قصه ام از کجا شروع شده؟ اوّل و آخرش مشخص نیست…
نیست یعنی که کاشکی بودم! هست یعنی که هست شد، پس نیست!
هست ِ در کوچه های پایینیم، جمع کبریت و پمپ بنزینیم
فکر کردیم و کرد و غمگینیم… واقعا خوش به حال ِ هر کس نیست
هر که هرگز نبوده و نشود، هر که می داند از نمی داند
هر که هر که هر آنکه و هر که… خودمان دردهایمان بس نیست؟!
گوشه ی صفحه نقطه ای گیجم! مرگ، آن سوی کاغذ کاهی
هر دو ضلعم به هیچ محدود است، هیچ چی خارج از مثلث نیست
صبح ها با امید می خوانند! بچّه گنجشک ها نمی دانند
صحنه ی جنگ بمب و موشک هاست آسمانی که مال کرکس نیست
نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید
آخرین مَرد، قبل مردن گفت: هیچ چی واقعا مقدّس نیست…