گفت یکی پیر به فرزند خویش
پند شنو تا که بیابی فراغ
این همه خوردم به جهان ای پسر
در گذر تجربه دود چراغ
این همه علم و هنر آموختم
گاو تر از گاو ندارم سراغ
گرچه مفید است همه جای او
از کپل و سینه و سر تا دماغ
لیک چنان کودن و کله خر است
که نشناسد تره را از چوچاغ
کلّه ی او گنده تر از هیکلش
عقلش اندازه ی تخم کلاغ
در عجب از کار خدایم فقط
شاخ چرا داده به این قلچماق!
این مَثَلِ گاو از آن گفته ام
تا که بگویم به تو شرط بُلاغ
گاو ولینعمت گوساله هاست
« خر نشی با گاو طرف شی الاغ »