خنده دار ترین دیالوگ سال 96 به آقای مشایی تعلق گرفت وقتی که در منزل بقایی از سیل بنیان کن می گفت و داشت خط و نشان می کشید و قرار بود سیلی عظیم به یکبار همه چیز را نابود کند اما بنده خدا هنوز دیالوگش پخش نشده خواست از خانه بقایی بیرون بیاید و به یکباره خودش گرفتار سیل شد و تا چشم باز کرد دید دست بند به دستهایش زدند و با یک چشم بند خوشگل از همانهایی که سالها خودش برچشم زندانیان نگون بخت سیاسی میگذاشت بر چشمش گذاشتند و سوار بر خودرویی به سمت جایی بردندش که تا سالها خاطره سیل آن شب را از یاد نخواهد برد البته اگر در بازداشت شانس بیاورد و خودکشی اش نکنند.