بعد از عفو آقای خامنه ای و لاریجانی به مناسبت ماه رمضان و عید فطر، تقریبا روزانه چهار پنج نفری آزاد می شوند و در عوض این آزادی روزانه چهل پنجاه نفری به جمع زندانیان اضافه می گردند. این زندانیان جدید کسانی هستند که در ماه یا ماه های گذشته، روز یا روز های گذشته، ساعت یا ساعات گذشته به مناسبت یکی از این نوع عفو ها آزاد گردیده اند. از برکت این گونه آزاد شدن ها همین بس که اتاق بیست و چهار متری ما که نهایتا پانزده تخت دارد، حالا حدود هجده نفر و گاه بیشتر را مجبور است در خود جای دهد. گفته اند که در ماه مبارک رمضان تعداد جرایم و مجرمان کاهش می یابد. ما که عکس آن را شاهد هستیم. ناگفته نماند که این ازدحام زندانیان درست بعد از عفو مورد نظر و بعد از عید فطر شکل گرفته است. به گمانم دوستان سپاه، نیروی انتظامی، اطلاعات، بسیج و از این قبیل مجموعه ها، در ماه رمضان حال انجام کاری را نداشته و گذاشته اند بعد از عفو، کاری کارستان را شکل دهند. اجرکم عندالله!!ببخشید باز حاشیه به متن چربید. مثل تمامی حاشیه ها در این مرز و بوم که متن را در خود هضم نموده است. بله جانم برای شما بگوید از ابتدای ماه رمضان، یک سید حسینی به جمع صادات و زندانیان اتاق ما اضافه شده است. معتادی است تیر. قد درازی دارد. لاغر است اما با شکمی بر آمده. هنوز به گونه ی معتادان سخن می گوید و چون آنان رفتار می کند. چانه اش را به سینه اش می چسباند. پاهایش را بر روی زمین می کشد. باسنش را عقب می دهد و شکمش را جلو. کلمات را می کشد. به عبارت بهتر شل حرف می زند و شل و ول راه می رود. خلاصه این که نوبری است. هنوز هر کس او را می بیند، فکر می کند، دقایقی پیش مواد زده و کیفور است. خدا قبول کند. بر روی تخت دراز کشیده بودم که صدایش در آمد و مرا مورد خطاب قرار داد: دکتر جان مِدنی، ای رفیق ما را به خاطر یک تِلنگر قاضی نامرد ده سال بهش زندانی دِدِه؟ گفته تا پنج سالشم نکشیده آزاد نشه، می بینی تو ره خدا. حالا توجه همه جلب شده از طرفی چرت بنده نیز پاره گردیده می پرسم، به خاطر یک تلنگر ده سال زندان براش بریده؟! همه با تعجب نگاه می کنند. خنده صورتش را می پوشاند. می گوید: ها بخدا اِنا همی سیاوش خودمان. مِخی بهت نشونش مودُم. گفتم: اسمش سیاوش است؟! برایم جالب بود که در بین این همه حسن و حسین و جعفر و علی و نقی و محمد و… بالاخره یک سیاوش هم آورده اند. به قهقه می خندد و این باعث می شود که دهانش تا حد غیر معمولی باز شود و همین باز شدن نمایشگر دهان نا زیبای او می گردد. دهانی که دندانی در آن نیست و اگر هست، بیشتر ریشه های سیاه دندان های کرم خورده است به اصطلاح ما. امان از این مواد مخدر شیشه که چه به روز دهان و روان آدم ها نمی آورد. می گوید: نِه اسمش مثل مو حسینه. ولی چون سیاهه همیشه به او می گِم با تاید وَش!! خودِشه بشوره بری همی بهش می گم سیاه-وش. از خنده اتاق می ترکد. دستیار شیفت می آید و نگاهی غضبناک به بچه ها می اندازد. ساکت می شوند. می شوم. می رود. از سید حسین می خواهم چگونگی موضوع را برایمان بازگو کند. او دراز کشیدن را رها می کند و می نشیند. متوجه هست که حالا برای جمع مفید شده است. نگاهی به همه می اندازد چشم هایش را بیش از گذشته باز می کند. رنگ چشم هایش میشی است. لبخندی بر لب می آورد که خیلی ملیح نیست. و این گونه ادامه می دهد؛ ای سیاه-وش با دو تا دِگه از بچه ها مِرن تو خیابون سعدی- یکی از خیابان های معروف مشهد که محل فروش لوازم صوتی، تصویری است- سه پوشتِه با یَک موتور. مث ای که می خواستن کیف یکی ره بزنن. شما فکرشه بکنن کیف زنی تو خیابون سعدی به اون شلوغی واقعا دل شیر می خه.- همه می خندند و من به حماقت آنان فکر می کنم منظورم دزدان موتور سوار است- خلاصه بعد از چند دقِه یَک شکار گیر مِیَرَن یارو دِشته راه میرفته پیاده رو شلوغ بود میِه تو خیابون آمدن تو خیابون همو افتادن دست سیاه-وش و رفیقاش همو.
خلاصه سیاه-وش چنگ مِزَنِه، و کیفِ که سر شانه ی یارو بودَ رِه می کیشه خب چی می شه؟ کیفه میه تو دست سیاه-وشه. یاروه موخوره زمین، رفیق سیاوش هم و موتور ره هی می کنه که در رَن. چون یک دفعه کلاج ره وِل می کنه، سر موتور مره هوا، سیاه-وش که آخرین نفر ای سه نفر ترک موتور نشسته بوده با کون مُخوره زمین، رفقاش که دگه موندن ره جایز نمیدِنستن، فرار می کنن. بیچاره سیاه-وش با کیف یارو میوفته دست مردم. حالا نخور کی بخور. منظورم مشتو لگده. یک ساعتی طول می کشه تا پلیس می یه و می برنش کلانتری و بعد دادگاه. قاضی بهش ده سال زندانی مِده. حالا بری چی؟ گفته زور گیری کردی. کیف قاپی کرده. یارو ره مجروح کردی. حالا بیچاره آمده این جه طبقه پایینه. می گویم، بیچاره را فقط برای یک تلنگر آورده اند دیگه نه؟! همه می خندند. یک جوری نگاهم می کند و می گوید: ها دگه به خاطر یک تلنگر.ما از آن روز نام ایشان راگذاشتیم، سید حسین تلنگر