ماه های پایانی سالی را در حال گذران هستیم که سی و ششمین سال از روز هایی است که در آن، من و امثال من، پدر من و مادر من در یک حرکت بزرگ و عظیم، در تلاشی خونین، بر آن شدند که از دست جلادی به عنوان محمد رضا نجات یافته و جلادان او را به کناری زده زمینه ساز حاکمیتی باشد که بر آمده از مردم و از آن مردم باشد. انقلاب را می گویم.
من و ما در تلاشی شگرف در روز های آتش و خون با هدایت روشنفکران جامعه، از دکتر شریعتی گرفته تا آل احمد، از دکتر آلنی ترکمن گرفته تا طالقانی و منتظری مجتهد و مرجع؛ بر آن بودیم تا جامعه ای را به وجود آوریم که در آن گرگ و میش در کنار هم آبشخور داشته باشند و به گونه ای سلوک کنند که هیچ کدام به دیگری گزندی نرسانند. این همه موقعی بیشتر و بیشتر در ذهن و فکر و اعمال ما نفوذ نمود که روحانیت و به خصوص آقای خمینی سکان رهبری را از روشنفکران ربود و خود و دیگر روحانیون را در جهت سر نگونی رژیم ستمگر محمد رضا خانی جایگزین نمود. بالاخره انقلاب مردم با کوشش اولیه ی روشنفکران و با رهبری نهایی روحانیون پیروز شد.
انقلابی که به گفته رهبر آن قرار بود حتی کمونیست ها هم در بیان سخنانشان آزاد باشند به جایی رسید که در همان سالیان اولیه، سال های شصت دست به کشتار وسیعی از بهترین فرزندان این مرز و بوم زد. اندیشمندان که فقط به صرف داشتن نگاه دیگر و نه حتی عقیده ای دیگر به گور های بی نام و نشان سپرده شدند و انقلاب از روز های اولیه اش در تلاشی بهت آور شروع به بلعیدن فرزندانش نمود و کار بجایی رسید که مرحوم طالقانی نتوانست طاقت بیاورد و از آن چه به اسم اسلام و انقلاب اسلامی به فرزندان فرهیخته این سامان می گذشت جامه ی خود برچید و رفت تا به معبودش به پیوندد و از دیگر سوی بزرگی دیگر چونان، مرحوم آیت الله منتظری، به قدری از اعمال رژیم به تنگ آمد که طی نامه ای به آقای خمینی سخنی بدین مضمون آورد که” شما روی محمد رضا را نیز در جنایت سفید کردید” و این در حالی بود که در ظاهر حضرت ایشان نیابت رهبری را داشتند و همین نامه و یا امثال این نامه که بار ها و بار ها در دهه ی شصت تکرار شده بود او را از این جایگاه خارج نمود و در مورد او آن رفت که در مورد دیگر فرزندان انقلاب رفت.
انقلابی که در دو دهه ی اولیه ی آن با رهبری آقای خمینی در تلاشی عجیب و باور نکردنی سعی در نابودی تمامی دگر اندیشان داشت، پس از رخت بستن او از این جهان و سپردن پست رهبری به آقای خامنه ای در تلاشی گسترده تر از آن چه در آن دوران گذشت، سعی در حذف و حصر آنانی شد که انقلاب را در سالیان گذشته رهبری نموده بودند. کافیست نظری داشته باشیم به آن چه و آنان که در دوران آقای خمینی به عنوان یاران او قلمداد می شدند تا دریابیم که امروز روز، یا در حصرند یا زندانیند و یا در گور به آرامش رسیده اند. اگر باور داشته باشیم که باید پاسخگوی آن چه انجام شده است یا انجام داده اند، در حال پاسخگویی هستند.
به راستی چرا محبوبین آقای خمینی، مغضوبین آقای خامنه ای شده اند؟ و یا چرا مغضوبین آقای خمینی در بین روحانیت، محبوب آقای خامنه ای؟!
با نگاهی گذرا به تمامی انقلاب های بزرگ دنیا در خواهیم یافت که همه ی آنان چنین بوده اند و چنین عمل کرده اند. صد البته باید عرض کنم که قرار بود این انقلاب آن گونه نباشد و چیزی باشد که نشد و البته این از سادگی امثال ما بود که فکر می کردیم این انقلاب به غیر از آن انقلاب هاست و غافل بودیم که اصولا خصلت هر انقلابی چنین است و متولیان هر انقلابی قبل از موفقیت سخنانی بر زبان می آورند که در موقع پیروزی آن را کاملا به کناری نهاده و آنی می شوند که شده اند و به گونه ای عمل می کنند که باز جمعی و جمعیتی جمع شوند و دوباره قیامی دیگر و باز روز از نو روزی از نو.
سخن آخر این که بیاییم تصمیم بگیریم که دیگر از یک سوراخ چندین بار گزیده نشویم. انقلاب دیگر بس است. اگر در خانه کس است، انقلاب بس است. مسئولان نیز کمی چشم و گوش خود را باز کنند که این قانون طبیعت است حال ما چه بخواهیم و چه نخواهیم ظرف که پر شد سر ریز می کند. پس تا ظرف انقلاب از ظلم پر نشده است در پی دلجویی و رفع ظلم از این جامعه ی مظلوم باشیم. بدانید و بدانیم که فردا خیلی دیر است. آبی که امروز به شیر می افزاییم، فردا جمع شده و سیلی بنیان کن می شود و تمامی آن چه را جمع کرده اید با خود خواهد برد و آن گاه است که نه از تاک نشان می ماند، نه از تاک نشان.