کشورم رودی است از چرخ معلق ریخته
مثل گیسویی که بر آن یاس و زنبق ریخته
در خیابانش قدم بگذار با آهستگی
زان که هرسو برگ گل چون خون ناحق ریخته
در شب آن، زیر نور گردسوز خاطرات
شرحی از منظومه و تاریخ بیهق ریخته
خود به مرگ سرخ، از پیران زاهد بارها
نوجوانش آبروی دلق ازرق ریخته
این نمایشگاه سحرانگیز در هر کنج خویش
کاشی و نقاشی و خط و معرق ریخته
کشورم سرچشمه ی دانایی و فرزانگی است
گرچه گاهی حرمتش را رند و احمق ریخته
گرچه گاه از روغن تزویر، تردامن ولی
ریشه های شرقی اش از غرب، رونق ریخته
گر به خون غرقش کنی سر بر می آرد باز هم
چون که از حب علی هر گوشه زورق ریخته…