، «اميرنظام» و فرمانده قشون بود و براي روز مبادا، بودجه گزافي را صرف نوسازي ارتش كرد اما حكم قتل او را تعدادي از همان فرماندهان به كاشان بردند.. هاشمي رفسنجاني نيز دست نيروهاي امنيتي براي بهره گيري از اقتصاد را بازگذاشته بود و حتي اقدام خودسرانه آنها در بيرون مرزها، باعث شكست سياست عادي سازي روابط خارجي دولت او شد.
10- امير كبير در زمينه مبارزه با فساد، انسان يك دندنه و سرسختي بود. به همين دليل با بسياري از شاهزاده هاي فاسد و ظالم درافتاد و دست عمال خارجي را نيز از اقتصاد ايران كوتاه كرد. تاجائيكه اين سياست، به قيمت جانش تمام شد اما هاشمي به دنبال ناكامي در جذب سرمايه داران رانده شده و احياي بخش خصوصي ايران، نهايتا به دنبال ايجاد يك طبقه اقتصادي دولت ساخته و رانتي رفت. در مقابل فشارها و باج گيري هاي اقتصادي كوتاه آمد و به اين ترتيب اقتصاد ايران راطعمه «خصولتي ها»، يقه سفيدهاي حزب اللهي و آقازاده هاي رانت طلب كرد.
در نيت خيرخواهانه هيچكدام آنها ترديدي نيست اما در حوزه سياستگذاري ها، نيت ها اهميتي ندارند، آنچه مي ماند نتايج سياست هاست.
هاشمي رفسنجاني و عملكردش را چگونه بخوانيم، چگونه بفهميم و چگونه نقد كنيم؟
متن سخنراني دكتر قاسم خرمي، مديرمسئول مجله كارخانه دار، در جمع اعضاي كميسيون توسعه بازرگاني بنياد اميد ايرانيان در محل خانه موزه آيت الله هاشمي رفسنجاني در ديماه 1398
سخن گفتن در باره شخصيت و عملكرد مرحوم آيت الله هاشمي رفسنجاني، حقيقتا كار ساده اي نيست؛ نه به اين خاطر كه مريدان و مخالفان سرسختي دارد كه ممكن است اين گفته ها را دوست بدارند يا ندارند، بلكه به خاطر ذهنيت متفاوت و عملكرد متهورانه اش در حوزه اقتصاد و صنعت و يا شايد به خاطر سرنوشت متفاوتي كه خودش براي خودش رقم زد. به عنوان فردي كه از درون يك جامعه توده اي و انقلابي به قدرت رسيد و دوباره به درون جامعه برگشت؛ البته نه به درون همان جامعه توده اي، بلكه به درون جامعه مدني. يعني ورد به همان عرصه اي كه سالها با آن چالش داشت.
چرا اصلا هاشمي به صنعت روي آورد؟
من به طور خاص در باره وضعيت صنعت و توسعه صنعتي در دوره رياست جمهوري هاشمي رفسنجاني و علي الخصوص رابطه آن با بورژوازي صنعتي و يا همان طبقه سرمايه دار صنعتي در ايران پژوهش كرده ام .منتهي سوال مهم تري كه هميشه براي من مطرح بود اين است كه طلبه روستا زاده اي مثل هاشمي، كه از دالان تنگ ايدئولوژي هاي چپ ماركسيستي و اسلامي در سالهاي قبل و بعد انقلاب عبور كرده بود و آن جريان مصادره اموال صاحبان صنايع و فربه شدن اقتصاد دولتي در دهه 60 را به چشم ديده بود و تجربه كرده بود، چطور به اين نتيجه رسيد كه بايد اقتصاد دولتي را كنار گذاشت، از سرمايه داران رانده شده دلجويي و دعوت به بازگشت كرد، به دنبال عادي سازي روابط خارجي رفت و با جذب سرمايه خارجي و داخلي در صدد احيا و رونق صنعت برآمد ؟
امروز ما به راحتي از فعاليت اقتصادي آزاد ، بازار بورس، سرمايه خارجي، طبقه سرمايه دار، بخش خصوصي و ضرورت صنعتي شدن و حتي اهميت استقرار الگوي سرمايه داري ملي سخن مي گوييم. اما بپذييريم كه گفتن اين حرفها در دهه اول انقلاب اسلامي به اين راحتي نبود. غالب نيروهاي انقلابي كه حالا خيلي بيگانه از ما هم نبودند و در واقع پدران و برادران بزرگتر ما بودند، حداقل در تضعيف بخش خصوصي و از آن طريق در نابودي اقتصاد ملي متحد و متفق بودند. در چنين فضايي آقاي هاشمي آمد و از لزوم سرمايه اندوزي و سرمايه گذاري، خصوصي سازي و توسعه صنعت و تكنولوژي سخن گفت و البته همه آن مصائب و بلواها و ماجراها را هم به جان خريد.
شناخت دقيق هاشمي صرفا از روي حرف ها و گفته هاي او مخالفينش ممكن نيست
به همين دليل من معتقدم كه براي شناخت شخصيت و عملكرد آقاي هاشمي بايد يك چهارچوب و الگوي مطالعاتي داشته باشيم. بايد ببينيم چطور مي شود بدون اينكه درگير عواطف مثبت و منفي شويم در باره چنين شخصيتي كه به هر حال مربوط به زمانه ماست و آدم كوچكي هم نبود ، ارزيابي منصانه داشته باشيم و او را در اندازه واقعي اش ترسيم كنيم و در قابي متناسب قرار دهيم؟ حالا ما چه موافق يا منتقد عملكرد سياسي و اقتصادي هاشمي باشيم، آنچه مسلم است او يكي از نخبگان خاورميانه و جهان اسلام بود.
آنچه مسلم است در باره آيت الله هاشمي به اندازه كافي داده و اطلاعات موجود است. بويژه اينكه ايشان با حوصله وافري خاطرات روزانه نوشته اند. اما اين ها در هر صورت داده ها و در حقيقت اطلاعات خام، مستندات و يا گزارش هاي توصيفي است و سوال اين است كه چگونه مي توان با كنارهم قرار دادن اين اطلاعات به يك تحليل تئوريك براي فهم بهتر او در حوزه هاي مختلف سياسي، اجتماعي و اقتصادي دست يافت؟
برخي روي آوردن هاشمي به گفتمان اقتصادي و سازندگي را ناشي از سوابق خانوادگي ايشان در عرصه كشت و تجارت پسته مي دانند كه اين البته فهم عوامانه اي از اوست. اگر اين برداشت درست بود كه ايشان بايد مدافع يك اقتصاد كشاورزي يا تجاري مي شد. سوال اين است كه چرا هاشمي به صنعت روي آورد از طبقه سرمايه دار صنعتي و صاحبان صنايع حمايت كرد و به همين خاطر در معرض فشار بورژوازي تجاري و حاميان اقتصاد دولتي قرار گرفت؟
برخي ديگر هم تسري گفتمان اقتصادي در كشور از سوي او را ناشي از پشت كردن به گفتمان امام و انقلاب مي دانستند كه اين هم يك فهم مغرضانه از آقاي هاشمي است چرا كه به نظر من او با اين كار به نجات جمهوري اسلامي از تله اقتصاد دولتي كمك كرد. اگر چه در برنامه ها و اصلاحات اقتصادي كه در پيش گرفت ناكامي هايي هم داشت اما نبايد فراموش كنيم كه اگر آقاي هاشمي ايدئولوژي ضد سرمايه داري و توسعه ستيز دهه 60 را تعديل نمي كرد شايد ما هنوز درگير چپ روي هاي معمول خودمان بوديم و اصلا گفتمان سياسي و مدني دوره آقاي خاتمي نيز به ظهور نمي رسيد.
هاشمي خيلي زود دريافت كه با اقتصاد دولتي ممكن است بقاء نظام به خطر بيفتد
تحليل جنبه هاي مختلف ذهني و نيز كارگزاري آقاي هاشمي بحث بسيطي است. اما برداشت من اين است كه هاشمي در هر صورت خيلي زود دريافت كه ادامه رويكرد اقتصادي دهه 60 كه البته تابع اقتضائات جنگ بود و درستش اين است كه بگوييم يك اقتصاد جنگي بود، ديگر قابل استمرار نيست و براي بقاء نظام بايد مسير ديگري را انتخاب كرد. او مسير توسعه صنعتي از طريق تعديل اقتصادي و الزاماتش مثل خصوصي سازي، زاد سازي قيمت ها، اخذ وام از نهادهاي مالي بين المللي و غيره … را برگزيد و برنامه توسعه اي با پيش بيني رشد 14 درصدي را تدوين كرد كه از منظر شاخص هاي علم اقتصادي ، موفق به تحقق اين درصد از رشد نشد. اما زيرساخت هاي صنعت را بازسازي كرد.
البته دولت آقاي هاشمي خيلي به الزامات راه رشد سرمايه داري و الگوي تعديل هم پايبند نماند. در واقع اينكه مي گويند مشكل در انتخاب الگوي تعديل بود از اساس حرف اشتباهي است. مشكل اصلي در فقدان نظريه منسجم براي توسعه اقتصادي و عدم همراهي نيروهاي اجتماعي بود. يعني در سخنان آقاي هاشمي مي شود همزمان رگه هايي از الگوي رشد سرمايه داري، الگوي نيازهاي اساسي و الگوي دولت توسعه خواه را ديد. پيش بردن اقتصاد و صنعت بدون نظريه و استراتژي مشخص صنعتي، كار ممكني نيست.
لابد شما هم اين روزها در برخي رسانه ها و تريبون ها زياد شنيده ايد كه ظهور خصولتي ها و طبقه سرمايه دار رانتي به خاطر اجراي خصوصي سازي در دوره هاشمي بود، خير! اين حرف كاملا نادرستي است. به گمان من رشد فساد اقتصادي در كشور به خاطر ناكامي در پيشبرد برنامه خصوصي سازي بود. هدف هاشمي اين بود كه يك طبقه سرمايه دار صنعتي و كارآفرين واقعي در كشور پديد بيايد اما ناكامي در اين زمينه، به ظهور طبقه رانت خوار منجر شد.
در واقع سرمايه داري رانتي بدل سرمايه داري ملي و واقعي است. اين حملاتي كه اين روزها به خصوصي سازي مي شود كه به نظر من كاملا حساب شده و هدايت شده است در همان زمان هاشمي هم بود. خيلي شديدتر. حتي منتظر نتيجه نبودند و در آغاز خصوصي سازي هم اين حملات انجام مي شد. شما برويد قوانين و مشروح مذاكرات در مجلس را بخوايند متوجه خواهيد شد چه موانعي در مسير خصوصي سازي قرار داشت. چطور اين سياست خصوصي سازي در همه دنيا جواب داده اما در ايران چيز ديگري مي شود؟ خوب اين مشكل هاشمي نبود، مشكلات ساختاري و نهادي بود كه الان هم هست.
بهترين ايده هاشمي، تلاش براي بازگشت سرمايه داران رانده شده به كشور بود
جمع بندي من اين است كه آقاي هاشمي در عرصه اقتصاد و توسعه صنعتي هدف درستي را انتخاب كرده بود اما دشواري هاي و موانع اين مسير را درست پيش بيني نكرده بود. به خاطر اينكه بيش از اندازه روي صاحبان سرمايه و تكنوكرات ها حساب كرده بود و نقش نيروهاي اجتماعي و طبقه متوسط جديد را ناچيز گرفته بود. در ايران بدون همراهي نيروهاي فكري و سياسي مدرن و مترقي، توسعه صنعتي محقق نمي شود. هاشمي مثل امير كبير كه الگوي زندگي او بود، انسان مدرنيست و اصلاحگري بود اما به مانند خود او «دولت خواه» بود. هر انسان مصلح و متجددي لزوما دموكراسي خواه نمي شود . هر چند منظور من ارزش گذاري ميان اين تيپ هاي شخصيتي نيست. ارجحيت نخبگان مصلح و يا دموكراسي خواه را شرايط زماني تعيين مي كند
شايد آقاي هاشمي فكر مي كرد مثل كشورهاي نوظهور صنعتي شرق آسيا با كمك دولت و طبقه سرمايه دار صنعتي بشود به توسعه صنعتي دست يافت. او به اين مدل از توسعه اقتصادي صنعتي هم علاقمند بود. به اقدامات نجم الدين اربكان و حزب رفاه و اصلاحات كمال درويش در تركيه گوشه چشمي داشت. رشد صنعتي كره، مالزي و سنگاپور هم او را تحت تاثير قرار داده بود. در خاطرات آقاي هاشمي مي خوانيم كه حتي شخصي مثل مهندس ميرحسين موسوي كه در آن زمان مشاور رئيس جمهور بود، وقتي از سفر به كشورهاي شرق آسيا برگشته تحت تاثير پيشرفت صنعتي آنها قرار گرفته و توصيه به اقتباس دارد.
اما وقعيت اين است كه وقتي آقاي هاشمي رئيس جمهور شد اصلا به آن معني طبقه سرمايه دار صنعتي در ايران نبود. بخش اعظم اقتصاد دولتي بود و مابقي ثروت هم در دست بازاريان و بورژوازي صنعتي بود. صاحبان صنايع بزرگ به خاطر مصادره ها از عرصه خارج شده بودند و حتي با دعوت آقاي هاشمي هم جرات بازگشت و سرمايه گذاري در ايران را نداشتند. تلاش هاي او براي جان گرفتن طبقه سرمايه دار صنعتي هم به جايي نرسيد. شايد اگر سرمايه داران رانده شده به كشور بازمي گشتند اوضاع تغيير مي كرد و تغييرات بزرگ صنعتي در كشور اتفاق مي افتاد، اما نشد.
هاشمي رفسنجاني به طبقه متوسط ايران قدرت داد اما از قدرت طبقه متوسط غافل ماند
پس مي شود نتيجه گرفت كه در عالم واقع به خاطر برخي موانع نهادي طبقه سرمايه دار رشد نكرد و در عوض طبقه متوسطي قدرت يافت كه مطالبات مدني و سياسي داشت و توانست گفتمان اقتصادي را به گفتمان سياسي تبديل كند و واقعه دوم خرداد 76 را رقم بزند. طبقه متوسط ايران در غياب طبقه سرمايه دار خيلي بزرگ شده بود و فضاي فكري را در كنترل گرفت.
حالا اينكه آيا بزرگ شدن طبقه متوسط براي رشد اقتصادي خوب است يا خوب نيست، بحث ديگري است. اما همراهي يا عدم همراهي طبقه متوسط با دولت، روي موفقيت و عدم موفقيت اقتصادي دولت، بسيار تاثير گذار است اما آقاي هاشمي به جز چند سال پايان عمر، اهميت و قدرت جامعه مدني و طبقه متوسط در پيشبرد برنامه هاي اقتصادي را به درستي اندازه گيري نكرده بود. جالب اينكه خود او از طريق توسعه نهاد هاي آموزشي مثل دانشگاه آزاد به شكل گيري و قدرت يابي طبقه متوسط بعد از انقلاب بسيار كمك كرده بود.
در هر صورت مرحوم آيت الله هاشمي رفسنجاني شخصيت بسيار بزرگ با اقدامات ستودني است اما در ادوار طولاني هم به عنوان رئيس پارلمان و قوه مجريه، قدرت فوق العاده اي در اختيار داشت و بايد به اندازه قدرت و مسئوليتش در معرض نقد و بررسي قرار گيرد. بالاخره هر كسي به ميزان قدرتي كه دارد بايد به جامعه و يا به تاريخ پاسخگو باشد. فقط آنچه موجب خرسندي است اينكه فرزندان و خانواده هاشمي، او را در هاله اي از تقدس نپيچيده اند و شرايطي را پديد آورده اند كه مي شود در خانه او، او را ارزيابي و نقد كرد. همين كه ما امروز در باره هاشمي حرف مي زنيم نشان مي دهد كه آدم تاثير گذاري بوده و هنوز ذهن ما در گير اوست.
روحش شاد
از خانواده مرحوم آيت الله هاشمي و بويژه سركارخانم فائزه هاشمي و همچنين دوستان كميسيون بازرگاني بنياد اميد ايرانيان كه اين فرصت را براي پرداختن به اين موضوع فراهم كردند، سپاسگزارم