مهین دخت ایرانی
این روزها از گوشه و کنار جهان فقط خبر کشت و کشتار و جنایت به گوش می رسد انگار قرار نیست انسان ها به یکدیگر رحم کنند انگار قرار است رکود درندگی را بشکنند .
یک زمانی مستند های راز بقا را که تماشا می کردم فکر میکردم درندگی فقط مختص جنگل و حیوانات جنگل است اما این روزها از انسان ها خبرهایی می شنوم و چیزهایی می بینم که با تمام وجود می گویم صد رحمت به جنگل.
در پی حمله تروریستی به دو مسجد در نیوزلند افراد بی گناه زیادی کشته شدند افراد بی دفاع و بی سلاحی که مشغول عبادت بودند.
کاری به ملیت و مذهب ندارم فرقی نمی کند مسلمان بودند یا مسیحی یا یهودی فقط اینکه در حین عبادت کشته شدند نه اهل سیاست بودند نه سرمایه دار.
جرم و گناهشان مهاجر بودنشان بوده است هندی افغانی بنگلادشی اندونزیایی .
نژاد پرستی و غرور تا کجا؟؟؟
یعنی فقط به دلیل اینکه مهاجر بودند ان فرد به خودش اجازه می دهد که با لباس ضدگلوله وارد مسجد شود و با ارامش کامل تمام حاضرین را به گلوله ببندد.
حتی سران کشورها این جنایت را محکوم کردند.
واکنشها به این حادثه
در واکنش به این حادثه، رهبران کشورهای مختلف جهان این حملات را محکوم کردند.
ملکه الیزابت گفته که از وقوع این حادثه عمیقا غمگین شده است.
دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا این حمله را “کشتاری وحشتناک” توصیف کرد.
رجب طیب اردوغان، رئیس جمهوری ترکیه، در پیامی در توییتر خود این حمله را به شدت محکوم کرده است.
وزیر خارجه اندونزی از این حادثه ابراز انزجار کرده است.
همچنین انور ابراهیم، نخست وزیر سابق و رهبر حزب مخالف مالزی نیز این حمله را محکوم کرده است.
هر کس که در وجودش ذره ای انسانیت وجود داشته باشد از قتل و جنایت بیزار است و امان از کسی که انسانیتش را به کلی از دست داده باشد.
حملات انتحاری, قتل های زنجیره ای, قاچاق اعضای بدن انسان و ….
اینها از وحشتناکترین جنایانی هستند که تاریخ به خودش دیده است. جنایاتی که با شنیدنشان از انسان بودن خودمان از اشرف مخلوقات بودن خودمان شرم می کنیم.
چند وقت پیش فیلمی دیدم از برخورد رژیم عراق با اسرای ایرانی جنگ ایران و عراق و با دین قسمت کوتاهی از این فیلم مطمئن شدم که انسان بودن شامل هرموجودی که روی دوپا راه می رود و حرف می زند نمی شود دستان اسرا را از پشت بسته و بر چشم هایشان پارچه ای سیاه بسته بودند و زبانشان را بیرون می کشیدند و با تیغ سر زبانشان را می بریدند و آن ها را زیر مشت و لگد و چوب می گرفتند حتی یاد آوریش قلبم را به درد می آورد نه اینکه چون اسرا ایرانی بودند نه. اینجور بی رحمانه انسانی را شکنجه کردن دل سنگ را هم آب می کند.
در طول تاریخ خشونتهای وحشتناکی نسبت به تیره و نژاد خاصی انجام شده و نژاد پرستی همواره وجود داشته و هست بی حرمتی ها و شکنجه هایی که نسبت به سیاه پوستان و سرخ پوستان انجام می شده و همیشه نژاد پرستی در طول تاریخ محکوم بوده و هست.
به امید روزی که در دنیا شاهد صلح و آرامش باشیم و جهانی بدون جنگ و جنایت داشته باشیم.
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
دیدم نمی شود
دیگر قلم زبان دلم نیست
گفتم :
باید زمین گذاشت قلمها را
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست
باید سلاح تیزتری برداشت
باید برای جنگ
از لوله ی تفنگ بخوانم
- با واژه ی فشنگ –
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
شعری برای شهر خودم – دزفول –
دیدم که لفظ ناخوش موشک را
باید به کار برد
اما
موشک
زیبایی کلام مرا می کاست
گفتم که بیت ناقص شعرم
از خانه های شهر که بهتر نیست
بگذار شعر من هم
چون خانه های خاکی مردم
خرد و خراب باشد و خون آلود
باید که شعر خاکی و خونین گفت
باید که شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
- هر چند ناتمام –
گفتم :
در شهر ما
دیوارها دوباره پر از عکس لاله هاست
اینجا
وضعیت خطر گذرا نیست
آژیر قرمز است که می نالد
تنها میان ساکت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاش های وحشی دشمن
حتی ز نور روزنه بیزارند
باید تمام پنجره ها را
با پرده های کور بپوشانیم
اینجا
دیوار هم
دیگر پناه پشت کسی نیست
کاین گور دیگری است که استاده است
در انتظار شب
دیگر ستارگان را
حتی
هیچ اعتماد نیست
شاید ستاره ها
شبگردهای دشمن ما باشند
اینجا
حتی
از انفجار ماه تعجب نمی کنند
اینجا
تنها ستارگان
از برجهای فاصله می بینند
که شب
چه قدر موقع منفوری است
اما اگر ستاره زبان می داشت
چه شعرها که از بد شب می گفت
گویاتر از زبان من گنگ
آری
شب موقع بدی است
هر شب تمام ما
با چشم های زل زده می بینیم
عفریت مرگ را
کابوس آشنای شب کودکان شهر
هر شب لباس واقعه می پوشد
اینجا
هر شام خامشانه به خود گفته ایم :
شاید
این شام ، شام آخر ما باشد
اینجا
هر شام خامشانه به خود گفته ایم :
امشب
در خانه های خاکی خواب آلود
جیغ کدام مادر بیدار است
که در گلو نیامده می خشکد ؟
اینجا
گاهی سر بریده ی مردی را
تنها
باید ز بام دور بیاریم
تا در میان گور بخوابانایم - یا سنگ و خاک و آهن خونین را
- وقتی به چنگ و ناخن خود می کنیم
- در زیر خاک ِ گل شده می بینیم :
- زن روی چرخ کوچک خیاطی
- خاموش مانده است
- اینجا سپور هر صبح
- خاکستر عزیز کسی را
- همراه می برد
- اینجا برای ماندن
- حتی هوا کم است
- اینجا خبر همیشه فراوان است
- اخبار بارهای گل و سنگ
- بر قلبهای کوچک
- در گورهای تنگ
- اما
- من از درون سینه خبر دارم
- از خانه های خونین
- از قصه ی عروسک خون آلود
- از انفجار مغز سری کوچک
- بر بالشی که مملو رویاهاست
- رویای کودکانه ی شیرین –
از آن شب سیاه
آن شب که در غبار
مردی به روی جوی خیابان
خم بود
با چشم های سرخ و هراسان
دنبال دست دیگر خود می گشت
باور کنید
من با دو چشم مات خودم دیدم
که کودکی ز ترس خطر تند می دوید
اما سری نداشت
لختی دگر به روی زمین غلتید
و ساعتی دگر
مردی خمیده پشت و شتابان
سر را به ترک بند دوچرخه
سوی مزار کودک خود می برد
چیزی درون سینه ی او کم بود ….
اما
این شانه های گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه می لرزند
اینان
هر چند
بشکسته زانوان و کمرهاشان
استاده اند فاتح و نستوه - بی هیچ خان و مان –
در گوششان کلام امام است - فتوای استقامت و ایثار –
بر دوششان درفش قیام است
باری
این حرفهای داغ دلم را
دیوار هم توان شنیدن نداشته است
آیا تو را توان شنیدن هست ؟
دیوار !
دیوار سرد سنگی سیار !
آیا رواست مرده بمانی
در بند آنکه زنده بمانی ؟
نه !
باید گلوی مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانیم
تا بانگ رود رود نخشکیده است
باید سلاح تیز تری برداشت
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست…