جهت اطلاع آقایان و خانم ها یا خانم ها و آقایان باید عرض کنم که بنده بعد از پنجاه روز حبس در بند شش یک مورد تشویق و ترفیع قرار گرفتم.
حتما تعجب می کنید و می پرسید که موضوع چیست؟ عرض می کنم، از قرار اطلاع واصله،- جناب معاون دادستان و مسئول محترم حفاظت زندان های استان و مسئول نازنین حفاظت زندان وکیل آباد و مسئول محترم داخلی زندان- همه بر آن شدند که بنده را از بند شش یک رهایی بخشیده به یکی از بندهای خوش آب و هوا و خوش سلوک و خوش مرام هدایت نمایند، حالا چرا، والله اعلم، اما گمان کنم، چون مثل همیشه بچه ی خوبی بودم، دوستان به این نتیجه رسیده اند. دردسرتان ندهم، در آخرین ساعات روز قبل از روز جمهوری اسلامی، یعنی روز یازده فروردین و قبل از دوازده فروردین به بنده امر شد تا آن چه از مایملک دارم جمع آوری نموده راهی شوم، حالا به کجا؟ عرض می کنم.
آن چه را داشتم وارد نایلون و سبدی از میوه که دوستان ابتیاع نموده بودند، جمع آوری نموده و بعد از در آغوش کشیدن دوستان با بدرقه ی آنان تا درب خروجی بند، از آن خارج شدم.
طول سالن بزرگی را پیموده و خود را به مکانی رساندم ، بر تابلوی ورودی آن نوشته بود -بند مشاوره ی 2-،
از لحظه ی ورود فهمیدم که بسیار مورد تشویق قرار گرفته ام، چرا که بنده را در طول مدتی که در زندان بودم حتی در ملاقات های حضوری و شرعی لخت نفرموده بودند، که همه را لخت می کنند، چرا که سیاسی بودم و مورد احترام، اما گویا در این بند قانون- که البته نمی دانم چه کسی آن را وضع کرده و چرا- مبتنی است بر لخت نمودن افراد قبل از خروج از بند و بعد از ورود به بند، حتی برای رفتن به بهداری، سینما، کتاب خانه و … خوب بنده ی تازه وارد هم از این قاعده مستثنی نبودم و چون در ابتدای شب بود و هیچ مسئولی نبود تا شکایت به نزد او ببرم، لذا لخت شدم و نازنینی گردن کلفت تمامی درز و دورز لباسهایم را جست و جو کرد و تمامی لباسهایم را که به زیبایی تا کرده بودم بهم ریخت.
در نهایت اذن دخول فرمودند و داخل شدم، در حالی که بار خود را با خود می کشیدم. قبلا گفته بودند که من در طبقه ی سوم که گویا جای بهتری است ساکن خواهم شد که نشدم و در طبقه ی اول سکنی گزیدم، یعنی برایم تعیین فرمودند، اتاقی 5*4 متر، با پنج تخت سه طبقه که پانزده نفر در آن جای داشتند و من شانزدهمین نفر بودم، بعد از لحظاتی عزیزی تختش را خالی نمود و با اصرار به من سپرد که با اکراه بسیار پذیرفتم و شدم همراه این جمع جوان که هر کدام جرمی داشتند، از سرقت گرفته تا مواد و اخاذی و … بگیر و برو،
خلاصه که در این بند آن چه وجود نداشت اثری از تشویق بود، بندی پر از سر و صدا و هیاهو، با قوانینی بی ربط، اگر در مکان قبلی هر روز تلفن داشتم در این مکان یک روز در میان، اگر در آن جا ملاقات حضوری و خصوصی و کابینی داشتیم در این جا از کابین خبری نبود، در نهایت بنده با کلی تفکر به این نتیجه رسیدم که براستی در این مرز و بوم، کچل را زلفعلی و زنگی را کافور نام نهاده اند.
الان که این چند خط را قلمی می کنم روز جمهوری اسلامی و تعطیل و بعد سیزده نوروز و تعطیل و بعد چهارده که سومین تعطیلین است و پانزده که جمعه است، اگر عمری باشد و زندگی روز شنبه به این موارد اعتراض خواهم کرد و اگر اقدامی نشود درخواست خواهم نمود که از طلا گشتن پشیمان گشته ام، لطف نموده ما را
مِس فرمایید، تشویق نخواستیم ما را تنبیه نموده و به مکان قبلی باز گردانید.
بند مشاوره 2، طبقه ی همکف، اتاق 3