روزنامه ی خراسان را می خواندم- تنها روزنامه ای که در زندان می توان خرید آن هم به قیمت صد تومان بیشتر از بیرون- در صفحه ی حوادث که بچه ها به آن صفحه ی زرد می گویند- چرا که تیتر های صفحه در پس زمینه ی زرد دیده می شود- شاید چون رنگ زرد از نظر بعضی ها رنگ تنفر است. هر چند که من بدون تنفر از رنگ زرد خوشم می آید و مثل رنگ سفید از رنگ های مورد علاقه ام است. بگذریم. داشتم صفحه ی زرد یا همان صفحه ی حوادث را می خوانم. که چشمم به مصاحبه سرهنگی که گویا مسئول پلیس فتا است افتاد. ایشان در تیتر به جرایم موبایلی اشاره کرده بودند. اما در جایی از فیس بوک هم سخنی به میان آورده بودند، و آن این بود که یک فرد افغانی سی و سه ساله، صفحه ای در فیس بوک باز کرده و در آن عکس های مستهجن- منظور همان پرنو گرافی یا به قول الوات زندانی، سکسی است- به نمایش گذارده است که با تلاش چند ماهه ی سربازان نامی نمی دانم کی، ایشان دستگیر و با حکم قاضی روانه ی زندان شده است.
حدود یک هفته ای می شود که در صف نماز جماعت، فردی در کنارم می نشیند که از من خوشش می آید. گویا به او گفته اند که بنده چه کسی هستم و به چه جرمی زندانیم. برایم جای نماز می گیرد. مهری می گذارد و خوش و بشی داریم. چهره اش مثل خداداد عزیزی خودمان است به قول مشهدی ها بربری شمایل است. یک روز در بین دو نماز از او پرسیدم که جرمت چیست؟ گفت: اینترنتی. گفتم یعنی چه؟ گفت بعدا می گویم. و امروز در هواخوری گفت.
مشخص شد که ایشان همان فرد افغانی مورد نظر فرمانده ی پلیس فتا است که در فیس بوک صفحه ی کذا داشته است و هنوز هم شاید داشته باشد. هر چند که خودش در زندان است و بازداشت موقت و برایش حکمی صادر نشده است. او با کمی شرمندگی، در مورد خودش و جرمش این گونه می گوید: افغانی هستم- کاغذی را از جیبش خارج نمود- همان صفحه ی زرد روزنامه ی خراسان بود و بخشی را که فرمانده ی فتا در مورد او گفته بود به من نشان داد- بر خلاف نوشته ی این جا بیش از سی و سه سال دارم. صفحه ی مستهجن باز نکرده ام و این کاملا دروغ است و ادامه داد که خانواده ی داییم به استرالیا رفته در آنجا پناهنده شده و سکنی گزیده اند. من هر از گاهی با آنان تماس می گرفتم. با توصیه پسر داییم، صفحه ای در فیس بوک باز کردم، تا بتوانم به وسیله ی چت با هم بیشتر سخن بگوییم و هزینه کمتر بپردازیم. من با این که کامپیوتر ندارم از طریق مراکز کامپیوتر با پسر داییم تماس می گرفتم و هم زمان دوری در فیس بوک می زدم. همان طور که می دانید در فیس بوک گاهی تبلیغات دیده می شود یا گروه هایی معرفی می شوند از آن جمله گروه هایی که عکس های پرنو را به نمایش می گذارند. من به یکی از این گروه ها و صفحه ها مراجعه نمودم و از بعضی از عکس ها که خوشم می آمد، آن ها را لایک می کردم. غافل بودم که هر تصویری را که لایک می کنم، در صفحه ی من به نمایش گذارده می شود. پلیس فتا به صفحه ی من دسترسی پیدا می کند و پس از مدت زمانی حدود دو ماه با استفاده از شماره تلفنی که در صفحه ام گذاشته ام با عنوان یک زن مطلقه تماس می گیرد و ابراز محبت می کند این موضوع یک ماهی بین من و آن فرد یاد شده به صورت چت ادامه پیدا می کند و او ابراز علاقه ی زیادی می کند که مرا ببیند. خلاصه با تلفنم تماس می گیرد و قراری می گذاریم. سر قرار که می روم، پلیس مرا دستگیر می کند. موضوع را به من می گویند و من ما وقع را برای آنان شرح می دهم. به خانه ام می آیند و همه چیزم را زیر و رو می کنند. کامپیوتری در منزل ندارم. محل کارم نیز این گونه است و در نهایت با حکم بازداشت موقت راهی زندانم می کنند و الان بیش از دو هفته است که این جایم و نمی دانم که چه کار کنم. و بعد این مصاحبه و این که به عنوان یک شاهکار پلیس فتا از آن اسم برده می شود.
حالا می ترسم با توجه به این که من مهاجرم کارت شناساییم باطل شود. نمی دانم چه کنم. از من می خواهد وکیلی به او معرفی کنم. به او می گویم تو را با من نبینند برایت بهتر است. می ترسم علاوه بر این انگی که به تو زده اند، ارتباط به یک عنصر سیاسی یا به قول آن ها فتنه گر!! را نیز به تو بچسبانند،” آن وقت آب بیار و حوض پر کن”.
او می ترسد و فورا از من جدا شده به گوشه ای پناه می برد، و من پناه می برم به خدا از این گونه قضاوت ها از پلیس گرفته تا قاضی. و به یاد می آورم مطلبی را که قاضی ناظر زندان به من نسبت می داد در مورد تیک نماز و بعد به یاد می آورم این دوست افغانی را و امثال او را که فقط به خاطر تیک و شماره خوردن نماز و این که بگویند نماز می خوانند می آیند و در صف نماز جماعت!! قرار می گیرند و خدا می داند که روحشان در کجا سیر می کند. به نظر شما نمی تواند در همین حال دعا ونیایش یکی از آن عکس های یاد شده از طرف پلیس فتا را در منظر خود داشته باشد؟ خدا عالم است!!