من یک فاحشه ام؛ سی سال قبل وقتی که ده سالم بود، یادم می آید درحالی که پدرم مرا به یک فاحشه خانه می فروخت از سربازان مست برهنه شنیدم “جنگ تمام شده، بزودی مجلس آزاد مردمی تشکیل خواهد شد…” آن روز جمهوری خواهان به حکومت رسیدند، و من، فاحشه بودم. چند سال بعد مجلس به دست سوسیال دموکرات ها افتاد، مردم در خیابان ها میرقصیدند و آواز می خواندند و من، یک فاحشه بودم بعد از آن قدرت به دست فاشیست ها افتاد،مردم می گفتند دوران وحشت فرارسیده است…اما من هم چنان فقط یک فاحشه بودم بعد از آن انقلاب دیگری شد و از چریک فدایی نیمه لختی که در آغوشم آروغ می زد شنیدم “همه ی آن فاشیست های ازخدا بی خبر را اعدام کرده اند” اما من اعتنایی به حرفهای یک پیرمرد مست نکردم، چراکه بهرحال من فقط یک فاحشه بودم، بعد از آن اصلاح طلب ها حکومت را به دست گرفتند و فاحشه خانه ی ما بسته شد،و من از چند همکار دیگر شنیدم که آن روز هفتصد فاحشه خانه دیگر در شهر تعطیل شده بود… سربازانی که خانه مان را با حکم رسمی مهروموم کرده بودند، مارا به جایی جدید منتقل کردند، و آنجا بود که فهمیدم، من هنوز هم، یک فاحشه ام تا اینکه یک روز صبح از همکاری شنیدم که جمهوری خواهان باردیگر قدرت را در دست گرفته اند…از امروز به بعد خود مردم کشورشان را اداره خواهند کرد!… امروز در آستانه ی چهل سالگی، من پیروزی هاو شکست های سیاسی متفاوتی را به چشم دیدم، و هنوز فاحشه ام! و حالا، عده ای با یک جعبه ی بزرگ وارد خانه ام شدند، آنها می گویند باید در سرنوشت سیاسی کشورم سهیم باشم، آنها خنده دار ترین آدم هایی هستند که من بعداز چهل سال فاحشگی ملاقات کرده ام! چونکه من بهرحال یک فاحشه ام! و آنها از من می خواهند که بگویم؛ دوست دارم زیر نظر کدام نظام سیاسی، یک فاحشه باشم؟